'لیسا'جنی کنارم غوطه ور شده بود و صدای خوابیدنش میومد. دستم روی بدنش برهنش بازی میکرد و در حالی که نگاهم به صورت خوشگلش بود منحنی و سطوحش رو ردیابی میکردم.
من اولین زنی بودم که بدن باورنکردنیش رو داشتم، من نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم اما با این فکر لبخند زدم.من به بکارت اهمیتی نمیدم و این هیچوقت برای من مهم نبوده. من فقط وقتی ازش عصبانی شدم که فکر کردم با میون سکس داشته چون اون قبلا خودشو به من قول داده بود، بهم گفته بود که مال منه. من اون لحظه داشتم احساساتمو نسبت به اون درک میکردم و شب شنیدم که اون با زن دیگه ای سکس داشته و این منو خرد کرد.
امشب فهمیدم که همه اینا دروغ بوده، من به حرفایی که جنی بهم زده اعتماد دارم. هیچ اتفاقی بین اون و میون رخ نداده پس من اولین زن زندگیش بودم و هیچکس اونو مثل من نداشته. من اونو به فاک دادم جایی که هیچکس دیگه اینکارو نکرده. اون مال منه و من مطمئن میشم که همیشه باشه.
کمی تکون خورد، خودشو کنارم آشیانه داد و من پیشونیش رو بوسیدم. ما درست بعد از سکس همدیگه رو در آغوش گرفتیم. من تابحال بعد از سکس زن دیگه رو در آغوش نگرفتم و نوازش نکردم. این کاری بود که همیشه دوست نداشتم انجام بدم اما با جنی کاری رو انجام دادم که اجتناب ناپذیره.
میدونستم که سخته با اون رابطه داشته باشم و هنوز نمیدونم که چطور و چه زمانی میخوام به نایون بگم چه اتفاقی بین منو جنی میافته! فعلا نمیخوام به مشکلاتی که قراره باهاشون روبرو بشم فکر کنم.
فقط میخواستم این لحظه رو مزه کنم. میخواستم تا زمانی که وقتم بگذره بدن گرم اونو روی مال خودم احساس کنم و از رایحه شیرین و زیبایی اون لذت ببرم. نمیتونم جلوی خودمو بگیرم اما باید بگم که از هر نیروی خاموشی که فرصتی دیگه برای خوشبختی بهم داد و اون وارد زندگیم کرد تشکر کنم.
به هرچیزی که برام مهمه قسم میخورم که این فرق میکنه، این برای همیشه هست، اینبار اون تا آخرین روز حتی فراتر ازش مال من میمونه.
___***___***___***___***___
'جنی'
"صبح بخیر، لیسا."
وقتی با آرامش روی شکم خوابیده بود بدنمو رو اون فشار دادم. اون که نیمه خواب بود با یه ناله جوابمو داد. لبامو به گوشش رسوندم.
"زودباش بچه عاشق من، باید بیدار شی."شروع کردم به زدن بوسه های ملایم از زیر گوشش به سمت پایین و روی کمر پهن و سکسیش بعد برگشت و حالا من روی سینش خوابیدم.
"صبح بخیر خوشگل."
با خنده بزرگی روی صورتش گفت."صبحانه آمادست."
لبخند زدم."میتونم تورو به جای صبحونه بخورم؟"
احساس کردم دستشو رو کمرم بالا و پایین میکشه.
YOU ARE READING
Endless seduction {Translated}
Fanfiction{-Completed-} "عزیزم؟" صداش زدم، اما جوابی نگرفتم. چشم بند رو برداشتم و دقیقا همون لحظه پردهها باز شد. تنها یک چراغ روشن و روشن، مستقیم در جایی که من نشسته بودم منفجر شد. حدود ده ثانیه لعنتی نتونستم چیزی ببینم، وقتی چشمام تنظیم شد، دیدم که دسته...