پارت سوم"تا زمانی که تو یک انسانی...
اهمیتی نداره فرد مقابلت چقدر برات بی ارزشه،
رد چاقوی تحقیراش همونقدر رو قلبت درد میزاره که تلخی زبون معشوقه ت"*
همۀ اون چیزی رو که در مورد غصه های بی موردم تو گوشتون ورور کرده بودم رو فراموش کنید،برگه هایی که الان زیر دستم دارمشون به شدت عالی ان.
تونستم یه کلکسیون فقط در مورد آب درست کنم و نهایت خلاقیتم به این منتهی شد که اسم مجموعه رو بزارم آتلانتیکوس*.
مجموعه ای که این چیزا رو شامل میشد:موجها و جریانها،سطوح مواج آب،سقوط و فروپاشی قطره ها،و همینطور یه سری آزمایشات ذهنی و تجربی خود لئوناردو،که طراحی هایی برا وسایل و اختراعات فرضیش بودن؛مثل حلقه نجات(تیوب خودمون)،دستگاهی که میتونه آب رو به ارتفاعی بالاتر منتقل کنه تا از انرژی پتانسیلش استفاده بشه،کفشهایی که تو رو قادر میکنن رو سطح آب راه بری،
و حتی دستگاه ساده ای برای تنفس زیرآب،که البته اینو قاطی مجموعه آتلانتیکوس نکردم.*Atlanticus
توی این جلد علاوه بر اونا یه سری طراحی های اولیه از ماشین آلاتی هم برا پرواز بود!!!!!که اصلا تو عقل آدمی مثل من نمیگنجید!!!چرا آدما باید موفق به پرواز بشن اصلا؟!
من به عقل و نبوغ لئوناردو با تمام وجود احترام میذارم اما اینکه یه چنین رویاهایی در سر داره...بگذریم،به قول فرانچسکو هیچ چیزی بعید نیست،
منتها خودش گوشه ای پانویس کرده بود که طراحی بالها،آناتومی پرندگان و نقشه های اصلی تو جلد پنجم ادامه پیدا کرده پس یه کالکشن جدا هم برا اونا در نظر گرفتم،و این دستخط احتمالا مال ژاکومو بود چون قرینه نوشته نشده بود.
در کل سه کُدِکس با دسته بندی های من ایجاد شد،اگرچه مایل بودم تو فرصتی دیگه مرورشون کنم و مطمئن بشم ملاک طبقه بندیم عیب و ایرادی نداره.حتی دلم نمیاد با سرانگشتام نقش های رو کاغذ رو لمس کنم،حتی اگه یه نسخۀ چاپی هم از اینا به دستم رسیده بود مثل یه کتاب مقدس بهشون بها میدادم،اما حدس بزن چی؟
من...جونگوکی که خودشو بدشانس ترین مخلوق جهان بشریت تصور میکنه،تو یکی از تاریک ترین برهه های زندگیش،خیلی اتفاقی،شانس اینو پیدا میکنه که دست نویس های لئوناردو داوینچی رو زیر دست خودش داشته باشه!شاید این فقط کار شانس نیست؟
با خودم فکر میکنم چرا جدیدا اینقدر به یه مفهوم انتزاعی مثل شانس باور پیدا کردم،شاید بدیهی ترین جوابی که الان بابتش بتونم بهتون بدم این باشه:
شونه خالی کردن از رخدادهایی که مشخصا خودت میتونستی آگاهانه یا غیر اون مسیر اتفاق افتادنشون رو تغییر بدی،منتها خودت تعلل کردی،و شجاع نیستی که قبولش کنی.
آره،احتمالا این یکی از دلایل من بوده.
من زیاد آدم شجاعی نیستم.
و اهل ریسک!
و الا اوضاع زندگی الانم این نبود.
YOU ARE READING
He was my Mona Lisa || TaeKook ~ Completed
Fanfictionدستیار رافائل سانتسیوی کبیر بودن، جونگوک جوان رو چند قدم به آرتیست شدن نزدیکتر کرده، اون با پسر لئوناردو داوینچی معاشرت میکنه، و نقاشی تو خونشه، به نظر میاد همه چیز آرومه تا اینکه سر و کلهی یه تاجر شرقی به زندگیش باز میشه، وینسنت کیم، که مخفیانه...