37

699 145 76
                                    


چرا من هیچ‌وقت تا حالا هشدار ندادم که مونا صحنات خشن داره؟!😐 شرمنده‌ام داداشان، به هرحال این پارت سنگینه یه موچولوووو

پارت هفتم
«از اولشم دوتا جاسوس برای تهیونگ کار می‌کرد

راهروی اول، دوبار بپیچ سمت چپ، محل حمام عمومی و بزرگ عمارت رو حفظم، خوشبختانه کسی‌ تو مسیرم سبز نمیشه، خیلی نگاه‌ها روی چشمای تهیونگ هست که هرگز فراموش نکنمشون، حالا مستقیم برو، مثل اون شبی که زخمی شده بود، دری که شیشه‌ی آبی داره خودشه، یا وقتی گریه کرد و بهم گفت چقدر متاسفه بابت این همه درد روانه شده به سمتم، چهار تقه به در بزن و سوت کوتاهی بکش، اما چیزی که امروز روی صورتش دیدم خدا بود، غصه‌ی بی‌پایان، حالا برای اینکه اون کاملا از هویتم مطمئن بشه دوبار دستگیره‌ رو بچرخون اما در رو باز نکن.
قلبم مچاله شده تهیونگ، اینطوری که بیشتر غصه‌شو می‌خورم.

و جواب میده، صدای قدمهای یکی رو میشنوم، همون ناجی کوچولوی مهربون که راه خروج از این چهاردیواری جهنمی رو نشونم میده، تا بیاد و کاملا بایسته پشت در من رسما می‌میرم و زنده میشم، اگه یکی دیگه پشت در باشه چی؟!

«بیا تو.»
یه نفر آروم زمزمه می‌کنه و صدای خوش‌آهنگش فاش می‌کنه که اون یه زنه، به اطرافم نگاه می‌کنم و وقتی مطمئن میشم کسی اون اطراف نیست میرم داخل،
همه جا رو بخار گرفته و تنها چیزی که چشمم دستگیر می‌کنه حوضچه‌ی نسبتا بزرگ روبرومه، با کاشی‌کاری‌های رنگی و سبزآبی طرح دارش، چرا چشم چشمو نمی‌بینه؟!
پس دختره کجاست؟

«ازین طرف خرگوش، من اینجام.»
اسم رمز قحط اومده بود؟!

گوشام رد صدا رو از اونور سالن میزنن، آروم حوضچه و وان‌های چندتایی رو دور میزنم و چشمامو ریز می‌کنم انگار ممکنه طرف رو با یبار پلک زدن گم بکنم، باشلق پوشیده، و قدبلنده. حالا بخار کمتر دیدمو نابود میکنه، میرم جلوتر،
سرشو تکون میده و مطمئن میشه خودمم، آروم کلاه باشلق رو میندازه پایین، کم مونده بهش بگم که نمیام و برگردم به همون اتاق لعنتی، ولی عملا بی‌خاصیتم، و جونگوک از اینکه توی کاری بی‌خاصیت از آب درییاد متنفره.

He was my Mona Lisa || TaeKook ~ CompletedWhere stories live. Discover now