Chapter 18

1K 164 233
                                    

'جنی'

من و میون بعد از خوردن غذا در یه رستوران شیک تو ساحل قدم میزدیم که ناگهان احساس کردم دستی روی دستم قرار گرفت، نگاهی به دستهامون انداختم و اون انگشتاشو توی دستای من قفل کرد.

بعد نگاهی بهش انداختم و اون بهم لبخند زد. هنگام غروب آفتاب در حالی که دستامون بهم قفل شده با هم راه میرفتیم.
این خیلی رمانتیک بود.

ایستادیم، میون ژاکتش رو در اورد و روی ماسه ها گذاشت بعد اونجا نشست و دستمو گرفت منو کشید تا جایی که من بین پاهاش نشستم و پشتمو به سینش تکیه دادم.

چند دقیقه ساکت بودیم و دریارو تماشا میکردیم. من چطوری تصور میکردم که اون مثل میون میشه! احساس کردم انگشتاش موهای منو نوازش میکنه.

پرسید:
"به چی فک میکنی؟"

"هیچی."

"ممکنه بتونیم روزی تو ساحل عروسی بگیریم؟"
خندید.

"ن-نمیدونم."
شونه هامو بالا انداختم.
چرا نمیتونم خودمو در حین ازدواج با اون ببینم؟

"پس عروسی ساحلی نه!"
اون گفت.
"شاید ما فقط باید یه عروسی سنتی تو کلیسا برگزار کنیم."

بهش جوابی ندادم.

"جنی..."
صدام کرد.

سرمو چرخوندم و بهش نگاه کردم، اون چانه ام رو با انگشتش بالا گرفت و بعد گفت:
"جنی من دوستت دارم."

چند ثانیه خالی بهش نگاه کردم. اون منو بوسید ولی من بلافاصله از بوسش دور شدم و این زمانی بود که من به چیزی پی بردم.
همه چیز عاشقانه و عالیه... اما اون چیزی نبود که من میخواستم.

من یه عشق معمولی مثل اینو نمیخواستم... من میخواستم در شور و شکنجه غرق بشم... من عشق پرشور و شوریده ای میخواستم.
اینا چیزایی بود که فقط یه زن بهم نشون داده بود.

گفتم:
"بریم خونه."

با ابرهای بالا رفته پرسید:
"مشکلی پیش اومده؟"

اره، یه چیزی تو سرم پیچیده...
"اصلا، فقط میخوام برم خونه."
*****
بعد از اون میون منو به خونمون برد.

"بابا."
در حالی که روی کاناپه تو کتابخونه نشسته بود و کتاب میخوند بغلش کردم.
اون کتابو روی میز کناریش گذاشت و عینکش رو برداشت.

"عزیزم مشکلی پیش اومده؟"
در حالی که با انگشتاش موهامو نوازش میکرد با نگرانی پرسید.

سرمو تکون دادم.

با صدای آروم و گرمی گفت:
"بیخیال. میدونی که میتونی در مورد همه چیز باهام حرف بزنی."

نفس عمیقی کشیدم و در مورد همه چیز گیچ بودم.
برخلاف ذهنم که چقدر کار میکنه، چطوری از فکر کردن درمورد لیسا دست برداشت در حالی که بدنم خیلی بد اونو میخواست، داشت دیوونم میکرد.
حالا باید چیکار کنم، من کسی رو ندارم که در این مورد بهش بگم. نه جیسو، وندی یا رزی.

Endless seduction {Translated}Where stories live. Discover now