Chapter 19

1.1K 162 258
                                    

'جنی'

استیسی باهام مصاحبه کرد اما میدونستم که این فقط بخاطر مقرراته، من بلافاصله قبول کردم.
***

و امروز، اولین روز کاریمه.

یه لباس ابریشمی که قسمت بالاش توری بود و شکاف سینم رو نشون میداد با دامن سفید و مشکی پوشیدم، کفشمم که مشکی و پاشنه دار بود.

من باید برای لیسا زیبا به نظر بیام و میخوام چیزی بهش بدم که نگاهم کنه. بیا ببینیم که اون تا کی میتونه مقاومت کنه و منو نادیده بگیره.
من همه اینکارا رو فقط برای اینکه اون نگاهم کنه میکنم... حتی اگه فقط یه نگاه مختصر باشه!

آماده باش لالیسا مانوبان. چیزی نیست که قبلا باهات
نکرده باشم.

اون نمیتونه مثل زنانی که گذشته تو زندگیش ازشون استفاده کرده منو دور بندازه! من مثل اونا نمیشم! کاری میکنم که اون کاملا عاشقم بشه...
اون مال من میشه... هرچقدر میخواد طول بکشه!

امروز زود اومدم سرکار و تو راهرویی که استیسی بهم گفته بود میرفتم که ناگهان لیسا رو دیدم.
القای توی دستش متناسب با کت و شلوار مشکی زنانه، کفش پاشنه بلند مشکی و پوست سفیدش بود که کاملا افسوس خورده به نظر میرسید.

همه چیز در مورد اون پر از قدرت و اعتماد به نفس بود. اون رفتارش سرد و در عین حال جذاب به نظر میرسید. هنگام راه رفتن، مثل یه ملکه به نظر میرسید که تو قلعش حکمرانی میکرد.

اون به عبارتی سرد و بی احساس به روبرو نگاه میکرد. انگار وقتی که داشت بهم نزدیک و نزدیکتر میشد همه چیز به آهستگی حرکت میکرد و قلبم خیلی سریع میتپید.

در حالی که از کنارم رد میشد گفتم:
"صبح بخیر، لیسا."

اون ناگهان وسط راه رفتنش متوقف شد و به طرفم برگشت. احساس کردم گلوم خشک شده در حالی که نگاهش میکردم آب دهنمو قورت دادم.
چشمای تاریکش چنان در جون من فرو میرفت که انگار به روحم نگاه میکرد.

"برای تو میس مانوبانه."

با صدای خفیفی گفتم:
"من-من متاسفم... میس مانوبان."

اون قبل از اینکه بچرخه سرشو برام تکون داد و پشتش رو به من کرد و به راه رفتنش ادامه داد. به نظر میرسه زنی که مقابلمه با زنی که تو هاسی‌اندا باهام بود متفاوته! طوری رفتار میکنه که انگار هیچوقت منو نمیشناخته... و مثل اینکه هرگز به فاکم نداده.

فقط بخاطر اینه که اون به چیزی که میخواسته قبلا رسیده؟ اون قبلا منو به لیست خاطرخواهاش اضافه کرده و الان کارش باهام تموم شده. آهی کشیدم و بخاطر سنگینی روی گلوم سرمو بالا گرفتم.

نه نباید به خودم ترحم کنم، من باید بجنگم.

یادت نره که چرا اینجایی جنی. پاکشون کن و ادامه بده....

Endless seduction {Translated}Where stories live. Discover now