Chapter 25

1.4K 189 200
                                    

'لیسا'

"بای میس مانوبان، بعدا میبینمت."
جنی قبل از اینکه بوسه ای روی گونم بذاره گفت.
"دوستت دارم."

"عجله کن، ممکنه کسی تورو ببینه."
با صدای ثابتی گفتم.

درب ماشینو باز کرد و پیاده شد بعد قبل از اینکه برگرده برام دست تکون داد. در حالی که وارد ساختمون میشد از پشت تماشاش کردم و وقتی سرانجام داخل شد، رانندگی کردم.

اون هرروز با من میاد سرکار و من جلوی ساختمون پیادش میکنم و به سمت پارکینگ میرم تا ماشینمو اونجا پارک کنم. دوست نداشتم کسی مارو باهم ببینه. در صورتی که کارمندام ببین که ما باهم از خونه اومدیم شروع به فکرای عجیب درموردمون میکنن بعدشم نایون و بابی من لعنتی رو میکشن اگه بفهمن ما باهم یه جا زندگی میکنیم.

تو محل کار، اون فقط یه کارمند بود.
بیرون، نمیدونم...

یک هفتس که پیش من نقل مکان کرده و کل خونه همیشه بوی وانیل و هلو میده. کابینت های حمومم پر از محصولات زیبایی او مثل مال من بود و چیزای صورتی تو کل اتاقمون پخش شده بودن.

دوش گرفتن و آرایش کردنش خیلی طول میکشه. اون منو با دیدن اون نمایش های احمقانه مثل همگام شدن با کارداشیان ها، قبل از خواب تو اتاقمون شکنجه میکنه!

اون دوست داره با چراغ خواب بخوابه در حالی که من اینکارو نمیکنم. چیزای زیادی وجود داره که منو جنی در موردش بحث نکردیم اما با وجود همه اینا باید اعتراف کنم که، من خوشم میاد که اونو در اطرافم داشته باشم.

دوس دارم شبا کنار اون بخوابم و وقتی صبا بیدار میشم اونو همونجا ببینم. من یاد گرفتم از بوی عطر معطر وانیل اون لذت ببرم. اون کسیه که برای صبحانه و شام ما آشپزی میکنه.

اون کسیه که لباسایی رو که قراره هرروز صبح بپوشم آماده میکنه.
اون باعث میشد یه جایگاهی برام داشته باشه، نمیدونم، دوست صمیمی!

من بیرون رفتن از خونه، پارتی، کلاب و مثل این چیزا رو که قبلا بعد از کار انجام میدادم رو تموم کردم. نه به این دلیل که خودمو مجبور میکنم که اینکارو نکنم بلکه یه شب آروم در کنار او و نوازش کردنش در حین تماشای اون برنامه های احمقانه لعنتی، جذاب تر از نوشیدن و بیرون رفتن با زنای خراب تو کلابه.

احساس گرمای بدن اون روی مال من، رضایت بخش تر از این بود که خودمو تو پوسی یا دهان یه زن دیگه دفن کنم. هیچ سکسی بین منو جنی وجود نداشت و این چیزی نبود که من بهش عادت کرده باشم. زنان برای من فقط سکس و سکس بودن.

و اون چیزی که بین ما اتفاق می افتاد... این سرزمینی بود که قول داده بودم هیچوقت اونو کشف نکنم.

من هیچ رابطه عاطفی باهاش نمیخواستم اما این همون اتفاقیه که داره می افته و من باید به اسلحه هام بچسبم.

Endless seduction {Translated}Where stories live. Discover now