'لیسا'لحظه ای که از اونجا اومدم بیرون چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم. خودمو بارها و بارها تو افکارم نفرین کردم. میخواستم ببینه که من اون آدم خوبی که از دور نشون میده نیستم.
من یه آدم پست و دختر بدی بودم، جنی فقط یه لعنتی لجباز بود. اون چه فکره مسخره ای بود که جلوی اون دوتا زن به سرش زد؟ لعنت به این بچه لوس و ننر!
نیازی به این کارش نبود! اون مثل اینا نیست و من فقط اینو گفتم تا ازم دور بشه. لعنتی نمیتونستم باور کنم که اون چنین کاره احمقانه ای میکنه.
درواقع اون فکر کرده با صورت زیبا و بدن جذابش میتونه هرزنی رو وادار کنه هرکاری که میخواد رو براش انجام بده... من نه!
اون نمیتونه مثل اونا باهام بازی کنه!فکر کرده من برای پوسی کوچیک شیرینش التماس میکنم! اون لوس ننر فکر کرده میتونه منو روی انگشت لعنتی خودش بچرخونه!
هیچکس نمیتونه منو بازی بده... این منم که میتونم خیلی خوب بازی بدم!"هی لیسا!"
وقتی یکی از اون دوتا دخترایی که باهاشون بودم دستشو دور آرنجم پیچید، از فکر در اومدم.
"کارت باهاش تموم شد؟ الان میتونم نوبت خودمو بگیرم؟"
خندید.بازومو ازش جدا کرد.
"شاید یه شب دیگه، من خستم.""اما لیسااااااااا....."
اون غر زد و لب و لوچش آویزون کرد.من اونو نادیده گرفتم، از سالن وی آی پی و باشگاه بیرون رفتم و مستقیم سوار ماشینم شدم.
عیسی مسیح! کاری که تازه انجام دادم از داخل شروع به فرورفتگیم کرد.من گذاشتم پوسیمو بمکه و بعد اونو وادار به قورت دادن کردم. بدون اینکه حرکتی کنم پشتمو به صندلی تکیه دادم. احساس گناه و حسرت کردم که مثل طناب دور قلبم پیچیده و فشار میاورد اما سریعا دورش کردم.
که چی؟ اون که قبلا با میون اینکارو کرده. میتونم از طرز ماهرانه ای که اون منو مکید بفهمم. چیزی که تو قلبم قابل فهم نیست اینه که وقتی بهش فک میکنم که با میونم اینکارو کرده باعث مریضیم میشه. این فقط نفرتیه که هروقت به اون و میون فک میکنم حس میشه.
اون بکارتشو به زن دیگه ای داده. من سریعا به فاکش ندادم که باکریگشو بگیرم مگه اینکه بهم گفت که پوسیش مال منه. اون چیزی که متعلق به منه، فقط مال منه کسی جز من اجازه نداره لمسش کنه.
وقتی اجازه داده شخص دیگه ای لمسش کنه حس کردم بهم خیانت شده. من یه آدم خودخواه هستم و چیزیو به اشتراک نمیذارم.
احساس میکردم شقیقه هام تیر میکشه و فکم از درد منقبض شده.قسمتی از من میخواست لمسش کنه، ببوستش، احساسش کنه و دوباره اونو بچشه اما لعنت بهش، هروقت نگاهش میکنم فقط خیانتشو میبینم و وقتی که اونو با میون در حین سکس تصور میکردم، اونو به اوج میرسوند و ناله میکرد، تنها احساسی که داشتم تیرکشیدن دردناک قلبم بود.
YOU ARE READING
Endless seduction {Translated}
Fanfiction{-Completed-} "عزیزم؟" صداش زدم، اما جوابی نگرفتم. چشم بند رو برداشتم و دقیقا همون لحظه پردهها باز شد. تنها یک چراغ روشن و روشن، مستقیم در جایی که من نشسته بودم منفجر شد. حدود ده ثانیه لعنتی نتونستم چیزی ببینم، وقتی چشمام تنظیم شد، دیدم که دسته...