پارت چهاردهم
"معذرت میخوام که قبل از اینکه قصهی زندگیتو واسم تعریف کنی،خودم اونو تو ذهنم بافته و پرداخته بودم"
*
هوا سرد شده بالاخره،
انگشتام مثل چوب خشک یخ زدن و هر نفسم بدل میشه به جسم نامشخصی از بخار،نصفه شبه و خیلی خوابم میاد و گرنه با تموم وجود مردی که وادارم کرده الان اینجا باشم رو به باد مشت و لگد میگرفتم،قرار ملاقات نزدیک تقاطع پونته ویچو*؟!
باشه باشه قبول دارم که جای زیبایی واسه وقت گذروندن با محبوبته ولی الان؟!*Ponte Vecchio
یه پل به شدت زیبا
"از خیلیا شنیدم که اینجا شب خیلی قشنگ دیده میشه."نمیفهمم چجوری انقدر فول انرژیه،حرصی میگم:"هوم"
"به قشنگی پلی که قلعهی ما تو شرق داشت نیست ولی بازم خیلی خوب به نظر میرسه."
"هوم."
برمیگرده سمتم:"کلا نظر دیگه ای نداری؟"
"چرا خیلی خوابم میاد."
دستاشو رو سینهش به هم گره میزنه و نیشخندی میشینه کنج لبش:"الان یکی رو میبینی که خواب از سرت میپرونه!!!"
با این حرفش چشمامو میمالم و یه نگاه سرسری به چپ و راست میندازم:"کی؟کو؟..با کسی قرار داری؟"
سرشو به تایید تکون میده و آه میکشه:"آره ولی مث همهی این ایتالیایی ها دیر کرده."
اخم میکنم:"چه ربطی به ایتالیایی بودن داره؟"
"نمیدونم...عه اوناهاش!!"
و با دیدن کسی که آخرین بار تو فستیوال دیدمش اما اون متوجه من نشد ماتم میبره،چشمای پف کرده و دکمههای نیمه باز پیراهنش به خوبی نشون میدن که چقدر خسته و نیازمند استراحت بوده،با دیدن ما اول خمیازهی بلندی میکشه و بعد میگه:"چرا جونگکوک رو با خودت آوردی؟""گفته بودم که میارمش."
آنتونیو سری واسم تکون میده و بعد کلهشو میخارونه:"منم بهت گفتم که این بچه اونجا دووم نمیاره."
نگاهمو سمت دوتاشون تاب میدم و میپرسم:"کجا رو میگین؟؟"
و تازه متوجه کیف کار آنتونیو میشم.
برادرم آهی میکشه و به وینسنتی که هنوز از اعتماد به نفس باد شده میگه:"خجالت نمیکشی که بهش نگفتی؟""چرا اذیتش میکنی بزار اونجا میفهمه!"
"نه نه نه!!..همین الان بهم بگین کجا میرین و الا من جایی باهاتون نمیام گفته باشم!"
نگاهی بین این دو نفر رد و بدل میشه اما هیچکس چیزی نمیگه.
"خب؟"
YOU ARE READING
He was my Mona Lisa || TaeKook ~ Completed
Fanfictionدستیار رافائل سانتسیوی کبیر بودن، جونگوک جوان رو چند قدم به آرتیست شدن نزدیکتر کرده، اون با پسر لئوناردو داوینچی معاشرت میکنه، و نقاشی تو خونشه، به نظر میاد همه چیز آرومه تا اینکه سر و کلهی یه تاجر شرقی به زندگیش باز میشه، وینسنت کیم، که مخفیانه...