مصاحبه با دستاندرکاران مونا🥳 *بالاخره!*
‼️‼️خوندن این پارت کاملا اختیاریه و اگه تصمیم گرفتید ردش کنید لطفا قبلش به اعلام برندهی این پارت توجه کنید،
هشت نفر از شما خوانندگان عزیز در قرعهکشی شرکت کرده بودن و برنده ایشون هستن:
@jeonguk1e
لطفا به اکانت شخصی نویسنده پیام بده تا در مورد حضور پیدا کردنت در داستان با هم به توافق برسیم🤝
(اگر ایشون تا موعد مقرر پیداشون نشد مجبورم فرد جایگزین رو انتخاب کنم. هر کسی که زودتر واسه این بند کامنت گذاشت ذخیرهی بعدیه)
اینم از این‼️‼️
.
.
.
.
.
.
.
.
قبل از شروع هم یه سوال میپرسم:
پلیلیست مونا رو مصرف کردید آیا؟ واسش چند هفته تحقیق و پژوهش کردما تا شد این🤨😅
مجدد پیشنهادش میکنم بهتون، مخصوصا ترکهای قدیمی ایتالیایی رو، و استیگمای ته🤤 و کاور لاست استارز جونگوکی🤤 و ورژن ویولون 2U🤤اهم، اینا به کنار، جادوگر هاول تو یه دنیای موازی عاری از کرونا و محدودیت زندگی میکنه، با اینحال تصمیم گرفت شخصیتها رو به اتاق خودش دعوت کنه و برای کم نیومدن فضا از یه افسون انبساط فضا استفاده کرد تا اتاقشو به زمین فوتبال تبدیل کرده باشه، همراهمون باشید:
هاول:
- ممنونم که دعوتم رو قبول کردید و به موقع اومدید.تهیونگ:
- اون پودر چیچیت سوراخای بینیم رو پر کرد حقیقتاهاول *گلویش را صاف میکند*:
- پودر فلوبرتهیونگ:
- همون😒...بگو که روش انتقال مسخرهات قراره با ملاقات گوکیم پاداش داده بشه.هاول:
- از لحاظ فنی به اندازهی یه پارت عجله کردی عزیزم...تازه، به خاطر توهینی که به روشم کردی میبینم خوشحالم که کوک رو نیاوردم اینجا، مصاحبهی اون به صورت جدا از شما انجام میشه^^تهیونگ:
- ازت مت- *زود حرفش را عوض میکند* ینی عاشقتم نویسنده...و چرا بقیه به جز من خشکشون زده؟!هاول*شانه بالا انداختن*:
- در حقیقت خوابن...اینطوری حرفای همدیگه رو نمیشنوید و ادامهی داستان خراب نمیشه، شاید مجبور بشید یه سری جوابا بدید که خوشایند همدیگه نباشه.تهیونگ *چشمای قلبی*:
- پس میتونم هرچی خواستم بگم؟هاول:
- متاسفانه بله.تهیونگ:
- بزنیم تو کارش🤠هاول:
- آه یه چیزی رو بگم تا یادم نرفته، بعضی سوالات جوری بودن که بعدتر جوابشون خودبخود تو آپهای بعدی داده شد، بااجازهتون اونا رو رد میکنم.
YOU ARE READING
He was my Mona Lisa || TaeKook ~ Completed
Fanfictionدستیار رافائل سانتسیوی کبیر بودن، جونگوک جوان رو چند قدم به آرتیست شدن نزدیکتر کرده، اون با پسر لئوناردو داوینچی معاشرت میکنه، و نقاشی تو خونشه، به نظر میاد همه چیز آرومه تا اینکه سر و کلهی یه تاجر شرقی به زندگیش باز میشه، وینسنت کیم، که مخفیانه...