پارت سوم
«"شاید اگه دوباره با مردم حرف میزدی، از سر درموندگی اینجوری رفتار نمیکردن."
ابرتندر گفت: "متوجه هستم. اما اگه کمی درموندگی به کاوش پربار در روح و جان منجر بشه که بد نیست."»
- نیل شوسترمن
*«چرا مثل یه گربهی سیاه دم پنجرهام نشستی و دید میزنی؟! اونجا بده بیا داخل آقای وینسنت کیم!»
تهیونگ از شنیدن این لحن کنایهآمیز ناراحت نشد، صاحبخونه حق داشت، پرید داخل و ایستاد روبروی ژاکومویی که دست به سینه داشت تماشاش میکرد.
«چه خبر از این طرفا؟»
«جونگوک پیش توئه؟»
ابروهای ژاکومو بالا پرید: «چرا باید پیش من باشه؟! من داغدارم و دو روزه که رسیدم اینجا.»
«اوه.» تهیونگ گفت و برای چند لحظه جنون از جلوی چشماش کنار رفت، توی این مدت اون دفترچه خاطرات اسرارآمیز لئوناردو دا وینچی رو خونده بود، و الان حس میکرد مدتهاست اون مرد رو میشناخته.
دلسوزی و غم دوباره به نگاه و لحن تهیونگ برگشت: «متاسفم، خبر نداشتم، فرد ارزشمندی رو از دست دادی.»
و مزهی لحنش آخر کلام به تلخی گرایید. بیشتر از هرچیز از دست جیمینی دلخور بود که بهش دروغ گفته بود، تنها کسی که آدرس محل اقامت جونگوک رو میدونست و اسم اینجا رو بهش داده بود، جیمینی هیچوقت تعصب تهیونگ رو به کس دیگهای نمیداد،
الانم هیچکس کنارش نبود تا کمکش کنه گندشو جمع کنن،
گفت: «من اعتماد جونگوک رو از دست دادم.»
انگار که اصلا مکالمهای راجع به لئوناردو صورت نگرفته باشه.ژاکومو ملافههای تمیزی رو که تا به اون لحظه نگه داشته بود به سمت کمد برد و خیلی عادی گفت: «نشستن با کفل روی رابطهات و ریدن روش دلیل خوبی نمیشی که راه بیفتی مثل میمون از خونههای مردم بری بالا و از پنجرهها، داخل خونهشون رو نگاه کنی، از من بپرسی میگم جدا گند زدی تهیونگ.»
تهیونگ که فهمیده بود صاحبخونه نمیخواد بیرونش کنه غرورش رو بیشتر زیرپا گذاشت و پرسید: «از کجا میدونی که وضع اینقدر خرابه؟»
مرد در کمد رو بست و مثل یه مادر زحمتکش و نمونه دست به سینه تکیه داد به همون کمد: «از نوع سوالی که پرسیدی میتونم حدس بزنم جونگوک ولت کرده و رفته، از طرفی هم من میدونم اون پسر چقدر کمتوقع و منعطفه، وقتی این دوتا رو کنار هم بذارم چی به دست میارم آقای کیم؟! که فراری دادن یه آدم خوشقلق نیاز به هنر زیادی داره!
و وای! خبر نداشتم تو اینقدر هنرمندی!!!»تهیونگ حس میکرد کاملا سزاوار دریافت این نطق تحقیرآمیزه: «باشه باشه، من همونیم که تو میگی، ولی الان وقت زار زدن و ناامید شدن نیست، من هنوز باید باهاش حرف بزنم، باید ببینمش، شاید از بعضی لحاظ گند زده باشم اما برعکس فکر میکنم از بعضی جهات فوقالعاده بودم-»
YOU ARE READING
He was my Mona Lisa || TaeKook ~ Completed
Fanfictionدستیار رافائل سانتسیوی کبیر بودن، جونگوک جوان رو چند قدم به آرتیست شدن نزدیکتر کرده، اون با پسر لئوناردو داوینچی معاشرت میکنه، و نقاشی تو خونشه، به نظر میاد همه چیز آرومه تا اینکه سر و کلهی یه تاجر شرقی به زندگیش باز میشه، وینسنت کیم، که مخفیانه...