Chapter 2

1.4K 209 98
                                    

صدای بلند مادرم تو اتاق اکو شد.
"این چیه لیسا؟"

عکسارو پرت کرد تو صورتم. لازم نیست بهشون نگاه کنم تا بفهمم چیه... این عکسا از رسوایی نیمه برهنه من بود.
لحظه ای که مادرم منو به دفترش فراخوند، میدونستم قصد داره سخنرانی و سرزنشم کنه!
با تشکر از اون زنِ عوضی جنی!

با قاطعیت جواب دادم.
"این یه عکسه."

"بله میدونم که عکسه، برای من ادای زرنگا رو در نیار لیسا."
دندوناشو بهم فشرد و ادامه داد.
"چرا جلوی این همه آدم نیمه برهنه بودی؟ سینت رو به اون همه مرد نشون دادی که چی؟ مگه تو فاسدی؟ چیزی زده بودی؟"

"مامان!"
ناگهان صندلیمو سفت چسبیدم.
"نه، خدا، نه! من مواد نمیزنم."

"پس برام توضیح بده جریان این عکسا چیه؟"

قبل از اینکه نفس عمیق بکشم چشامو چرخوندم.
"تو بار بودم و یه دختر اومد و شروع به لاس زدن با من کرد. اون منو به پشت صحنه برد و چشمامو بست، بعد منو به صندلی بست و پیراهنمو باز کرد. "

خواستم یه نگاهی به عکس بندازم اما احساس خجالت کردم. فاک! فاک! فاک! فاک بهش!

"من دیگه نمیدونم باید باهات چیکار کنم؟؟"
وقتی به صندلی چرخدارش تکیه داد با ناامیدی آه کشید.
"22 سال سن داری اما هنوزم مثل یه بچه رفتار میکنی!"

با پشیمونی گفتم.
"متاسفم مامان."

اون جوابی نداد اما من ادامه دادم.
"این تقصیر من نیست. یه اشتباه بود، یه تله بود عوضی-منظورم اینکه اون دختر برام دام گذاشته بود."

سرش رو بین دستاش گرفت و ماساژ داد.
"دیگه زیادی داری اذیتم میکنی لیسا، میخواستم تو همه چیزو به عهده بگیری و مدیریت کنی اما ببین! من فک کنم باید نظرمو عوض کنم."

فقط سکوت کردم. سرشو با ناامیدی تکون داد.
"کی میخوای بزرگ شی لیسا؟ چه زمانی میخوای از گول زدن خودت دست برداریو شروع به جدی گرفتن همه چیز کنی؟"

یک ساعت تو اتاقش نشستم و وانمود کردم دارم به حرفاش گوش میکنم.

بلافاصله بعد از سخنرانی طولانی مادرم، مستقیم به بار مومو رفتم. به نوشیدنی نیاز داشتم.
و من باید ذهن خودمو از جنی دور میکردم.

اما نمیتونم... من مثلا دیوونه ها دارم به این فک میکنم که داره مقابلم میرقصه. فقط برای من....
با حجم زیادی از سینش که در معرض دیده.

وقتی جلوم میرقصید با تمام توانم جلوی خودمو گرفتم که واکنشی نشون ندم.
احساس بدی داشتم اما میدونستم که حقشه!
این سزاوار اون کاریه که باهام کرده.
اون باید خداروشکر کنه که خواهر نایونِ، اما اگه نبود تا حد مرگ به فاکش میدادم.

ما بعد از اتفاقی که افتاد دیگه همو ندیدیم. فک میکردم خونه دوستاش باشه اما اونجام نبود.
قرار بود دیشب با یه دختر بخوابم اما خودم رو از بهار به زندگی امتناع میکنم.
دیشب تنهایی تمومش کردم. اگرچه دچار اختلال در عملکرد هورمونام شد. اما وقتی به جنی فک کردم، فورا اومدم.
بعد از خودارضایی گرفتم خوابیدم.

Endless seduction {Translated}Where stories live. Discover now