°پارت چهاردهم°

585 125 10
                                    

دقیقا شیش روز از بهم زدنشون گذشته بود. شیش روزی که بک روی آروم ترین حالتش بود. ضبط، تمرین، خواب؛ سه تا کاری که بک توی این چند روز انجام میداد، فقط همینا بود. غذا خوردنش باز هم به روال سابق برگشته و نودل آماده جزو غذاهایی بود که وقتی دست و پاهاش به لرزه میوفتاد و بدنش دیگه تاب گرسنگی نداشت میخورد. نکته ی جالبش این بود که سعی میکرد زمانی که کنار لوهانه زیاد لبخند بزنه چون دیگه دلش نمیخواست هیونگش رو بیشتر از اون عصبانی و نگران کنه.
بعد از فیکس کردن کلاهش رو روی سرش از اتاق خارج شد و درست وقتی که میخواست عینکش رو روی چشمش جابه‌جا کنه یک دفعه حس کرد از زمین جدا شد. با دهنی که از تعجب باز مونده بود و چشم های گشاد شده داد زد: یا... تو کی هستی؟
- فرشته عذاب؟
بکهیون مشتی به کمر سهون که این رو با خنده گفته بود زد:
- احمق مگه من گونی سیب زمینیم منو زدی زیر بغلت؟ کجا داری میری؟
سهون بدون توجه بهش در اتاقی رو باز کرد و بلاخره اون رو زمین گذاشت. بک بدون توجه به اینکه کجاست پاش رو بلند کرد و ضربه ی محکمی به باسن سهون که در حال خنده بود، زد که باعث خنده اش کاملا جمع بشه.
- فقط یه بار دیگه این کارو بکن تا این دفعه کاری کنم لوهان تا ابد هیچی تو تخت گیرش نیاد!
- یا هیونگ!
بلاخره سرش رو برگردوند و با دیدن اون همه جمعیت اونم توی اتاق چانیول چشم هاش گرد شد.
کای، لوهان، چانیول، کیونگ، جونمیون و کریس دقیقا روبه‌روش بودن و با خنده نگاهش میکردن.
چشم هاش رو جمع کرد و گفت: امروز تولدم که نیست؛ اینو میدونم. چه خبره؟
لوهان در حالی که داشت باسن سهون رو بررسی میکرد گفت: قراره بریم بیرون.
بکهیون به طرف در اتاق برگشت و با بی‌خیالی گفت: آفرین بهتون.
کای از پشت دست های بک رو گرفت و محکم توی بغلش قفلش کرد:
- و شما هم میای؛ یا اینکه گروگان ببریمت؟
بکهیون چشم هاش رو توی کاسه چرخوند و گفت: نمیام بچه ولم کن؛ میرم خونه استراحت کنم.
کای لبخند خبیثی زد و گفت: کریس؟
کریس بلافاصله از جاش بلند شد و پارچه مشکی روی سرش کشید. بکهیون از تعجب بی حرکت شد:
- شماها جدی جدی قراره این کارو کنین؟ این خیلی خبر ساز میشه ها؛ فنا جلوی در صف کشیدن!
سهون عینک های دودی که روی میز بود رو برداشت و گفت: مهم نیست چون به هر حال تو کسی هستی که اصلا خبر ها رو دنبال نمیکنه آقای هوتوک خورِ تک خور!
- اوپس!
تک تکشون عینک دودیاشون رو به چشم زدن و این بار کای بکهیون رو روی شونه اش انداخت.
- چه مرگتونه؟ سهون باور کن اگه تو باشی کاری گفتمو میکنم!
سهون با خنده گفت: من نیستم. کای اون خیار پلاسیدت بلاخره رنگ انسان رو به خودش میبینه؛ البته قبل از مرگ!
کای برای سهون دهنش رو کج کرد و به طرف در رفت:
- چرا فکر میکنی ندیده؟
چانیول سعی میکرد به شوخیاشون بخنده اما فقط لب هاش کش میومد. از اینکه سهون بک رو حتی مثل گونی سیب زمینی بغلش گرفته بود یا اینکه الان روی شونه ی کای بود اصلا راضی به نظر نمیرسید.
تمام طول رسیدن به محوطه کمپانی رو بکهیون داد و بیداد میکرد و تک تکشون_ به جز چان که یه لبخند نصف و نیمه روی لبش بود_ قهقهه میزدن. به محوطه که رسیدن صدای جیغ و داد فنا بالا رفت. لوهان رفت تا ماشینی که اجاره کرده بود رو بیاره. کای بک رو آروم روی زمین گذاشت و قبل از اینکه اون به جای احتمالیش حمله کنه، سهون مهارش کرد. چانیول با لبخند برای فنای پشت در دست تکون داد و با صدایی که بشنون گفت: چیزی نیست، ما داریم کندی رو میدزدیم تا یکم خوش بگذرونه؛ براش نگران نباشین، هنوز سالمه!
بعد هم کمی از پارچه ی روی صورت بکهیون رو کنار داد تا ببیننش که صدای جیغ فنا بالا رفت.
کریس سریع پارچه رو روی صورتش کشید و با لحن سردی گفت: داری کاری میکنی گروگان ما رو شناسایی کنه؛ اینجوری مجبوریم بکشیمش. جونمیون با خنده مشتی به بازوی کریس زد:
- هی توی طول روز به اندازه کافی کارآگاه بازی داری، الانو بیخیالش شو.
- خدایا باورم نمیشه با چهار تا بچه به بلوغ نرسیده دارم بازی میکنم!
سهون با شنیدن این حرف بکهیون با خنده گفت: بقیه رو نمیدونم اما در مورد من میتونی از لوهان بپرسی و اون مطمئنت میکنه که خیلی زیاد به بلوغ رسیدم هیونگ.
چان سریع به پایین تنه ی سهون نگاه کرد و با دیدن اینکه بکهیون رو از کنار توی بغلش گرفته خیالش راحت شد؛ لعنت به حساسیت زیادی که داشت اون رو تا مرز سکته پیش میبرد!
اصلا دوست نداشت ببینه که از پشت توی بغل سهونه و حتی شده بی غرض دارن هم رو لمس میکنن.
با رسیدن ماشین همشون سوار شدن. لوهان در حالی که از در پشتی خارج میشد با کلافگی گفت: کای جدا مجبور بودی توی لایوت اعلام کنی که امشب میخوایم بدزدیمش؟ فنا حتی جلوی در پشتیم هستن!
- من که نمیدونستم کل فنای من عاشق این عتیقه ان و میان کمپانیو دوره میکنن.
سهون در حالی که موهاش رو توی آینه درست میکرد گفت: اما من مطمئنم رئیس از کارمون کاملا حمایت میکنه. خیلی وقت بود کمپانیش هیچ خبر داغی نداشت. الان توی مجازی کلی خبر داغ درمورد دزدیدن این آیدل بد اخلاق هست.
بکهیون که تا الان دست به سینه نشسته بود با این حرف سهون لگدی توی هوا براش فرستاد که البته بهش نخورد.
- عوضیا!
جونمیون با خنده گفت: حالا نقشتون اینه که کجا بریم؟
لوهان در حالی که فرمون رو میپیچوند، گفت: این همه آدم خوش صدا داریم توی ماشین؛ به نظرت از یه کنسرت مجانی میگذرم؟ کارائوکه.
کیونگ با خوشحالی بالا پرید و داد زد: یس!
همه به طرفش برگشتن و با خنده نگاهش کردن که کمی خجالت کشید:
- اوه ببخشید.
با رسیدنشون، کریس پارچه رو از روی صورتش کشید و با جدیت توی چشم های بک زل زد:
- بی سر و صدا و با رضایت داخل میشی وگرنه...
دستش رو عقب برد و چیزی بیرون کشید که باعث شد همشون با تعجب نگاهش کنن. کریس اسلحه ی توی دستش رو جلوی چشم های گرد شده ی بکهیون تکون داد:
- یکی تو مغزت خالی میکنم!
- کریس فندکو برداشتی با خودت آوردی؟
جونمیون با تعجب و خنده گفت و کریس اخم هاش توی هم رفت:
- لو نده دیگه؛ موضوع کاملا پلیسی شده بود.
لوهان در ماشین رو باز کرد و گفت: این پلیسی نیست، بهش میتونی بگی دزدی و متاسفانه همکارات تهش قراره بیان جمعمون کنن با این وضع.
دو ساعت بعد با اینکه بکهیون میگفت هیچ آهنگی نمیخونه، حسابی مست کرده بود و همزمان با یه رقص عجیب گند میزد به آهنگا. کای به زور میکروفون رو ازش گرفت و راضیش کرد تا بشینه. همشون الکل خورده بودن و مست بودن اما نه در حدی که نفهمن دارن چیکار میکنن اما بکهیون به خاطر زیاده رویش حالا کاملا مست بود.
از جاش بلند شد و با اخم روبه‌روی کیونگسویی که کنار چانیول نشسته بود، ایستاد.
- هی دو کیونگسو!
کیونگ با تعجب حرفش با چانیول رو قطع کرد و بهش نگاه کرد.
- برو برای خودت یه دوست پسر یا هر کوفتی جور کن اما از جایی که الان هستی پاشو! اصلا هیونگ تو چرا اینو برای این کار پیدا کردی؟ نمیتونستی یه زشتش رو پیدا کنی؟
لوهان با تعجب گفت: مشکلش چیه بک؟ اون خیلی...
بک توی حرفش پرید و با حرص داد زد: اون خوشگله، من نمیخوام کنار چان باشه!
قلب چانیول از شنیدن حرفش چندین هزار بار خون رو بیشتر پمپاژ کرد و لبخند احمقانه اش کش اومد. اگه کیونگ تنها کسی بود که بکهیون بهش حسودی میکرد حاضر بود تا آخر عمر اون رو کنارش نگه داره تا این قیافه ی عصبی و بامزه رو ببینه‌.
جونمیون توی جاش نیم خیز شد و نگاهش بین چان که لبخند گنده ای روی صورتش بود و بک که به خاطر الکل و عصبانیت زیادش سرخ شده بود چرخید:
- چرا نمیخوای؟
- اون مال منه!
با انگشت چان رو نشون داد و به طرفش برگشت که البته با دیدن لبخند روی لبش عصبانیتش بیشتر شد:
- عوضی بهم نخند!
بعد هم گلدون روی میز رو برداشت اما قبل از اینکه موفق بشه پرتش کنه چانیول سریع بلند شد و از پشت اون رو توی بغلش کرد.
- هیش... خیلی خب عزیزم، متاسفم باشه؟ آروم باش.
بعد گلدون رو از دستش گرفت و روی یکی از مبلا انداخت. بکهیون با حرص ضربه ای به شکمش زد:
- من رو بغل نکن. یک هفته ی تمام من رو ول کردی و کنار اون بودی. چرا توی این یه هفته بغلم نکردی؟
- تو خوشت نمیاد بک؛ تو گی نیستی.
بکهیون با حرص به طرفش برگشت و با مشت توی سینه اش کوبید:
- گی نیستم اما تو رو میخوام. اصلا گیم کن برام اهمیتی نداره، فقط... فقط دیگه مثل این یه هفته بدون اینکه بغلم کنی ولم نکن.
چان صورت بک رو با دست هاش قاب گرفت و چشم هاش که نم اشک توشون بود رو بوسید:
- متاسفم عزیزم. منم دلم برات تنگ شده بود. دیگه تنهات نمیذارم خوبه؟
بکهیون سری به نشونه ی تایید تکون داد و بی توجه به بقیه_ که انگار داشتن به فیلم نگاه میکردن_ چان رو بوسید. لبخندی روی لب هاش چان اومد و در حالی که محکم تر بغلش میکرد جواب بوسه اش رو داد.
لوهان که مستی کاملا از سرش پریده بود با بهت گفت: خدای من؛ شما با همین یا این فقط به خاطر الکله؟
کای لیوانش رو تکون داد و بی‌خیال گفت: باور کن که همش واقعیه. یک ساعت بعد از شروع رابطشون نیمه لخت توی حموم بودن پس مطمئنم واقعیه!
سهون با صدای بلند خندید و براشون دست زد:
- ایول برو(bro) یه کاپل جدید!
بک بی میل از چان جدا شد و انگار تازه بقیه رو دید که توی بغل چان فرو رفت و زیر لب گفت: اوپس!
چانیول خندید و روی موهاش رو بوسید:
- میخوای بهشون بگی؟ هر چند که همه چیز رو دیدن.
جونمیون که تا الان ساکت بود ابرویی بالا انداخت و گفت: چیزی برای گفتن هم مونده؟ مثلا اگه بگین باهم ازدواجم کردین خب... فکر نکنم جدا تعجب کنم.
چانیول در حالی کمک میکرد بک روی مبل بشینه گفت: نه هنوز؛ مطمئن باشین برای اون خبرتون میکنیم و راستش رو بخواین رابطه ی ما توی روز اولش تموم شد و برای همون بهتون نگفتیم. ما یه سوتفاهم داشتیم.
حرفش رو تموم کرد و به سرعت به بک که داشت سعی میکرد روی پاهاش بشینه نگاه کرد:
- خدایا میخوای بکشیم؟
بکهیون خندید و سرش رو زیر گردن چان گذاشت:
- به اندازه یه هفته بغلم کن یول.
قیافه ی کای از لحن لوس برادرش توی هم رفت:
- هیچوقت فکر نمیکردم این روی بکهیون رو ببینم؛ در اصل فکر نمیکردم این روی بک وجود داشته باشه!
لوهان حرفش رو تایید کرد و یک دفعه رو به چان گفت: شماها میخواین این موضول رو... با هم بودنتون رو علنی کنین؟
- کسی که در مورد این تصمیم میگیره بکهیونه‌. من مشکلی ندارم اما این کارو هر موقع که اون بخواد و هر طوری که اون بخواد انجام میدیم.
کریس ابرویی بالا انداخت و گفت: از الان دارم هیت هاتون رو میبینم؛ اینکه تو بک رو گول زدی بزرگترینشونه!
چان خنده ای کرد و صادقانه گفت: خب یه جورایی جمله ی درستیه؛ من تقریبا این کارو کردم.
جونمیون با جدیت گفت: جالبه بدونم چطور این کار رو کردی؛ نفر اولی نیستی که این کارو میکنه اما اولین کسی هستی که موفق شده.
چان، بک رو بیشتر به خودش فشرد و گفت: تنها دلیلش اینه که اون مال منه. خوابیده؟
سهون سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: پس وقتی بهم میگفتی که توی این همکاری یا میمیری یا جفت بیرون میای واقعیت رو میگفتی!
- عوضی بذار یه چیزایی مثل راز بمونه!
سهون بی اعتنا به اعتراض چان خندید.
بلاخره نیم ساعت بعد تصمیم گرفتن که برن. چانیول با ملایمت بکهیون رو بیدار کرد و گفت که باید برن خونه.
بک دستی به چشم هاش کشید و انگار که از قبل هوشیار تر شده بود. اتاق خالی رو نگاه کرد و گفت: من همه چیو لو دادم نه؟
چان لبخندی زد و گفت: بیشتر از چیزی که لازم داشتن فهمیدن.
بک دستی به گردنش کشید و گفت: گور باباش، تهشم میفهمیدن. آخ حس میکنم نیاز دارم بیست سال بخوابم.
- پس بیا بریم خونه.
بک دست چان رو گرفت و با کمکش بلند شد. سرش گیج میرفت و براش راحت نبود که راه بره. بیرون ساختمون که رسیدن لوهان گفت که تاکسی خبر کرده و منتظر باشن.
چان به درخت تکیه کرد و به بک اشاره کرد که بهش تکیه کنه. بکهیون با لبخند به سینه اش تکیه داد و دست های چان رو دور کمرش پیچوند.
- باید محکم بگیریم!
چان کنار گوشش گفت: آره باید محکم بگیرمت چون امکان داره پاپی کوچولوم فرار کنه!
بکهیون سرخوش خندید و ضربه ای به شکمش زد:
- من پاپی نیستم!
- اما مثل اونا توی خواب ناله میکنی.
بک لبش رو گاز گرفت و خندید.
- آه بکی، اونور خیابون از پشت بوته ها یکی داره ازمون فیلم یا عکس میگیره. هول نکن احتمالا یه فنه. فقط عادی رفتار کن خب؟
بک که لبخندش روی لبش ماسیده بود گفت: اوه من منتظر شیپ کردنمون میمونم. الان چیکار کنم؟
- جوری رفتار کن که انگار چیزی برای ترسیدن نیست. اگه ازم جدا بشی خیلی ضایعست؛ بهش نگاه کن و براش دست تکون بده تا فکر نکنه چیز خاصی هست.
چانیول با انگشت به جایی که گفته بود اشاره کرد و گفت: اون جاست.
بک با دقت نگاه کرد و کسی که میگفت رو دید. لبخندی زد و برای دختر دست تکون داد. بعد هم با صدای بلند گفت: ازمون عکسم بگیر!
چان از این حرفش به خنده افتاد. جفتشون دستشون رو مثل وی(V) کنار صورتشون گرفتن و به دختر اجازه دادن تا ازشون عکس بگیره.
لوهان سریع اومد پیششون و عصبی غرید: هیچ معلومه چه غلطی میکنین؟ سوار تاکسی بشین و برین؛ زود!
هر دو حرفش رو گوش کردن و به طرف ماشین رفتن.
کنار ماشین بک رو به دختره کرد و گفت: هی برام عکسا رو بفرست باشه؟ امیدوارم خوب افتاده باشم.
دختر با ذوق خندید و پشت سر هم خم و راست شد. چان با خنده بک رو سوار ماشین کرد و به راننده آدرس رو گفت.
بک سرش رو روی شونه ی چان گذاشت:
- دزدیدنم ایده ی خوبی بود؛ امروز خوشحال بودم!
چان نگاهی به راننده که از آینه نگاهشون میکرد و مشخص بود اونا رو شناخته انداخت و کنار گوش بک زمزمه کرد: اما من وقتی میدیدم توی بغل کای و سهونی اصلا خوشحال نبودم؛ دفعه ی بعد نذار بدزدنت تا من این کارو کنم.
بک به طرفش برگشت و به چشم های چان و بعد لب هاش نگاه کرد.
صداش رو به قدری پایین آورد که خودش و چان به زور بشنون:
- دلم میخواد بازم ببوسمت!
چانیول نفس عمیقی کشید و گفت: بیا اول برسیم خونه.
بک با نارضایتی نگاهش رو از چان گرف و به بیرون خیره شد.
به محض اینکه وارد آسانسور شدن و درش بسته شد، چان دکمه ی طبقشون رو زد و به بک حمله کرد. جوری لب هاش رو میبوسید که انگار تمام زندگیش به این کار بستگی داره. بکهیون بی طاقت به گردنش چنگ زد و خودش رو به چان فشرد؛ ناله ای که توی دهنش کرد باعث شد چانیول ازش جدا بشه و هر دو نفس نفس بزنن.
بکهیون با چشم های بسته زمزمه وار گفت: من گی نیستم اما وقتی میبوسمت... حس میکنم از همه ی گیای دنیا گی ترم!
چانیول خندید و بوسه ی کوتاهی روی لب هاش زد: این خوبه، منم وقتی که هم رو میبوسیم رو دوست دارم.
با ایستادن آسانسور هر دو ازش خارج شدن. بکهیون دلش نمیخواست به خونه ی خودش بره و بلاتکلیف با انگشتاش بازی میکرد. بیشتر دلش میخواست امشب رو توی بغل چانیول باشه تا بین اون پتو و بالشت سرد سر کنه اما نمیدونست باید چی بگه و چطور بیانش کنه.
چانیول در خونه اش رو باز کرد و بهش نگاه کرد:
- بیا دیگه!
بک به در خونه ی چان که چهارطاق باز بود نگاه کرد و با لبخند ذوق زده ای گفت: بیام خونت؟
چانیول سری به نشونه ی تایید تکون داد:
- باید به اندازه ی یک هفته جبران کنم، زود باش!
وارد خونه ی چان که شد دهنش باز موند. خونه اش از خونه ی بک خیلی کوچیک تر بود اما بیشتر از هر چیزی به آدم حس زندگی میداد. پارکت های قهوه ای روشن و دیوار های سفید پر از قاب عکس، بزرگترین فرق با خونه ی بک با دیوار های خاکستری و خالیش بود.
بعد از راهرو یه هال کوچک با یه مبل ال فیلی رنگ و یه ال سی دی بزرگ و چندتا گلدون روی زمین بود و چند تا وسایل دیگه.
خونه شلوغ نبود اما به طرز عجیبی دکوراسیون دل باز و قشنگی داشت.
بکهیون با چشم های براق گفت: من عاشق اینجام؛ دیگه خونه نمیرم!
چانیول آروم خندید و گفت: انگار اینجا رو دوست داری؛ میخوای خونه رو اول ببینی؟
بک با اشتیاق گفت: معلومه که میخوام؛ بنظر میاد حتی توالت خونه هم خیلی جذاب باشه!
- پس من میرم بالا لباسم رو عوض کنم؛ تموم کردی بیا.
بعد هم بدون اینکه منتظر جواب بکهیون باشه از پله ها بالا رفت.
بکهیون کل خونه رو زیر و رد کرد و بعد از برطرف شدن کنجکاویش به طرف پله هایی که چانیول ازشون بالا رفته بود، رفت. کل دیوار کوتاه راه پله تا طبقه ی بالا عکسای خانوادگی چان بود و این نشونه ی یه رابطه ی خانوادگی خوب بود.
بکهیون لبخند تلخی به قاب عکس بچگی چانیول که با خانواده اش بود زد و آروم گفت: حداقل این که تو بچگی خوبی رو گذروندی خوبه.
نگاهش رو به زحمت از تابلو ها گرفت و پله ها رو تموم کرد. طبقه ی بالا سه تا در داشت اما حالا که بکهیون حال و هوای ابریش برگشته بود دیگه تمایلی به کنجکاوی نداشت پس سریع وارد اتاقی شد که درش باز بود.
اتاق خواب ساده تر از طبقه ی پایین بود و مشخص بود که صرفا برای خواب ازش استفاده میشه. تخت خواب بزرگ دو نفره ای که از هر طرف با چوب به سقف وصل بود زیادی رویایی به نظر میرسید.
- باید با هم تختتو امتحان کنیم.
زیر لب گفت و به گیتارها و کاغذهایی که روی زمین پخش بود نگاه کرد.
با به یاد آوردن اینکه چانیول توی حمومه ضربه ای به پیشونیش زد. اونقدر توی خونش فضولی کرد که خودش رو یادش رفت!
اول خواست صداش کنه اما با دیدن در نیمه باز حمام منصرف شد. به خاطر الکل بود یا هر چیز دیگه بکهیون امشب جسور تر از همیشه اش بود و البته یه جایی پشت خاطرات قدیمیش یه باور مسخره و خنده دار وجود داشت که میگفت "بهترین راه برای ایجاد صمیمیت و نزدیکی اینه که باهاش کون لخت حموم بری!".
به مغزش حتی فرصت نداد احتمالات رو پیش بینی بکنه و سریع لباس هاش رو از تنش در آورد و روی صندلی انداخت. با دست هاش خودش رو بغل کرد و بدون ایجاد هیچ سر و صدایی وارد حمام شد. با دیدن چان که توی وان دراز کشیده بود و سرش رو به عقب تکیه داده بود چند لحظه خشکش زد و نفس هاش به شماره افتاد. بازوها و سینه ی برهنه ی چان با عضلات که مشخص بود نتیجه ی باشگاه رفتن هاشه، باعث شد بک به چان و جذابیتاش لعنت بفرسته. باید قبل وارد شدن به حموم بهش فکر میکرد نه؟
سعی کرد به خودش بیاد و طبق نقشه ی ایجاد صمیمیتش پیش بره.
بدون سر و صدا داخل آب شد و زمانی که توی آب نشست بلاخره با صدای آب چان چشم هاش رو باز کرد اما به محض دیدن بک اون هم برهنه توی وان با خودش، چشم هاش گرد شد و توی جاش پرید:
- شت... لعنت بهت پسر!
بعد هم دستش رو به سینه اش گرفت و چشم هاش رو بست. بک آروم خندید و گفت: منم اولش بهت همینو گفتم.
بعد سعی کرد جای پاش رو داخل وان درست کنه که پاش به رون پای چانیول کشیده شد و باعث شد هر دو یه لحظه خشک بشن.
- آم فکر کنم بهتره پاهام رو جمع کنم.
- ولی من فکر کنم بهتره بیای توی بغلم.
بکهیون لبش رو به دندون گرفت و گونه هاش سرخ شد:
- من کاملا لختم چان، تو هم هستی!
چانیول بی حوصله غرولند کرد: مردم لخت میرن حموم بک. بیا بغلم!
- من دوست دارم ببینمت.
چان به لب های آویزون بک نگاهی کرد و باز لعنتش کرد:
- لعنت بهت اینقدر خواستنی نباش!
بکهیون از حرفش لبخندی زد و به دست هاش نگاه کرد:
- میدونی چانی، من از اینکه این حرفارو بهم میزنی خیلی خوشم میاد. من... برای یه مدت خیلی طولانی احساس تنهایی میکردم و بعدش دیگه از خودم بدم میومد، چون فکر میکردم اونقدری که باید جذاب نیستم که هیچکس من رو دوست نداره. حتی... حتی اولین روزی که اومدی خونم هم سعی میکردی نگاهم نکنی و من فکر کردم که... خیلی زشتم.
چان لبخند زد و صادقانه گفت: من اون روز داشتم تحریک میشدم، پس سعی کردم به این سینه های سفید بیرون زده از حوله نگاه نکنم؛ اما خب ببین چیشد... ما الان اینجاییم و اون سینه های سفید دیگه مال منن!
تیکه ی آخر حرفش رو با شیطنت گفت و لب هاش رو لیسید. چیزی توی دل بک قلقلک شد و با خجالت خندید.
چانیول با دیدن خنده اش لبخند زد. دستش رو از گوشه ی وان دراز کرد و دست بک رو از روی زانوهاش گرفت:
- هی!
بک نگاهش کرد و اون با مهربونی ادامه داد:
- تو واقعا قشنگی بکهیون. به غیر از صورتت که هیچ نقصی نداره و بی اندازه کیوته، تو باطن زیبایی هم داری. تو برای یه مدت حالت خوب نبود و این رو با هم درستش میکنیم اما اگر کسی یه روزی بهت گفت که زیبا نیستی بهش بگو که من میگم اون کور یا احمقه!
بک بغض کرده لبخند زد و زمزمه کرد: باید زودتر میدیدمت چان؛ من واقعا کنارت خوشحالم!
- حالا که کنار همیم بیا در عوض اون موقع هایی که پیش هم نبودیم جبران کنیم؛ هر چند فکر کنم هیچوقت کافی نباشه!
بکهیون لبش رو گزید و طی یه حرکت سریع خودش رو توی آب بالا کشید به قدری که تا لگن و خط سکس لعنتیش رو به چان نشون بده. چانیول آب دهنش رو قورت داد و ابروهاش رو بالا برد:
- اوه!
بک جلو اومد و بین پاهاش که رو طرف وان باز بود نشست. دست هاش رو روی سینه های چان گذاشت و بدون هیچ تردیدی بوسیدش. چانیول توی دهنش ناله ای از شوک کرد که باعث شد بکهیون یه لحظه ازش جدا بشه.
- خیلی... سکسی بود!
چان با شیفتگی به چشم هاش نگاه کرد:
- نه بیشتر نشستنت بین پاهام و این بوسه ی یک دفعه ای. بیشتر میخوام بکهیون!
تیکه ی آخر حرفش رو با عجز گفت و بکهیون لبخند خجولی زد:
- پس بیشترش رو بهت میدم!
بعد هم دوباره جلو رفت و بوسه اشون رو از سر گرفت. دست های چانیول دو طرف کمرش قفل شد و بک به سینه اش چنگ زد. با کمک چانیول پاهاش رو دو طرف کمرش گذاشت و روی شکمش نشست و سعی کرد به اینکه باسنش داره به چی برخورد میکنه فکر نکنه اما ده دقیقه ی بعد فهمید که بدون اختیار خودش داره خودش رو روی دیک چان تکون میده و هنوز هم بیشتر میخواد!
چان لب هاش رو از لب های بک جدا کرد و بلافاصله به گردنش هجوم برد.
- میخوام بهت لاو مارک بدم هیونی!
بعد هم لب هاش رو روی گردنش گذاشت و مکید. سر بک به عقب پرت شد و با صدای بلند ناله کرد. چانیول چند تا مارک دیگه هم روی گردنش کاشت و عقب کشید. بدون خجالت دستش رو به بین پاهای بکهیون رسوند و لمسش کرد. بک ناله ای کرد و سرش رو جایی میون گردن چان مخفی کرد.
- سخت شدی بیبی!
بکهیون با شنیدن صدای دورگه ی چانیول ناله ی پر از لذتی کرد؛ باسنش رو روی چانیول حرکت داد و زمزمه کرد: تو بیشتر...
با صدایی که از گلوی چان بیرون اومد از حرکت ایستاد و سرش رو کمی از گردنش بیرون کشید تا صورتش رو ببینه. چان با چشم های خمار شده نگاهی بهش انداخت و لبخند زد.
بکهیون یک دفعه صاف نشست و با خجالت و استرس گفت: ما... یعنی من تا حالا انجامش ندادم پس نمیدونم...
چانیول با بوسه ی سریعی حرفش رو قطع کرد و آروم گفت: این اولین باره بکهیونا، برات دردناک میشه. من الان و اینجوری انجامش نمیدم؛ نه تا زمانی از آمادگی داشتنت مطمئن باشم.
بک سردرگم گفت: پس... چیکار میخوایم بکنیم؟
چان کمی بک رو از روی دیکش عقب کشید و گفت: برای الان فقط خودمون رو خلاص میکنیم و برای بعد ما راه های دیگه ای داریم.
- میخوای...
با برخورد دست چان بهش حرفش رو نصفه رها کرد و آه بلندی کشید. چان با لذت به چهره ی پر از لذت پسر کوچولوش نگاه کرد و به کارش ادامه داد.
بعد از اینکه هر دو خلاص شدن بکهیون با خجالت توی بغل چان جمع شد و سرش رو روی شونه اش گذاشت. چانیول با خنده دستی به پشت گردن بک کشید و گفت: عزیزم؟
بکهیون بیشتر خودش رو جمع کرد و هوم کشیده ای گفت.
- باید دوش بگیریم و بریم بیرون، باشه؟
بک سری به نشونه ی تایید تکون داد و از چان جدا شد تا بلند بشه. از پایین، همونطور که نشسته بود نگاهش کرد و زیر لب گفت: غول!
چان در حالی که دمای آب رو تنظیم میکرد گفت: شنیدم چی گفتی اسمورف کوچولو!
بک با نارضایتی از آب بیرون اومد و پشت چان ایستاد:
- من اسمورف نیستم.
چان با خنده به طرفش برگشت و گفت: تو فسقلی خودمی!
بک لبخند ریزی زد و بدون توجه به چان زیر آب رفت. چان نگاهی به سر تا پای بک انداخت و بهش پشت کرد.
- لعنت بهت بک؛ هیچوقت فکرشو نمیکردم یه آدم بتونه باهام این کارو بکنه!
بکهیون خنده ی ریزی کرد و به کارش ادامه داد.
بعد از اینکه کارشون تموم شد با هم از حموم بیرون اومدن و به اصرار چانیول، بک لباس های بزرگش رو پوشید.
- چانی این شلوار تن من نمیره!
چان به حرص توی صداش خندید و گفت: اون تیشرت برای خودمم بلنده؛ شلوار نمیخواد.
بکهیون با حرص گفت: یا من حتی لباس زیرم ندارم!
- خیله خب برات بیارم؟
بک سری به نشونه ی تایید تکون داد:
- آره، توی اتاق مهمان کشوی سومه.
بعد از رفتن چانیول، بکهیون از اتاق خارج شد و به آشپزخونه رفت. گشنش شده بود اما آشپزی کردن بلد نبود پس در یخچال چان رو باز کرد و به منظره ی رویایی روبه‌روش خیره شد. داخل یخچال پر از خوراکی بود اما تنها چیزی که به چشمش اومد ظرف توت فرنگی های تازه و خوش رنگ بود. بدون تعارف و تردید ظرف رو برداشت و در یخچال رو بست. روی کانتر نشست و ظرف رو کنارش گذاشت. با خوشحالی اولین توت فرنگی رو برداشت و گاز زد که در خونه باز شد و چان داخل شد.
- اینجام چانی!
چانیول به طرف صدا رفت و اون رو دید. قلبش باز هم بی قراری کرد و بی اختیار به طرفش پا تند کرد. بوسه ی آرومی روی لب های سرخش کاشت و لباس رو روی پاش گذاشت:
- اونقدر تنوع رنگ داشتن سر گیجه گرفتم.
بک خنده ی آرومی کرد و از روی کانتر پایین پرید:
- من به خریدن اونا علاقه دارم؛ احتمالا بعد از این کمدت پر از انواع اقسام باکسر میشه!
چان هم خندید و بهش خیره شد که داشت لباسش رو میپوشید.
- گشنته؟
با این حرف چان، بک بلوزش رو درست کرد و لب هاش رو آویزون کرد:
- خیلی!
- الان یه چیزی درست میکنم بخوریم.
بک سری به نشونه ی تایید تکون داد که گوشی چان زنگ خورد.
- بکی، لطفا جواب بده بذار رو بلند گو.
بک گوشی رو از روی مبل برداشت و به صفحه اش نگاه کرد:
- اوه لوهان هیونگه!
بعد هم کاری که چان گفته بود رو کرد:
- چان؟ میتونی به بک سر بزنی؟ بازم گوشیشو جواب نمیده!
چان به طرف بک چرخید و همونطور که کاهوهای توی دستش رو میشست، سرزنشش کرد:
- باز گوشیتو چیکار کردی؟
بکهیون شونه ای بالا انداخت و گفت: نمیدونم، یهو دزدیدن منو خب.
- بک؟ پیش چانی؟
بک نگاهش رو از چان گرفت و گفت: آره هیونگ خوبم. نمیدونم گوشیم کجاست راستش، احتمالا تو کمپانی جا مونده. ببخشید.
چند لحظه لوهان از پشت خط ساکت شد و بعد گفت: بچه ها میخواین بهتون چند تا مارک خوب لوب و کاندوم معرفی کنم؟ یا میتونم بگم سهون براتون بخره بیاره.
چان با صدای بلند خندید و بک اعتراض کرد:
- یا هیونگ!
- چیه؟ یادته من و سهون تازه با هم قرار میذاشتیم چیکار کردی؟ برامون یه جعبه پر از کاندوم و لوب آوردی!
بک با خنده لبش رو به دندون گرفت و گفت: وای هیونگ قیافت دیدنی بود. باور کن به خاطر همون هدیه ی منه که الان پنج ساله باهمید.
- منم یه کاری میکنم رابطتون پنجاه ساله بشه!
چان با خنده ای که بلند تر شده بود گفت: منتظرشم!
بک مشتی به شونه اش زد و بعد از یکم حرف زدن تلفن رو قطع کرد. سرکی داخل ظرفی که چانیول بالا سرش بود کشید و گفت: چیکار میکنی؟
- پاستا!
بک با هیجان گفت: واقعا؟ من خیلی دوست دارم!
- معلومه که داری، میدونم.
بک چند لحظه با حرص به چان خیره شد و بعد گوشی چان رو جلوش گرفت و گفت: بازش کن!
چانیول قفل گوشیش رو بدون تردید باز کرد و گفت: عزیزم من بهت خیانت نمیکنم.
بک سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: فقط میخوام یکم در موردت توی اینترنت بخونم.
چان لبخندی زد و گفت: من اینجام، چرا از خودم نمیپرسی؟
- دلم میخواد خودم پیدا کنم و برات انجامش بدم.
بعد هم روی مبل به شکم دراز کشید و مشغول شد. بهترین اجراهاش رو دید و به بهترین بودنش ایمان آورد.
- یولا، چرا من هیچوقت خواننده ای به این خوبیو کشف نکردم؟
- چون خودت به اندازه ای خوبی که من به چشمت نمیومدم.
بک با هیجان از جا بلند شد و گفت: جدی میگم چانیول. من خیلی دلم میخواد وقتی داری میخونی و میرقصی ببینمت. احساس میکنم خیلی هات میشی!
چان لبخندی زد و گفت: پس یه بار برات یه وی آی پیشو رزرو میکنم تا خوب ببینی.
بک لبخند ذوق زده ای زد و دیگه چیزی نگفت.
بعد از خوردن غذا وقتی داشتن میز رو جمع میکردن باز هم گوشی چان زنگ خورد.
- بازم لوهانه!
چانیول این رو گفت و جوابش رو داد‌. بک به جمع کردن میز ادامه داد و وقتی اخرین ظرف رو هم توی سینک گذاشت و آب رو باز کرد تا بشورتشون، چان از پشت بغلش کرد و ابروهاش رو بالا انداخت.
- خب؟ کانسپت خاصی داری؟
بکهیون آب رو بست و توی بغلش چرخید. چان لبخند دندون نمایی به موجود کیوتی که توی بغلش بود زد و گفت: باشه.
- چی میگه بهت؟ بسه من دوست پسرمو میخوام هیونگ‌.
بک با لحن به شدت لوسی گفت و چان به در حالی که اون رو به خودش میفشرد قهقهه زد.
- لو، من و هیون فردا با هم میایم نمیخواد بیای دنبالش. به استایلیستم بگو که من موی قرمز میخوام، هر کاری میخواد بکنه دیگه مهم نیست. دیگه قطع میکنم.
گوشی رو قطع کرد و در حالی که بک توی بغلش بود به طرف مبل ها رفت.
- فردا همون برنامه ی زنده ای که قرار بود بریم دعوتیم.
بک سرش رو بالا گرفت و گفت: میخوای موهاتو قرمز کنی؟
چان روی مبل نشست و بک رو روی پاش نشوند:
- آره، هم برای همکاریمون جالب میشه و هم اینکه میخوام مثل خودت جذاب بشم.
بک دستش رو توی موهای چان کشید و گفت: زیاد رنگشون میکنی؟
چان چشم هاش رو بست و از لمس دست های بک غرق لذت شد‌:
- خیلی؛ یادم نمیاد آخرین بار موهام کی رنگ خودشون بودن. اگه به
خاطر کانسپت آهنگام نبود همیشه مشکیشون میکردم یا میذاشتم قهوه ای بمونن.
بک لب هاش رو به عادت این چند وقته آویزون کرد و گفت: مشکی خیلی جذابت میکنه. من نمیخوام رنگشون کنی؛ خیلی خواستنی میشی!
چان لای چشم هاش رو باز کرد و گفت: پس باید بکشمت نه؟ چون زیادی خواستنی هستی!
بک خنده ی ریزی کرد و سرش رو روی سینه ی چان گذاشت:
- داری خیلی لوسم میکنی.
- چون مال منی و منم وقتی اینقدر پاپی وار توی بغلمی رو دوست دارم.
- چانی؟ منو توی بغلت میخوابونی؟
چانیول بوسه ی محکمی روی پشت گردنش کاشت و سرش رو به سر بکهیون تکیه داد:
- بخواب عزیزم.
بک چشم هاش رو بست و چند دقیقه ی بعد هر دو توی همون حالت به خواب رفتن.

LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now