پارت بیست و ششم
«صداقت بیش از حد مردم رو آزار میده، پنهانکاری اما بیشتر.»
*دقیق نمیدونم چطور خودمو رسوندم اونجا، حواسم همزمان به دوتا چیز بود: یک، پیدا کردن تهیونگ، دو، پیدا کردن فدریکو. و عجیب اینجا بود که جفتشون رو یکجا و کنار همدیگه پیدا کردم، نمه نمه از شامپاین تردی که تو دستم بود مینوشیدم و آروم نزدیکشون شدم، نمیدونستن که ممکنه من قراره اینجا باشم، پس تلاشی هم واسه عوض کردن این تصورشون نکردم، کنجکاو شده بودم ببینم دو تا مرد که دارن سر یه پسر دیگه با هم رقابت میکنن، چجوری یه موضوع مشترک و مسالمت آمیز واسه مکالمهی عادی گیرشون میاد. البته که اون یه مکالمهی عادی نبود!
«پس شایعاتی که من از دوستانم شنیدم حقیقت داشت! واقعا این شما بودید که تمام مدت رافائل رو قانع میکردید که جونگوک رو به شاگردی نگیره؟؟»
تهیونگ لوند و بیخیال جواب داد: «البته آقای کورسی، حق با شماست، من هر کاری که از دستم برمیومد برای منصرف کردن رافائل و قانع کردنش واسه اینکه نباید جونگوک رو به عنوان دستیار قبول کنه کردم، ولی نفوذ کسی مثل سالویاتی از من بیشتره، نه؟ و شکست خوردم!»
فدریکو لبخند مستانهای سر داد، هنوز نمیفهمیدم چطوری باید این اطلاعات جدید رو هضم بکنم: «بله بله، پس چی؟ لورنزو و پسر کوچیکش کم پشتوانهای واسه ساختن اعتماد نیستن...اگرچه که پسر لورنزو هم فقط به خاطر خوشآیند بودن در منظر پدرشه که داره این کارا رو انجام میده ها، میدونستی؟»
«خیلی وقته، از پشت سایهی جونگوک رو با تیر میزنه!»
کی این چرندیاتو تو مغزشون فرو کرده؟! آنتونیو؟؟ آنتونیوی من؟!
«لااقل بگو بیینم چرا داشتی جلوی این قضیه رو میگرفتی؟»
«سادهست، به یه مرغ دریایی نباید پرواز یه عقاب رو نشون داد، فقط باعث رنجش میشه و من دلم نمیخواد ناراحتیشو ببینم، از اونجایی که همه میدونن اون دوست خوب منه، نمیگم آرتیست بدیه ها، نه. اما شما واردتر از منید، میدونید که جونگوک بعد اینهمه سال هنوز مهارت و توانایی چندانی نداره، تابلوهاش اگر به لطف من یا پدرش نبود هیچ وقت به فروش نمیرفت، شاید اون اصلا واسه آرتیست شدن به دنیا نیومده باشه!»
خندهی بلندتر از قبل فدریکو اعصابمو خطخطی میکنه: «این یه موردو خوب اومدی جناب کیم، جونگوک واسه یه چیز دیگه ساخته شده! حیف اینهمه زیبایی نیست که نشستن پشت بوم هدرش کنه؟»
«دقیقا!»
چی؟ چییییی؟! تهیونگ از کی تا حالا اینقدر تو دروغ گفتن ماهر شده؟! ولی سوال اینجاست، دروغ رو داره به خورد کی میده؟
STAI LEGGENDO
He was my Mona Lisa || TaeKook ~ Completed
Fanfictionدستیار رافائل سانتسیوی کبیر بودن، جونگوک جوان رو چند قدم به آرتیست شدن نزدیکتر کرده، اون با پسر لئوناردو داوینچی معاشرت میکنه، و نقاشی تو خونشه، به نظر میاد همه چیز آرومه تا اینکه سر و کلهی یه تاجر شرقی به زندگیش باز میشه، وینسنت کیم، که مخفیانه...