پارت پنجم
«هنوزم به آدما اعتماد داری؟»
- بازی اسکوئید
*«غذات داره میسوزه پسر گلم!»
با شنیدن صدای جیمین که مثل روح بیصدا اینطرف و اون طرف میره از جا میپرم، چیزی نمونده بود بطری روغن از دستم بیفته و صد تیکه بشه.
«به این فکر میکردم که از روغن زیتون چه کارهایی برمیومده و من نمیدونستم!»
برمیگردم سمتش و میبینم که سرش از شدت خنده پرتاب شده به عقب، دستاشو با شدت بهم میکوبه و بعد میگه: «منم وقتی بابام بهم گفت حاصل چه فرآیندی هستم این حس بهم دست داد.»
روغن رو به مقدار لازم به غذا اضافه میکنم: «دیگه نمیتونم مثل قبل بهش نگاه کنم.»
«چه بهتر، سهمتو خودم میخورم.»
و انگشتای کوچولوش دزدکانه میان جلو تا یه تکه گوشت بدزدن،
«جیمین!» اخطار میدم و میزنم پشت دستش.«عاوچ...حداقلش مثل یونگی مؤدب باش و بهم بگو هئونگ.»
آروم، شمرده شمرده، و ملایم میگم:«جیبیییمیییین.»
«درد.»
حرص خوردنهاش مایهی دلخوشی منه.
———
«چه بوهای خوبی تو این خونه به جا مونده...نهارتون چی بود؟»
صدای تهیونگ رو میشنوم که تو راهرو با جیمین مشغول صحبته.«نهار عروسیتون بود، و جات خالی.»
مشغول درست کردن سرشونههای پیرهنمم که داد تهیونگ به هوا میره: «این چه مدل نهار عروسیم بوده که به خودم نرسیده؟!»
میخندم و بافتهی نازکی از موهامو میدم پشت گوشم، بافتن موها رو اخیرا یاد گرفتم.«نامزد عزیزت اتفاقا سهم تو رو قایم کرده بود، »
و بعد صدای جیمین نازکتر و حرف زدنش چپل چپولتر میشه: «ولی آخه من گشنه بیدم تهیونگییییییی.»میتونم تصورش کنم که الان از شونههای تهیونگ خودشو آویزون کرده و داره نازش میکنه تا خطاشو ماستمالی کنه، گوشوارهی مروارید قشنگی رو که مارگاریتا چند روز پیش بهم هدیه داده میندازم و تمام رخ به اون نسخه از خودم که تو آینه ایستاده خیره میشم،
لبهایی که به لبخند زدن علاقهمند شدن، چشمهایی که خط باریکی از سرمه تزیینشون کرده و میدرخشن، موهای مرتب و تمیزی که بعضیجاهاشون بافته شده، صورت غیربینقص اما دوستداشتنیم، پیراهن و شلوار تمیز و بدون چروکم، همه و همه من رو مناسب شرکت در یه مراسم عروسی کردن، من امروز دارم ازدواج میکنم!
YOU ARE READING
He was my Mona Lisa || TaeKook ~ Completed
Fanfictionدستیار رافائل سانتسیوی کبیر بودن، جونگوک جوان رو چند قدم به آرتیست شدن نزدیکتر کرده، اون با پسر لئوناردو داوینچی معاشرت میکنه، و نقاشی تو خونشه، به نظر میاد همه چیز آرومه تا اینکه سر و کلهی یه تاجر شرقی به زندگیش باز میشه، وینسنت کیم، که مخفیانه...