4

854 243 60
                                    

پارت چهارم

"من دلم میخواست شبیه خیلیا باشم...غافل از اینکه اون خیلیا همه میخواستن مثل من و جای من باشن"

*

«را..را..رافائل؟!»

آه امان از این لکنت یهویی من!
«خوش اومدید مردان جوان!»
به بازوی آنتونیو چنگ میزنم و با لحن ذوق زده و مسخره ای میگم:«من خودمو خیس کردم یجوری جمع و جورش کن!»
بدبختانه صدام به قدری بلند از آب درمیاد که رافائل هم همراه آنتونی میزنن زیر خنده.
آنتونیو خودش اینبار بازومو میگیره،با تن صدای آرومی میگه:«گفتم شاید منظور استادم خیس شدن طرف توسط خودش بوده باشه،نه با سطل آب!
شاید این یکی جواب بده!کسی چه میدونه؟!»

با اتمام حرفش ضربه ای با آرنجم به مقصد پهلوش میزنم و تصمیم میگیرم خودم قدم پیش بزارم،از این پسر که خیری بهم نمیرسه:«منم بی نهایت خوشحالم که افتخار رویارویی با شما رو پیدا کردم»

غلط نکنم قبلا اینطوری شنیدم که رافائل سی و شش سالشه،

هرچند چهرۀ گشاده و خونگرمش عدد پایین تری رو هم میتونه پیشنهاد بده.
موهای لخت و خرمایی رنگ نسبتا بلندش با فرقی که از وسط باز شده دوطرف صورتش ریختن،و یه کلاه گرد و مسطح روی سرش داره،پیراهن و لباساش مرتب و خوش رنگن و قیافه ش عادیه،نمیشه گفت زیبا یا جذابه ولی ترکیب صورتش بامزه ست.

برق چشماش،بینی سربالاش و لبای کوچیکش جالبن.
«آنتونیوی جوان خیلی از تو برام تعریف کرده بود!دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم تا باهات آشنا بشم!»
حس میکنم با این تعریف رافائل و لبخند گرم آنتونیو گونه هام رنگ میگیرن،لعنت یقۀ پیراهنم واقعا داره خفه ام میکنه!

«میترسم اونقدرام که آنتونی غلو کرده براتون جالب نباشم!...سلیقۀ هنری اون رو میشناسید که!»

رافائل سرشو برای مخالفت با حرفام تکون میده:«نه نه...اگه منظورت سلیقه ش تو پاره کردن شکم مردم و دوختنشه...که اونو نمیدونم،ولی به عنوان یه دلال تازه کار تابلو خیلیم سخت گیره!»

به آنتونیو چشمکی میزنه و ادامه میده:«به سلیقه ش اطمینان دارم!...اسمت جونگوکه،نه؟»
با سر تایید میکنم.

«به عنوان یه پسر تقریبا شرقی باید بگم که زیادی خوشگلی!»

با این حرفش دیگه به فنا میرم.
آنتونیو که متوجه انقباض تنم زیر انگشتاش میشه و اونو خجالت یا چنین چیزی تعبیر میکنه-در حالی که این نیست- به کمکم میاد:«قربان همونطور که خواسته بودید آوردم ببینینش...پسر با استعدادیه،ولی تظاهر میکنه هیچی بلد نیست!»

«اوه آره...مشتاقم مهارتاشو ببینم،چطوره بریم به دفتر من...»

و راهنماییمون میکنه:«نظرت در مورد تابلوهام چیه جونگکوک؟»

He was my Mona Lisa || TaeKook ~ CompletedWhere stories live. Discover now