°پارت بیست و دوم°

360 92 7
                                    

بکهیون با بی‌قراری توی پتو بیشتر فرو رفت و باز هم شماره ی چانیول رو گرفت اما تماسش برای بار بیست و هفتم رد شد.
گوشی بی سیم رو با تمام توان به طرف ال‌سی‌دی بزرگش پرت کرد و از صدای خورد شدن جفتشون سعی کرد کمی آروم بشه.
دست هاش رو روی موهاش کشید و داد زد: چرا؟
نیم ساعت پیش از چانیول یه پیام گرفته بود که "بهم زنگ نزن تا خودم زنگ بزنم؛ چیزی رو هم باور نکن تا خودم بهت بگم" و بکهیون از اون لحظه با نگرانی و حالی بد شماره اش رو میگرفت اما هر بار فقط به یه گوشی خاموش میخورد.
با عصبانیت پتوش رو از دورش باز کرد و به طرف اتاقش رفت. اون دراز احمق حق نداشت اینجوری نگرانش کنه و بهش جواب نده.
لباس هاش رو با یه هودی و شلوار گشاد عوض کرد و ماسک سفیدش رو از روی میز چنگ زد.
از خونه ی خودش سریع بیرون اومد و وارد خونه ی چانیول شد. با دیدن خونه ی خالیش نگرانی بیشتر بهش هجوم آورد و به در تکیه زد. نگرانی و ناراحتی رهاش نمیکرد و داشت خفه میشد.
- آخه لعنتی تو کجایی؟
بلافاصله به یاد کیونگسو افتاد و شماره اش رو گرفت. با سومین بوق صدای کلافه ی کیونگ توی گوشش پیچید: بله؟
- چانیول کجاست؟
کیونگ چند لحظه مکث کرد و بعد گفت: ما توی اداره ی پلیسیم.
بکهیون خشک شد.
- چ... چرا؟
کیونگ نفس عمیقی کشید و نالید: نمیدونم، پلیس توی ماشینش مواد مخدر پیدا کرده!
نفس بکهیون برید و دستش و روی دهنش فشرد.
- امکان نداره!
- نداره بکهیون، اما پیدا کردن و حتی اگه بگن که اونا مال چانیول نبوده هم توی صنعت سرگرمی از همین حالا فیتیله پیچش کردن. یک هفته ی دیگه آلبومتون قرار بود بیرون بره و حالا اینجوری شده.
بکهیون سریع از خونه ی چانیول بیرون اومد و به طرف آسانسور رفت:
- دارم میام اونجا. وکیلش رو خبر کردین؟ وکیل کمپانی چی؟
- آره اما مثل احمقا نیا اینجا و بیشتر از این خبرساز نشو!
بکهیون وارد آسانسور شد و بدون توجه به دختر و پسری که داخلش بود، عصبی داد زد: خبر ساز شدن به کونم... من چانیولو تنها ول نمیکنم کیونگ. اون الان حالش خوب نیست و نگرانه، لازمه که کنارش باشم و به خاطر بودن کنارشم به هیچ مقدار معروفیتی اهمیت نمیدم.
- یا بیون بکهیون...
بکهیون با جدیت دستی رو که اون از پشت تلفن نمیتونست ببینه، رو به نشانه ی سکوت بالا برد و گفت: کیونگسو، فقط به اون دراز پر دردسر بگو که میام پیشش و بهتره دلیل خوبی برای یک روز بی خبریم و پیام مسخره چند ساعت پیشش داشته باشه!
بعد هم تلفن رو قطع کرد و چشم هاش رو فشرد.
- خدایا... امکان نداره!
نالید و دور خودش چرخ زد اما با دیدن نگاه های دو نفری که توی آسانسور بودن لبخند شرمگینی زد و تعظیم کرد:
- خیلی متاسفم، امیدوارم با صدام ناراحتتون نکرده باشم.
هر دو بهش لبخندی زدن و با ایستادن آسانسور بکهیون ازش بیرون پرید. تا سر خیابون طوری دوید که وقتی ایستاد سینه اش خس خس میکرد اما توجهی بهش نشون نداد و سریع تاکسی گرفت. توی گوشیش اسم چانیول رو سرچ کرد و با دیدن چند تا خبر در مورد دستگیری چانیول که هنوز تایید نشده بودن و یه عکس تار دندون هاش رو با حرص روی هم فشرد.
وقتی رسید کیونگ رو توی محوطه ی اداره ی پلیس دید و به طرفش رفت.
- کجاست؟
کیونگ چشم های رو مالید و گفت: داخله، وکیلا هم هستن.
بکهیون با کمک کیونگسو وارد ساختمون شد و توی راهرو و پشت دری که چانیول داخلش بود نشست. حدود یک ساعت بعد که بکهیون بی قرار بود، در اتاق باز شد و اون صاف ایستاد. با بیرون اومدن قامت خمیده ی چانیول سریع به طرفش پرواز کرد و اون رو بدون توجه به بقیه در
آغوش کشید‌.
- عوضی!
چانیول با بهت به موجود کوچولویی که توی بغلش بود نگاه کرد.
- چرا اومدی؟ مگه نگفتم بهت زنگ میزنم؟
بکهیون ازش جدا شد و با حرص گفت: احمق من الان باید کنارت باشم.
صورت چانیول سریع توی هم رفت و با صدای آرومی گفت: من نمیدونم اونا توی ماشینم چیکار میکردن.
قلبش با شنیدن اون صدای ناراحت فشرده شد و بغضش گرفت اما الان باید پشت چانیول می ایستاد و زمان گریه نبود. هر دو دستش رو روی گونه های چانیول گذاشت و بهش لبخند زد:
- من ازت مطمئنم چانی و برام مهم نیست که چیکار میکنی، من همیشه پشتتم تا حمایتت کنم.
چانیول لبخندی زد و محکم بغلش کرد:
- من برای داشتن تو باید شکرگذار باشم بیبی.
بکهیون لبخندی زد و ازش جدا شد.
- فعلا شکر گذاری رو بذار کنار و بیا کسی که این کار رو کرده پیدا کنیم. دشمنی... چیزی نداری؟ کسی که بخواد زمین بزنتت؟
چانیول کمی عقب رفت و روی صندلی توی راهرو نشست. پیشونی دردناکش رو با دست فشرد و آروم گفت: باورت نمیشه اگه بگم که تمام عمرم هیچ دشمنی نداشتم. یکی این کارو کرده و به پلیس خبر داده!
بکهیون دست هاش رو از روی شقیقه هاش کنار زد و خودش مشغول ماساژ دادنش شد.
- خوب فکر کن چان؛ حتی یه رقیب کاری هم میتونه این کار رو علیهت انجام بده. کمپانی قبلیت، یا حتی اون منیجرت!
چان با آرامشی که از دست های ظریف بکهیون روی سرش میگرفت چشم هاش رو بست و آروم گفت: موضوع اینه که اون منیجر تنها دشمن من توی کمپانی بود که خب دلیل موجه برای نبودنش داشته. مراسم ازدواج دختر خالش بوده و کلی شاهد داره.
بکهیون با حرص گفت: پس کی بوده؟ من مطمئنم که تو هرگز همچین کاری نمیکنی یا همچین دوست هایی هم نداری!
- نمیدونم هیون، هیچی نمیدونم. الان فقط نگران تو و خانوادمم؛ من همتون رو ناامید کردم!
بکهیون اخمی کرد و گفت: تو کاری نکردی که کسی ناامید بشه.
- چانیول شی؟ اتاقی که افسر گفتن قراره داخلش باشید حاضره.
بکهیون با نگرانی به طرف وکیل کمپانی که خیلی خوب باهاش آشنا بود برگشت.
- سلام تائو.
تائو با دیدن بکهیون لبخند مودبی زد و دست رو جلو برد: سلام بکهیون، خیلی وقته ندیدمت.
بکهیون لبخند زوری زد و گفت: و نمیشه حتی گفت خوبه یا بد. چانیول رو کجا میخواین ببرین؟
- به درخواست کمپانی قراره کاملا تحت محافظت داخل یه اتاق همراه با چند تا سرباز بازداشت بشه تا تکلیف تست اعتیاد و تحقیق افسر پرونده معلوم بشه راستش به اینکه بتونیم بیاریمش بیرون مطمئن نیستم.
بکهیون با عصبانیت چشم هاش رو درشت کرد:
- یعنی کمپانی نمیخواد چانیولو بیاره بیرون؟
تائو نیم نگاهی به چهره ی درهم چانیول انداخت و با آرامش گفت: ببین بکهیون، بحث الان کمپانی نیست، آینده کاری چانیوله. کمپانی میخواد نشون بده که اگر چانیول بی گناهه با کمک و حمایت اون نیست و واقعیته. میدونی که چانیول همین حالا هم کلی هیتر داره درسته؟ ما داریم وجهه خوب بهش میدیم و از اون جایی که گفته باهام صادقه و تا حالا مواد مخدر مصرف نکرده من بهش اعتماد میکنم و هر کاری که بتونم براش میکنم. به هر حال اینکه چند روزی رو اینجا باشه روندیه که باید طی کنیم.
بکهیون به موهاش چنگ زد و به سربازی که از در اتاق خارج شد و به طرفشون قدم برداشت خیره شد.
- دلم نمیخواد اینجا باشی یول، بیا بریم خونه!
چانیول رد نگاه بکهیون رو دنبال کرد و به سربازی که منتظر نگاهش میکرد رسید.
- زود میام پیشت خونه؛ نگران نباش خب؟
بکهیون بدون توجه به حرفش قدمی نزدیکش شد و با نگرانی گفت: اونجا تختش راحته؟ غذا چی؟ میذارن هر روز برات غذا بیارم؟ مطمئنم غذاهاشون خوشمزه نیست!
چانیول خنده ی بی جونی کرد و انگشت های ظریفش رو به آرومی لمس کرد؛ سر به زیر و آروم گفت: قراره برام آشپزی کنی؟ لازم بود به خاطرش بیوفتم زندان؟
بکهیون نگاهش رو از انگشت چان تا چشم های غمگینش بالا آورد و بعد آروم بغلش کرد:
- اومدی خونه برات کلی غذای خوشمزه میپزم. زودتر از پس این ماجرا بر میایم و کنار هم میمونیم؛ قراره همه چی خوب پیش بره ددی.
تائو که تا الان متعجب نگاهش میکرد و سعی میکرد به حرف هاشون توجه نکنه با اشاره ی سرباز گفت: چانیول شی؟ باید بریم.
چانیول سری تکون داد و بغل گوش بک زمزمه کرد: عاشقتم کندی. لعنت... من میخوام ببوسمت!
بکهیون سریع عقب کشید و با خواهش خیره اش شد:
- منم میخوام؛ نمیشه بیام تو اتاق و باهات باشم؟
چانیول به آرومی گونش رو نوازش کرد و کمی عقب کشید:
- میدونی که نمیشه عزیزم. برو خونه و منتظر باش تا بیام خب؟ من زود میام.
لب های بکهیون به سمت پایین خم شد و با ناراحتی سری به نشونه ی تایید تکون داد.
- منتظرم تا بیای.
بعد از رفتن چانیول با سرباز بکهیون سریع به طرف تائو برگشت و با جدیت گفت: میخوام هر زمان که امکان داشت بتونه قرار ملاقات داشته باشه یا با کسی حرف بزنه من باشم و اینکه به کمپانی کوفتی خبر بده هر چه زودتر مسبب این جریان رو پیدا کنه و نذاره یول من بیشتر از یه هفته اینجا باشه!
تائو با تعجب گفت: باشه اما... یول تو بکهیون؟ شما با همین؟
بکهیون اخم هاش رو توی هم کشید و گفت: آره با همیم؛ مشکلیه؟
لب های تائو بلافاصله به لبخندی باز شد و گفت: اوه نه اصلا، تبریک میگم؛ شما دو تا خیلی به هم میاین!
بکهیون لبخند خجالت زده ای زد و آروم تشکر کرد‌.
- فعلا لازم نیست نگرانش باشی. من و منیجرش اینجا میمونیم چند ساعت تا مطمئن بشیم همه چیز خوبه و بعد میریم؛ تو بهتره الان بری قبل از اینکه دوربینای بیشتری وجودت تو اینجا رو شکار کنن.
بکهیون سری تکون داد و با نارضایتی از اداره ی پلیس خارج شد.
کیونگسو با دیدن بکهیون تلفنش رو قطع کرد و سریع به طرفش رفت.
- هی بکهیون، خوبی؟
بکهیون لب هاش رو روی ام فشار داد و چیزی نگفت‌. کیونگسو لبخند مهربونی زد و بازوش رو فشرد:
- هی مستر عاشق، ما مراقبشیم باشه؟ اینجوری که تو نگران اون باشی و اون نگران تو اصلا درست نیست. برو خونه و تا اومدنش فقط صبر کن؛ همه میدونیم که اون بی گناهه!
بکهیون این بار لبخند واقعی زد و گفت: ممنونم. لطفا هر چی شد بهم خبر بده باشه؟
- باشه، به لوهان هیونگ هم زنگ بزن نگرانته. برات تاکسی گرفتم.
بکهیون سوار تاکسی شد و آدرس خونه رو داد و بعد تلفنش رو از جیبش بیرون کشید و به لوهان زنگ زد.
- بکهیون؟ اون گوشی کوفتیت کاربردش چیه؟
بکهیون نفس آرومی کشید و گفت: متاسفم، چیزی شده؟
لوهان که به خوبی متوجه گرفتگی صداش شده بود آروم گفت: ما میدونیم که اون مقصر نیست؛ همه توی کمپانی در تلاشن باشه؟
- اهوم.
- تو خوبی؟ الان کجایی؟
سرش رو به شیشه ی سرد تکیه داد و گفت: میرم خونه.
لوهان دوباره پرسید: و خوبی؟
بکهیون انگار که داره میبینتش شونه ای بالا انداخت و گفت: اهوم فقط... دلم براش تنگ شده. اون خیلی ناراحت بود.
- درستش میکنیم.
بکهیون باشه ای گفت و بعد تلفن رو قطع کرد.
با رسیدن به خونه بکهیون بدون تردید در خونه ی چانیول رو باز کرد. در رو پشت سرش بست و پشت در نشست.
- یولی؟
با جواب نگرفتن و سکوت خونه سرش رو روی پاش گذاشت و نفسش رو آه مانند بیرون داد. از الان دلش براش تنگ شده بود.

LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora