کیونگ با خنده عکس دیگه ای گرفت و وقتی مطمئن شد از بهترین زوایا عکس گرفته دستی به شونه ی چان زد که سریع چشم هاش رو باز کرد؛ اول گیج به کیونگ نگاه کرد و بعد به جسم کوچیکی که توی بغلش گوله شده بود:
- اوه!
دست هاش رو دور بکهیون حلقه کرد و به کیونگ چشم غره رفت.
- چیه؟ الان دقیقا چیکار کردم من؟
چان آروم بکهیون رو روی مبل دراز کرد که بک صدایی مثل پاپی از خودش در آورد و پاهاشو توی شکمش جمع کرد. چان لبخندی بهش زد و از جا بلند شد؛ بدن خشک شده اش رو حرکت داد و زیر لب گفت: خدا کنه بدنش خشک نشده باشه.
پتوی روی مبل رو روی تنش کشید و به طرف توالت رفت.
کیونگ با حرص دنبالش رفت و گفت: چان منو دیدی؟
چانیول خوابالود گفت: دیدمت ولی مغزم هنوز لود نشده؛ وایسا به خودم بیام بعد.
بعد هم وارد حمام شد.
کیونگ نگاهی به بک که تیشرت چان تنش بود انداخت و زیر لب گفت: خدا کنه لنگ نزنه!
چند دقیقه هم نگذشت که بکهیون با احساس نکردن گرمای بدن چانیول از خواب بیدار شد. با ترس کنارش رو نگاه کرد و نالید: چانی؟
- حمومه.
با شنیدن صدای کیونگ از جا پرید و با ترس نگاهش کرد که کیونگ لبخند زد:
- ببخشید اگه ترسوندمت. چان همین چند دقیقه ی پیش رفت حموم، زود میاد.
بکهیون بدون توجه به حرفش از جا بلند شد که کمر و پاهای خشک شده اش تیر کشید.
- آخ!
کیونگ از جا بلند شد و زیر شونه اش رو گرفت:
- چیشده؟ درد داری؟
سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: چیزی نیست، میخوام برم پیش چان.
- حمو...
- خب حموم باشه. دوست پسرمه، مشکلی نیست.
از عمد "دوست پسر" بودن چان رو تکرار کرد و بدون توجه به خنده ای که کیونگ میخواست مخفیش کنه، پشت در سرویس طبقه ی پایین ایستاد و در زد.
- بله؟
- یولی درو باز کن، میخوام بیام پیشت.
چان بی معطلی در رو باز کرد و بکهیون با لبخند بزرگی و مستطیلی شکلش داخل شد. بلوز چانیول که تنش بود رو از سرش بیرون کشید و محکم چان رو بغل کرد:
- باز که تنهام گذاشتی. میترسم زمانی که فکر میکنم پیشمی و میبینم نیستی.
چان محکم بک رو به خودش فشرد:
- خواب بودی پاپی.
بک خودش رو بالا کشید و شونه ی چان رو محکم گاز گرفت که چان با خنده آخ آرومی گفت.
- شب روی مبل خوابیدیم؟
چان در حالی که زیر دوش میرفت، گفت: اونقدر غرقت شدم که روی مبل خوابم گرفت.
با تقه ای که به در خورد جفتشون ساکت شدن:
- ببخشید مزاحم عشق بازیتون میشم ولی محض اطلاعتون امروز اجرا دارین و این دعوت نویینگ برادر نیست که همه چیز خوب پیش بره.
زود بیاین بیرون، کلی چیز برای هماهنگ کردن هست.
چان بی میل ازش جدا شد و گفت: خیله خب.
نیم ساعت بعد هر سه نفر توی ماشین چان نشسته بودن و به سمت کمپانی میرفتن.
- موی قرمز؟ همه ی کاراتو گذاشتی ثانیه ی آخر؟
چانیول دهن باز کرد تا جواب بده که این بار کیونگ داد زد: این دیگه چه کوفتیه؟
چان با کنجکاوی گفت: چی؟
بکهیون هم از بین صندلی ها خودش رو بالا کشید.
کیونگ عکسی که دیشب ازشون گرفته شده بود رو بالا آورد:
- عالیه. دیشب یکی ازتون تو بغل هم عکس گرفته و شما براش ژست گرفتین؟ دختره نوشته اونا با صمیمیت عجیبی توی بغل هم بودن و میخندیدن. اگر با دیدنم کمی هول میکردن میتونستم بگم با هم توی رابطن اما خب اونا بعد از دیدنم برام ژست گرفتن، انگار که چیز مهمی نباشه و خیلی عادی برخورد کردن. راستی بکهیون شی، عکس رو دوست داری؟ گفتی برات بفرستم!
کیونگ با حرص برگشت طرف بکهیون و گفت: واقعا؟
شونه ای بالا انداخت و با خونسردی گفت: خب که چی؟ اگر هول میکردم و از بغلش میپریدم بیرون که بدتر بود.
- امروز برنامه ی رد پیک (red pic) دعوتین!
چانیول با چشم های گشاد شده گفت: چی؟ چرا زودتر نگفتین پس؟
- پس چرا از صبح دارم جلز و ولز میکنم که زود باشید باید هماهنگ کنیم؟ لوهان توی کمپانی از صبح زود داره جواب سوالای احتمالی رو برای شما مینویسه تا هماهنگ باشین.
- ببخشید، اما من نمیدونم رد پیک چیه!
چان نگاه متعجبش رو از آینه حواله اش کرد:
- جدا؟
بکهیون شونه ای بالا انداخت و گفت: من فقط برنامه هایی رو که خیلی داخلشون شرکت کردم میشناسم.
کیونگ بی حوصله گفت: رد پیک از اون برنامه های رو مخه که مو رو از ماست بیرون میکشه و تک تک شایعاتی که درباره ی آیدل ها هست رو بررسی میکنه و ازش جواب میخواد؛ حتی به نظرات کاربرا هم رحم نمیکنه و در مورد اونا هم سوال میپرسه. تک تک رفتار ها و حرفای شما توی اون برنامه زیر ذره بینه و حتی ممکنه بعدا بررسی کنن و درمورد هر حرکتتون نظریه بدن. میدونین... باید خیلی مراقب باشید چون شما الان باهمین و حتی یه نگاهتون به هم ممکنه خبر ساز بشه و لو برید. بدیش اینه که کمپانیایی که آیدل به اونجا میفرستن از قبل رضایت دادن که به خاطر عکسا و چیزایی که از آیدل در موردشون سوال میشه شکایتی نکنن.
بکهیون با نگرانی سر تکون داد و ساکت شد؛ مشخصا امروز قرار نبود روز آسونی باشه.
بعد از رسیدن به کمپانی از هم جدا شدن تا به کار هاشون برسن. بکهیون در حالی که ماسک روی صورتش بود روی مبل دراز کشیده بود و لوهان بالا سرش داشت از روی کاغذ جواب سوالای احتمالی رو میخوند.
- اگه ازت در مورد خانوادت پرسیدن، بگو که هنوز درگیر یه سری مشکلی و نمیخوای درموردش حرف بزنی تا زمانی که حل بشه؛ بگو نمیخوای فن هات به خاطر چیزای ساده نگران بشن اما به زودی همه
چیز رو براشون تعریف میکنی. درمورد تهیونگ اگر پرسیدن میتونی تا جایی که میشه قضیه رو احساسیش کنی تا نتونن تو رو به خاطر کار نکرده متهم کنن. در مورد منزوی بودنت بگو که حال روحیت خوب نیست و داری برای بهتر شدنت تلاش میکنی. در مورد رابطه ات با چان هم مطمئنم سوال میشه؛ بگو یه دوست خوبه که از لحظه ای که دیدیش باهاش صمیمی شدی و زیادی باهاش راحتی؛ اون عکس دیروز هم جوابش همینه. درمورد هوتوک خوردنت و عکسی که پخش شده...
- جدا از هوتوک خوردنم عکس پخش شده؟ مشکل اینکه هوتوک بخورم چیه؟
لوهان نگاه کجی بهش انداخت و گفت: عکست رو ندیدی؟ تقریبا موقع خوردنش اونقدر ناراحتی که میخوای گریه کنی!
- خب... این عادی نیست برای آیدلا؟ که دلشون برای کارای ساده تنگ بشه و برای اینکه نمیتونن انجامش بدن غمگین بشن؟
- خوبه همینو بگو. بک سعی کن اونجا رفتارت با چان رو کنترل کنی؛ رابطتون رو در حد یه دوستی صمیمی نشون بده. از وقتی عکس دیشبتون با چان بیرون اومده فضای مجازی پر از شیپ چانبک شده. ملت دارن تک تک عکساتون رو کنار هم ادیت میکنن و براتون داستانایی مینویسن که از رابطه ی خودتونم بهتره!
بک با ذوق خندید و گفت: جدی میگی؟ یعنی اونا ما دو تا کنار هم رو دوست دارن؟
لو با حرص دستی به صورتش کشید و گفت: بک، لطفا به خودت بیا و موضوع رو بگیر!
- فهمیدم هیونگ.
ماسک رو از روی صورتش برداشت بعد هم روی کاناپه نشست و کمر دردناکش رو گرفت. لوهان در حالی که چشم هاش رو ریز کرده بود گفت: کمرت درد میکنه؟
- آره، پاهامم؛ حس میکنم لنگ میزنم.
لوهان لبخندش رو خورد و گفت: خب میرفتین شب حموم دیگه، دردو بهتر میکنه.
بک با به یاد آوردن حمومشون لبخند خجالت زده ای زد و گفت: رفتیم.
- مگه چطور به فاکت داده که با حمومم دردش نخوابیده؟ اولین بارت رو باید خیلی مراعات میکرد.
بکهیون که گیج شده بود، گفت: به فاکم داده؟ کی؟
- دوست پسرت.
چند ثانیه به صورت پر از شیطنت لوهان نگاه کرد و بعد گفت: هیونگ ذهنت خیلی مریضه. ما انجامش ندادیم، یعنی چان گفت فعلا نمیخواد انجامش بدیم چون برای من اولین باره.
بعد هم لب زیریش رو توی دهنش برد.
- پس کمرت چه مرگشه؟ به جایی که نخوردی؟ دم کامبکت بدبختمون نکنی!
بکهیون در حالی که بلند میشد تا ماسکش رو توی آشغالا بندازه گفت: شب توی بغل چان روی مبل خوابمون برد.
- چه رمانتیک!
لبخندی زد و روی صندلیش نشست:
- پس کی گریممون میکنن تا بریم؟ دیر نشه!
لوهان ساعتش رو نگاه کرد و به طرف در رفت:
- باید موهای چانیول تموم شه. میرم ببینم کجا موندن.
بعد از رفتن لوهان بکهیون نگاهی به موهای خودش انداخت و ذوق زده خندید؛ این اولین ست کاپلیشون به لطف چان بود. گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و چند تا سلفی از خودش گرفت که در اتاق باز شد. سریع به طرف در برگشت و با دیدن چان دستش رو روی قلبش گذاشت:
- شیمکونگ!
چاننیول خندید و در اتاق رو بست. دستی به موهای قرمزش کشید و گفت: چطورم؟
بکهیون هم از جاش بلند شد و روبهروش ایستاد:
- نباید قرمزش میکردی، زیادی بهت میاد. چان باهام قرار میذاری؟
چان خندید و موهای بک رو بهم ریخت:
- من همین حالاشم دارم باهات قرار میذارم چاگی.
بعد هم روی صندلیش نشست. بک سریع خودش رو روی پای چان جا کرد و با لحن لوسی گفت: یولا.
چان به چشم های پاپیش زل زد و گفت: یولا؟
بک انگشت هاش رو آروم روی لب های چان کشید و زمزمه کرد: امروز اصلا همو نبوسیدیم.
دست چانیول روی کمرش نشست و نوازشش کرد:
- پس بگو چرا از صبح لبات آویزونه. باید زودتر بهم میگفتی.
بک سرش رو جلو کشید و بدون جواب، چان رو بوسید. به قدری آروم و با احساس اینکار رو کرد که جفتشون توش غرق شدن. دست های چان کمر بک رو نوازش میکرد و بک گردنش رو. صدای بوسه ی خیسشون اتاق رو پر کرده بود و نفس های داغشون همدیگه رو میسوزوند.
- فیلم سینمایی دیگه بسه. چان؟ بک؟ بیاین بیرون.
با شنیدن صدای لوهان جفتشون از هم جدا شدن. بک با خجالت به سهون و کیونگ که با شیطنت براشون دست میزدن نگاه کرد و از روی پای چان بلند شد.
- خیلی بیشعورین!
سهون روی کاناپه نشست و در حالی که میخندید گفت: متاسفم که مزاحم بوستون شدم اما این انتقام خوبی بود؛ مگه نه چان؟
چانیول که هنوز هم نگاهش خیره به بکهیون بود، بی حواس گفت: چی؟
- هیچی، تو هنوز بیرون نیومدی.
لوهان ضربه ای به شونه ی سهون زد و برای اینکه بکهیون بیشتر خجالت نکشه گفت: شلوغ نکن عزیزم. الان گریم ندارین پسرا، گریمور یه راست رفته لوکیشن ضبط. استایلیستم داره لباساتون رو میاره. بعد از اینکه پوشیدین راه میوفتیم.
همون لحظه در باز شد و استالیست که اسمش یونا بود داخل شد.
- سلام پسرا.
تک تکشون بهش سلام دادن. یونا کاور لباسشون رو دستشون داد و گفت: لباستون عین همه، فقط چند تا چیز جزئیشون فرق داره. برین بپوشین و بیاین که درستتون کنم و برین.
جفتشون وارد اتاق های پرو شدن و لباسشون رو پوشیدن. بک بعد از پوشیدن لباس هاش خودش رو توی آینه بررسی کرد. لباسش ترکیبی از شلوار و کت چرم بود که با ظرافت تمام قسمت هایی از آستینش رو زنجیر کار شده بود.
از اتاق پرو که بیرون اومد، نگاه چانیول رو که داشت کفش هاش رو میپوشید به خودش قفل کرد.
یونا با دیدن بک لبخندی زد و گفت: چقدر شوار چرم بهت میاد بکهیون.
بک لبخندی زد و گفت: ممنونم نونا.
چانیول که داشت سر تا پاش رو با دقت بررسی میکرد با این حرف استایلیست به پاهای بکهیون نگاه کرد و آب دهنش رو قورت داد:
- بدبخت شدم!
این جمله رو زیر لب ناخودآگاه گفت و همه ی کسایی که توی اتاق بودن به غیر یونا که منظورش رو نفهمیده بود، خندیدن.
بکهیون نگاهی به لباس چانیول انداخت که تقریبا شکل لباس خودش بود.
- لباسامون زیادم فرق نداره با هم؛ انکار کاپلیه.
یونا در حالی که به طرف رگال کمربندا میرفت گفت: آره، آقای ژانگ بهم گفته بودن که برای این برنامه لباساتون ست باشه و فقط چند تا فرق جزئی داشته باشه.
لوهان ابرویی بالا انداخت و گفت: آقای ژانگ انگار خیله وقته کمپانیش بی خبر و شایعه بوده.
یونا خنده ای کرد و گفت: شمام همین فکرو دارین نه؟ من فکر میکنم اون میخواد برای بکهیون و چانیول خبر بسازن تا اسم کمپانیش یکم رو زبونا بیوفته.
چان نیشخندی زد و گفت: مام یه خبر توپ براش میسازیم!
یونا خنده ای کرد و به شلوار چان زنجیری وصل کرد:
- فقط مواظب باش زنجیره چرمو خراب نکنه. بکهیون بوتا رو بپوش.
بک که بوتاش رو پوشید یونا چند تا انگشتر دستش داد.
- تنها زمانی که از انگشتر توی استایل آیدلا خوشم میاد، زمانیه که انگشتاشون مثل بکهیون باشه.
بک لبخند آرومی زد و چیزی نگفت اما چان آروم کنار گوش بک گفت: باید یه انگشتر بگیریم، باشه؟
بک لبش رو زیر دندوناش له کرد و بدون حرف سر تکون داد. یه چیز کاپلیه دیگه با چانیول؟ معلومه که آره!
بعد از اینکه یونا از بابت تیپشون مطمئن شد، گفت: لباساتون که اوکیه؛ اگر پرواز نداشتم خودم باهاتون میومدم اونجا تا از همه چی مطمئن بشم اما خب با بچه هماهنگ کردم. برید بترکونید؛ فایتینگ!
کمی بعد هر دو داخل ون کمپانی نشسته بودن و توی مسیر بودن.
بکهیون به شونه ی چان تکیه کرده بود و زیر لب آروم آهنگی زمزمه میکرد. روزاش کنار چانیول به قدری قشنگ و پر آرامش شده بود که داشت شک میکرد به این آرامش. ترس بزرگی توی دلش بود؛ اگر این آرامش، آرامش قبل طوفان بود چی؟
اخم محوی کرد و دست چان رو که توی دستش بود محکم چنگ زد.
- الان از یه پاپی پشمالو، تبدیل به یه پاپی کوچولو شدی که سعی داره وحشی باشه؟
بکهیون با حرص گفت: باید فکر کنم ازم تعریف کردی؟
- تعریف بود پاپی.
- انقدر بهم نگو پاپی!
- اما تو شبیهشونی.
- اگه یه پاپی میخوای باید بری بگیری، نه اینکه به من بگی پاپی.
- آه من یکی دارم اما الان پیش یورا نوناس.
بکهیون با تعجب نگاهش کرد و گفت: تو یه پاپی و یه نونا داری؟
چان با لبخند سری به نشونه ی تاید تکون داد و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید.
- آره، نونا قراره چند ماه دیگه ازدواج کنه و من خیلی خوشحالم، چون دعوتم کرده.
بک با تعجب بیشتری گفت: خواهرت برای عروسیش دعوتت کرده؟ مگه اینجوری نیست که تو حتما قرار باشه بری؟
دست چان چند لحظه روی گوشی خشک شد و بعد با صدای آرومی گفت: نونا تازه شیش ماهه که داره من رو میبینه. اونا از وقتی فهمیدن که به پسرا علاقه دارم طردم کردن و بهم گفتن دیوونم و دارم با آینده کاری و زندگیم بازی میکنم. اون موقع هنوز توی کره این مسئله عادی نشده بود و اونا فکر میکردن من آخرش به هیچی نمیرسم و بدبخت میشم، پس پشتمو خالی کردن اما الان ببین کجام؟ به هر چی که گفتن هیچوقت بهش نمیرسم، رسیدم. طرفدارام توی کل کره و دنیا میدونن گیم و دوسم دارن، توی کارم جزو بهترینا شدم، دوستایی دارم که براشون مهم نبود دوست دارم دست یه دختر رو بگیرن یا پسر و تو رو کنارم دارم. من به چیزی که اونا گفتن نمیرسی رسیدم و خوشحالم.
بک به صورت گرفته ی چان نگاه کرد و بازوش رو بغل کرد:
- تو به همه ی اینا رسیدی اما دلت اونا رو هم میخواد، مگه نه؟ آدم دوست داره که خانواده داشته باشه.
چان سری به نشونه ی تایید تکون داد و آروم گفت: من به اونا هم میرسم.
- خواهرت رو نشونم بده.
چان لبخندی زد و عکس خواهرش رو آورد. خواهرش درست مثل خودش بود با این تفاوت که نسخه ی دخترونه ی چانیول بود.
- کاملا مشخصه که خواهرته؛ چشمای اونم مثل تو بزرگه!
چان خندید و عکس بعدی رو نشونش داد:
- اینم توبنه؛ یه پاپی شلوغ که اصلا به حرفم گوش نمیده اما کنار بقیه آرومه.
بک با دقت به توبن که توی بغل چان بود نگاه کرد و گفت: دوسش ندارم؛ دیگه بغلش نکن!
- اوه معذرت میخوام قربان، اون موقع تو نبودی که بیای توی بغلم.
- اما الان هستم، پس برای هر بغلی که به هر کی میدی باید جواب پس بدی.
بعد هم پشت چشمی نازک کرد و سرش رو شونه ی چان تکیه داد.
بعد از رسیدنشون به ساختمون برنامه پیاده شدن. جلوی در و حتی داخل محوطه پر از فنا بود و معلوم بود رد پیک اعلام کرده که مهمونای امروزش اون دوتان.
به زحمت از بین فنا گذشتن و تمام مدت بازو های چان دو طرف بک راه رو براش باز میکرد تا به کسی نخوره و راحت رد بشه. در که بسته شد لوهان کنارشون ایستاد و به آرومی گفت: یکی از مجریا که کارگردان این برنامه هم هست کیم سوک شینه اما جان صداش میزنن و اون یکی کانگ این سوک معروف به جسیه؛ کل عمرشون رو توی اینجور برنامه ها از مردم مچ گیری کردن پس مواظب باشین؛ از همین اول بگم که زیر ذره بینین.
کیونگ به طرفشون اومد و با صدای آرومی گفت: دارن میان.
هر دو به طرف مرد و زنی که با لبخند طرفشون میومدن برگشتن. بک ابرویی بالا انداخت و گفت: حداقل که لبخند میزنن و کلت دستشون نیست.
چان خنده ی آرومی کرد و با رسیدن مجریا همشون با احترام خم شدن و باهاشون دست دادن.
- سلام پسرا. وای خدای من از نزدیک جذاب ترن!
جان لبخندی به حرف همکارش زد و به اتاق گریم راهنماییشون کرد تا زودتر حاضر بشن.
لوهان که داشت با گریمور ها حرف میزد به طرف بک و چان که داشتن توی آینه عکس میگرفتن اومد و گفت: فعلا عکس نگیر بمون کار مو و صورتتون تموم بشه بعدش.
روی صنرلی نشستن و گریمورا تند و فرز شروع کردن به کارشون. موهای چان رو به طرف بالا درست کردن و موهای بک رو به پایین و تقریبا فر. گریم خیلی محوی هم روی صورتاشون بود و کاملا برای شروع برنامه حاضر بودن.
چان از آینه نگاهی به بک انداخت و گفت: هیونگِ مکنه نما تویی، بقیه مسخره بازین.
بکهیون لبخندی زد و با غرور گفت: تقصیر من نیست که اینقدر کیوتم.
اما چانیول اخمی توی آینه کرد و به خودش نگاه کرد:
- تقصیر تو نیست، اما تو براش تقاص پس میدی.
گریمور ها که وسایلشون رو جمع کرده بودن از اتاق بیرون رفتن.
- تقاص پس میدم؟
چان نیم نگاهی به لوهان و کیونگ که داشتن خیلی جدی حرف میزدن انداخت و بعد طرف برگشت و نگاهش رو کمی خمار و لحنش رو سکسی کرد:
- شب، روی تخت باید به خاطر هر چیزی که داری تقاص پس بدی و به ددی التماس کنی!
بک با دهن نیمه باز و نفسی که به زور از سینه اش خارج میشد بهش نگاه کرد و چان با خباثت خندید.
- آقایون، پنج دقیقه دیگه روی آنتنیم.
با این حرف دستیار صحنه هر دو از جا بلند شدن و میکروفوناشون رو وصل کردن. روی کاناپه دو نفره ای که برای اونا بود نشستن و منتظر شدن مجریا شروع کنن.
- سلام به همه ی ببیندگان رد پیک. یه روز دیگه و یه مصاحبه ی فوق جنجالی دیگه با دو تا از بهترین آیدل های کمپانی IZY در خدمتتون هستیم. همونطور که قول داده بودیم... پارک چانیول و بیون بکهیون اینجان!
هر دو لبخند زدن و به دوربینشون نگاه کردن. چان دستش رو به طرف بک گرفت و بهش لبخند زد تا اول اون شروع کنه.
- سلام همگی. بیون بکهیون هستم و از دیدن دوبارتون خوشحالم.
- سلام، پارک چانیول هستم، امیدوارم خوب باشید.
بعد هم با انگشتاش قلبی رو نشون داد.
جسی خنده ای کرد و گفت: اوه انگار خوب بلدید از فناتون دلبری کنید.
جان برعکس همکارش گفت: اما اینجا دلبری کردناتون جداب نمیده چون این برنامه خیلی جنجالیه. امیدوارم بعد از این برنامه همه چیز براتون خوب پیش بره.
بکهیون لبخندی زد و گفت: فنای ما بیشتر از این حرفا مهربون و وفادارن؛ اگر قرار بود تا الان نباشن خیلی چیزا اتفاق افتاده که میتونستن برن.
- و دقیقا برای همین اینجاییم. خب بیون بکهیون اول از تو شروع کنیم چون اول تو جوابمو دادی.
بعد هم خنده ی آرومی کرد که بکهیون با لبخند سر تکون داد.
- نظرت چیه در مورد خودت برامون بگی؟ الان در چه حالی هستی؟ و چرا اینقدر کمرنگ بودی یه مدت طولانی؟ فکر کنم الان دیگه چهار سال هست که توی این وضعیتی.
بک لب هاش رو روی هم فشرد و گفت: خب در حال حاضر که دارم با چان روی یه پروژه مشترک کار میکنم و چند تا ترک هم ضبط کردیم، اما فقط چیزای اولیه است و خیلی کاراش مونده. یه سریال هم هست که چند روز پیش قراردادش رو امضا کردم و احتمالا تا چند ماه دیگه فیلم برداریش رو شروع کنیم. در مورد کمرنگ بودنم هم که باید بگم حالم زیاد خوب نبود و سعی داشتم توی این مدت به خودم بیام.
جسی - چرا حالت خوب نبود؟ مریض بودی؟
بک با تردید چند لحظه مکث کرد و بعد گفت: حال روحیم خوب نبود.
جان - دلیل حال بدت چیه؟ این اتفاق ربطی به اون چیزی که برای تهیونگ و تو پیش اومد داره؟
قبل از اینکه بک جواب جان رو بده، جسی گفت: بیاین عکسایی رو که این مدت خیلی در موردت توی اینترنت دست به دست شده رو ببینیم.
همشون به طرف مانتیتور بزرگ پشتشون برگشتن. عکسی از بک بود که لبه ی جدول نشسته بود و در حال گریه بود و کسی سعی داشت بلندش کنه که مشخص بود لوهانه. این عکس در اصل با کمک کمپانی از کل اینترنت پاک شده بود و این که الان نشونش میدادن یعنی قرار نبود هیچ عکس پر بازدیدی رو نشون بدن؛ هر چی جنجالی تر، بهتر.
جان - درمورد این عکس خیلی از فن ها کنجکاو واقعیتن و کسی که این عکس رو گرفته گفت که وقتی داشته رد میشده همون لحظه ماسکت رو از روی صورتت برداشتی و با صدای بلند سر منیجرت داد زدی که چطور میتونی بعد از این زندگی کنی.
بک در حالی که خیره ی عکس بود، آروم گفت: درسته. اون روز فکر کنم یک هفته یا ده روز از مرگ تهیونگ میگذشت و همونطور که معلومه اصلا اوضاع خوبی نداشتم و نمیدونم اگه لوهان هیونگ از توی خیابون جمعم نمیکرد چه قدر بیشتر از این خبر ساز میشدم.
یه عکس دیگه روی صحنه اومد و توی اون بک با رنگی پریده و لباسای بیمارستان بود، ماسک داشت اما هنوزم قیافه اش قابل تشخیص بود.
جسی نگاه دقیقی به چهره ی درهم رفته ی بک انداخت و گفت: در مورد این چی؟
بک لب های خشک شده اش رو باز کرد: من... این...
جان توی حرفش پرید:
- فنی که این عکس رو پخش گرفته بود میگه پسری که فکر میکنه منیجرته با گریه تو رو در حالی که بیهوش بودی آورده و به دکتر گفته بوده که کلی قرص خوردی.
یه عکس دیگه اومد؛ توی عکس دست راست بک باند پیچی شده بود و با رنگ پریده به کمک لوهان راه میرفت.
جسی _ توی این عکس هم گفته شده که از یه بیمارستان خصوصی بیرون اومدین و دستِ باند پیچی شدت هم خونیه و فن هایی که دیدنتون ادعا کردن که یه خودکشی ناموفق بوده چون...
باز عکس عوض شده و توی عکس بعدی بک دست هاش رو باز کرده بود و داشت با عصبانیت به لوهان چیزی میگفت.
- در حال دعوا با منیجرت، داد میزدی که چرا ولت نمیکنه تا با خیال راحت بمیری!
چان با نگرانی به رنگ پریده ی بک نگاه کرد و دعا کرد که کاش مجریا تمومش کنن.
جسی کاغد های توی دستش رو روی میز کنارش گذاشت و با لبخند گفت: اینا حقیقت دارن؟ حرف فنای وفادارت درسته بکهیون؟ ما همه کنجکاویم تا واقعیت تو رو بدونیم.
بکهیون نفس عمیقی کشید و سری به نشونه ی تایید تکون داد. چان با تعجب بهش نگاه کرد؛ واقعا بک این کارو کرده بود؟
جان ابرویی بالا انداخت و گفت: چرا؟ تو یه خواننده موفق و سرشناسی و هر چیزی که یه آدم از زندگیش بخواد داری. چرا این کارو کردی؟
بک لبخند غمگینی زد و گفت: اینکه من خیلی خوب میخونم، یه عالمه فن خوب دارم، ماشین، خونه، پول... آره اینا همه خیلی عالین. من حتی دوستای خیلی خوبی هم اطرافم دارم که همیشه کمکم کردن و ازشون همیشه ممنون بودم اما یه سری چیزا هست که توی خود آدم اتفاق میوفته. من تا اینجا مشکلات زیادی تجربه کردم و تاثیرات بدی روم داشتن. چیزی که فنا خبر دارن اینه که من یه مشکل خانوادگی بزرگ دارم که هنوز بهشون نگفتم اما قول دادم که بعد از حل شدن اون، بهشون همه چیز رو بگم. به غیر از اون مشکل، من بهترین دوستم رو از دست دادم و مدت زیادی خودم رو براش مقصر میدونستم. اون مدت من توی فضای مجازی فعال بودم و میدیدم که به غیر از خودم، خیلیای دیگه هم من رو مقصر این مرگ میدونن؛ خیلی برای اینکه از اون تصادف جون سالم به در بردم سرزنش شدم و...
بک نفس عمیقی کشید و با حال بدی که دوباره داشت سراغش میومد دست هاش رو هیستریک روی هم کشید.
- اون زمان به قدری فشار روم بود که تصمیم میگرفتم کار خودم رو تموم کنم و بعد از اینکه منیجرم نجاتم میداد تمام عصبانیت و ناراحتیم رو سرش خالی میکردم. من فکر میکردم که حتی لوهان هم داره با نجات دادنم بهم ظلم میکنه، پس مدت زیادی رو با احساس تنهایی شدیدی سر کردم. از دوستا و خانواده ام سرد شده بودم؛ با اینکه اونا خیلی برام تلاش میکنن تا خوب بشم من نمیتونم تحملش کنم...
جان بین حرف بک پرید و گفت: فعلت از زمان گذشته به زمان حال اومد، یعنی هنوزم توی اون حالی؟
- الان بهترم و دلم نمیخواد بمیرم چون چند تا دلیل برای زندگی دارم اما هنوزم... من... آه.
چان که نفس های به شماره افتاده ی بک رو دید کامل به طرفش برگشت و شونه اش رو گرفت:
- هی... بکی؟ خوبی؟
بک چشم های رو بست تا چان اشک حلقه زده توش رو نبینه.
جسی به کسایی که پشت صحنه بودن اشاره کرد یه لیوان آب قند بیارن و به طرف اونا برگشت.
- حالت خوبه؟ ما نمیخوایم بهت فشار بیاریم اگه حس میکنی جدا خوب نیستی از گذشته ات خارج میشیم، باشه؟
جان با چشم های ریز شده گفت: درسته کمپانی هم ازمون خواسته بود که زیاد بهت سخت نگیریم چون حال خوبی نداری.
چان با حرص دندون هاش رو روی هم فشرد و تمام تلاشش برای نگفتن چیزی شد فشاری که به شونه ی بک منتقل میکرد.
بک بلاخره حس کرد نفس هاش درست شده پس دستش رو روی دست چان گذاشت و با نگاهش بهش اطمینان داد خوبه. به دوربین نگاه کرد و تعظیم کوتاهی کرد:
- معذرت میخوام، یه لحظه حس کردم حالم داره بد میشه.
چانیول با نگرانی سر جای اولش برگشت و کسی از پشت صحنه برای بک آب قند آورد. بک با تشکر چند قورت از آب قندش رو خورد و اون رو روی میز گذاشت.
جسی لبخندی به بک زد و گفت: بهتری؟ میتونیم ادامه بدیم؟
بک با لبخند بی جون سری تکون داد و جسی گفت: پسرا از گذشته اش بیاین بیرون و وارد حالاش بشیم.
چند لحظه ی بعد عکسی از بک اومد که مربوط به چند وقت پیش و هوتوک خوردنش بود.
- خب، توی این عکس فن نوشته بود که تمام مدت با آجومایی که هوتوک درست میکرد درد و دل میکردی و موقع خوردنش ناراحت به نظر میرسیدی و عجیب اینجاست که انگار منیجر معروفت رو پیچونده بودی!
بک لبخندی زد و گفت: آه درسته. اون شب وقتی داشتم با تاکسی از اونجا رد میشدم یک دفعه دلم خواست و رفتم اونجا. فقط کمی دلم گرفته بود و خب این برای آیدلا خیلی عادیه که دلشون برای اینکه عادی زندگی کنن تنگ بشه یا دلشون بگیره.
جسی سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: میخوایم وارد زندگی چان بشیم و چند تا عکس دیگه که بک توش باشه داریم اما یکم دیگه نشونشون میدیم.
چان لبخندی زد و به طرف پشت صحنه گفت: محض احتیاط یه آب قندم برای من کنار بذارین پس.
همشون خندیدن و جسی گفت: قبل اینکه وارد بازی عکسا بشیم... تو چطوری و این مدت چیکارا کردی؟
- آم... منم مثل بکهیون با کارا درگیرم و دارم اون ترکی که به فنا قول داده بودم رو چند شب دیگه بیرون میدم و موزیک ویدیوش هم حاضره. به غیر از اون... فکر نمیکنم خبر خاصی باشه توی زندگیم.
- خوبه پس.
عکسی از چان روی مانیتور اومد که توی اون داشت سگش توبن رو به دختری تحویل میداد.
جسی با لبخند گفت: خب این که تو از پسرا خوشت میاد یکی از چیزاییه
که به فاجعه بار ترین شکل لو رفت و خودت هم تاییدش کردی، درسته؟
اخم های چان توی هم رفتن و گفت: فاجعه بار تر از اون هم میشد اما خب آره.
- فنی که این عکس رو گرفته ادعا کرده که تو این دختر رو با صمیمیت به آغوش کشیدی و بوسیدی و بعد هم سگی که دستت بود رو به اون سپردی و خداحافظی کردی. فن به شدت توی کامنت ها پا فشاری میکرد که تو با این زن توی رابطه ای!
بک با تعجبی غیر قابل کنترل به عکس و بعد به چان نگاه کرد. چان خنده ای کرد و گفت: متاسفم که نا امیدشون میکنم اما اون کسی که توی عکسه خواهرمه که دارم سگم، توبن رو بهش میدم.
جان که نگاهش به بک بود گفت: بک خیلی از دیدن تو کنار یه زن تعجب کرد یا حتی میشه گفت وحشت زده شد. چیش اینقدر عجیب بود؟
- خب مطمئنا این که اون از دخترا خوشش نمیاد رو میدونم و برای همونم تعجب کردم.
جان با قیافه ای که قانع نشده و انگار منتظر شکاره سر تکون داد. جسی ادامه داد : اما قبل از این تو هرگز در مورد خانواده ات حرفی نزدی؛ پس برامون بگو.
چانیول شونه ای بالا انداخت و گفت: در مورد اونا حرف نزدم چون مدت خیلی زیادیه که با هم در ارتباط نیستیم و تازه دارم خواهرم رو بعد از چند سال میبینم.
جان - چرا؟ چیزی در مورد این قطع ارتباط به تو ربط داره؟
- آره، به خاطر اینکه بهشون در مورد گرایشم گفتم. من از پونزده سالگی از خودم مطمئن بودم و این رو توی نوزده سالگی، دقیقا سالی که دبیو کردم بهشون گفتم. اوایل فکر کردن از سرم میوفتع پس باهام دعوا میکردن تا سر عقل بیام اما بعد که دیدن چقدر جدیم بهم گفتن که دارم با آبرو خودم و اونا بازی میکنم و لگد میزنم به زندگی و آینده ام؛ اما هیچ چیز اونطوری نشد. کل دنیا میدونن من کی و چیم و دوستم دارن و اگر ندارن حداقل وقتی میبیننم با مشت توی صورتم نمیکوبن. رابطه ام با خانواده ام هم... من امید دارم که یه مدت خیلی کوتاه دیگه همه چیز درست میشه چون ما همه همدیگه رو قبل این اتفاق خیلی زیاد دوست داشتیم.
جان اشاره کرد عکس رو عوض کنن و بعد گفت: گفتی با مشت توی صورتت نمیکوبن اما این کار رو یکبار کردن!
عکس مال زمانی بود که چانیول رو زده بودن؛ جلوی در بیمارستان با دستی که توی گچ بود و صورتی کبود داشت سوار ماشین میشد.
- خب کام اوت من چیزی نبود که انتظارش رو داشتم. من برنامه ریخته بودم روز آخر کنسرتی که هرگز برگذار نشد، قیمت بلیطا رو خیلی کم کنم تا بیشتر فنا بتونن بیان و بهشون در مورد خودم بگم اما همه چیز بهم ریخت و یه سریا خیلی زیاد ناراحت و عصبی شدن!
بعد هم به عکسش اشاره کرد.
عکس دیگه ای از چان نشون داده شد که توی اون بعد از مسابقه ی والیبال، سهون رو صمیمانه بغل کرده بودن و میخندیدن.
جسی لبخند شیطنت باری زد و گفت: اوه سهون یکی از رقصنده های معروف کمپانی IZY که همه کسایی که صفحه اش رو دارن میدونن که اون گیه و خب توی صفحه ی اینستای تو پر از عکس های به شدت صمیمانه با اون هست.
چان قبل از اینکه حرف جسی کامل بشه با لبخند پرید توی حرفش و گفت: متاسفم اما ادامش ندین. اون بهترین دوستمه و درسته که پسرا رو دوست داره اما ما با هم نیستیم و اون دوست پسر داره که اگه ولش کنن همین الان به خاطر این حرف خونریزی راه میندازه!
چان و بک با خنده به لوهان که پشت سر فیلم بردار با عصبانیت دست هاش رو به کمرش زده بود نگاه کردن.
جان - تو میگی به مردا علاقه داری اما تا الان با هیچ پسری دیده نشدی چانیول. دلیل این چیه؟ این گی بودن تو میتونه بازی کمپانی ها باشه؟ من دارم بهت بهترین فرصت برای اینکه بگی گی نیستی رو میدم.
چان لبخند آرومی زد و گفت: متاسفم، من این فرصت رو پس میزنم و باز هم اعلام میکنم که به پسرا علاقه دارم. اینکه با هیچ پسری نبودم برای اینه که تا الان عاشق نشده بودم. شما یه روز من رو کنار پسری که عاشقشم میبینین و من هیچوقت قرار نیست از دستش بدم.
بک لبخندی به حرف چان زد و جسی لبخندش رو شکار کرد:
- همیشه عکس العمل های بکهیون نسبت به کسایی که همجنسگران مثبته و خب این یه جورایی به نظرم جذابه. تا الان هم خیلی دیدم که ازشون حمایت بکنی.
بک لبخندی زد و گفت: درسته. خب اینجوریه که همیشه اونا برام جذاب بودن و سعی کردم اگر ادمای خوبی هستن باهاشون دوست بشم و برای همینه که تقریبا من با همجنسگرا ها ارتباط خوبی میگیرم. صمیمی ترین دوست هام در حال حاضر فقط دو نفرشون همجنسگرا نیستن.
چان در حالی که نگاهش میکرد ناخودآگاه حرفش رو تایید کرد.
عکس روی مانیتور که عوض شد همه به طرفش برگشتن.
این بار عکسی بود که چان از و بک توی خونه ی بک گرفته بودن.
جان با خنده گفت: تو و بک با هم خیلی صمیمی هستین؟ چون چیزی که زیرش نوشتی خیلی جالبه!
جسی هم خندید و کپشن چان رو خوند:
- بیاین همه با هم به بکهیون کوچولو یه عالمه عشق بدیم تا بفهمه دوسش داریم!
سرش رو بالا آورد و به چشم های گرد شده ی بک نگاه کرد:
- بکهیون کوچولو نظرت چیه؟
بکهیون با حرص مشتی به شونه ی چان زد:
- یا کجای من کوچیکه؟ من هیونگتم!
چانیول خندید و دستش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد:
- خیله خب بزرگی، رحم کن!
بک چشم هاش رو ریز کرد و گفت: منتظرم دوباره تکرارش کنی تا بکشمت. کسی میدونه کجا اسلحه میتونم پیدا کنم؟
جان خندید و گفت: خیلی خوبه که برنامه رو فان کردین، زیاد این جور چیزا پیش نمیاد. بریم عکس بعدی.
عکس بعدی باز هم از بکهیون بود در حالی که روی میز اتاق تمرین خوابیده بود.
جسی - اولین باره دارم خوابیدن یه فرشته رو از نزدیک میبینم! به خودت زیاد فشار نیار هیونگ کوچولو.
بکهیون ابروهاش رو داد بالا و گفت: این بار بهم گفتی هیونگ و بعدش کوچولو؟
چان جوری خندید که چال گونه اش مشخص شد.
جان - این سافت ترین کپشن تو توی کل اینستاگرامشه. تو زیاد به هیونگ کوچولوت اهمیت میدی چانیول؟
چان اشاره ای به بکهیون کرد که بک با تعجب نگاهش کرد:
- خودتون نگاهش کنید، همه ی کره میدونن که بکهیون زیاد از حد کیوته. کپشن من کاملا با چیزی که بک هست مطابقت داره، اون فرشتست!
بک لبخند مستطیلی شکلی زد و دست روی قلبش گذاشت:
- آه تحت تاثیر قرار گرفتم چانیولا!
جسی خندید و گفت: عکس بعدی و...
عکس بعدی عکسی بود که جلوی کمپانی گرفته شده بود. بک توی ماشین چان بود و چان داشت نگاهش میکرد.
بک قبل از همه گفت: ما توی یه ساختمون زندگی مکنیم، دقیقا روبهروی هم و از اونجایی که من رانندگی نمیکنم گاهی اوقات چان من رو تا کمپانی میبره.
جان ابرویی بالا انداخت و با خنده گفت: چرا از همه ی عکسا اینقدر راحت، صادقانه و منطقی داریم میگذریم؟ اینکه هیچ حاشیه و رسوایی توی برنامه نیست داره اذیتم میکنه.
عکس بعدی دقیقا عکسی بود که بک توی بغل چان بود و برای دوربین ژست گرفته بودن. بک و چان خندیدن و بک گفت: خدایا، دختره واقعا خوب عکس گرفته.
بعد به دوربین نگاه کرد و گفت: دختری که دیروز ازمون عکس گرفتی، جدا عالیه!
بعد هر دو به دوربین با دستشون قلب فرستادن.
جسی - حالا جریان عکس چیه؟
- دیروز دوستای بکهیون تصمیم گرفتن بدزدنش و ببرنش تا یکم خوش بگذرونه. بعد از یه خوش گذرونی درست و حسابی توی کارائوکه، هممون مست بودیم و من به بک کمک کردم سر پا بایسته. اینجا خودمم مستم و به درخت تکیه دادم و بک به من.
جسی رو به پشت صحنه گفت: بچه ها، عکسای دزدی رو برامون بذارین. دیشب که مهمونامون رو اعلام کردیم فنا کلی عکس و سوال برامون فرستادن اما عکسای دزدیدن بکهیون خبر ساز نبود و فقط فان بود.
عکس روی صفحه عوض شد. بک روی شونه ی کای بود و روی چشم همشون توی اون هوای تاریک عینک دودی بود. عکس بعدی زمانی بود که بک به کای حمله کرد تا بزنتش و سهون مهارش کرده بود.
- فنا هیچیو جا ننداختن!
جسی خنده ی بلندی کرد و گفت: دقیقا. من خیلی از کاری که دوستات کردن و اون عینکا و ژست کولشون خوشم اومد.
چان لبخند مغروری زد و پا روی پا انداخت.
جان کاغذ های توی دستش رو زیر و رو کرد و گفت: دیگه هیچ عکس خبر سازی باقی نمونده که با هم بررسیش کنیم. نکته عجیب اینجاست که این همه عکس دیدیم و خب هیچ چیز گنده و عجیبی ازتون در نیومد؛ هر چند که بکهیون یه چیزای تلخی برامون تعریف کرد. این خیلی عجیبه اما من به تمام بیننده ها قول میدم که بلاخره از این دو تا آیدل با استعاداد یه چیزی براتون پیدا میکنم که خبرساز بشه.
جسی - اه راستی اونطور که میدونین برنامه ما آمار بازدید مثبت و منفی داره. بریم که ببینیم تا اینجای برنامه چه آماری داشتین.
دو تا نموداری روی صفحه اومد که یکی قرمز و اون یکی سبز بود.
جسی- قرمز هفت درصد و سبز نود و سه؟
بعد هم با تعجب برگشت طرف پسرا:
- چطوری میتونین؟ این آمار رو تا حالا توی برنامه نداشتیم. بیشترین آمار مثبت ما تا الان هشتاد و هفت بوده.
چان دستش رو به طرف بکهیون گرفت و با خنده گفت: ایول، آمارشونو شکستیم.
بک با خنده دستش رو روی دست چان کوبید و بعد اون رو مشت کرد و روی شکمش گذاشت. شدیدا منتظر بود تا برنامه تموم بشه تا بتونه چان رو لمس کنه چون حس میکرد داره دیوونه میشه.
جان - انگار واقعا فنای خیلی خوب و با وفایی دارین.
هر دو تایید کردن و جسی دست هاش رو روی هم کوبید: ممنون پسرا که امروز همراه ما بودین؛ هر چند خیلی سوالای دیگه از بکهیون داشتیم اما با توجه به شرایطش و به خاطر حفظ سلامتیش ترجیح دادیم که ادامه اش ندیم. امیدوارم به خاطر سوالاتی که پرسیدیم جدا ما رو ببخشید؛ این برنامه فقط برای اینه که سوالات فن ها رو جواب بدیم و البته... یکم مچ گیری!
بعد هم با شیطنت خندیدن.
بکهیون رو به دوربین کرد و با لبخند گفت: امیدوارم من رو به خاطر اتفاقی که افتاد ببخشید. دوستون دارم و مطمئن باشید به خاطرتون خوب باقی میمونم. ممنون که کنارم بودین و منتظر کامبک باشید. مواظب خودتون باشید و خوب غذا بخورید.
بعد هم سرش رو خم کرد.
- ممنون که کنارم هستین و حمایتم میکنید، تک تکتون رو دوست دارم و امیدوارم بتونم محبتاتون رو جبران کنم.
هر دو به دوربین با انگشتاشون قلب نشون دادن و مجریا هم با یه خداحافظی ضبط رو تموم کردن.
جان - کارتون عالی بود پسرا. امیدوارم از سوالات و رفتارمون ناراحت نشده باشین.
چانیول در حالی که از متوجه بود حال بکهیون هنوز هم خوب نشده و تمام مدت داشته نقش بازی میکرده، لیوان آب قند رو به طرفش گرفت و اشاره کرد بخوره.
- نه مشکلی نیست، ما متوجهیم.
لوهان به هر دو مجری احترام گذاشت و جلوی پای بک روی زانوهاش نشست. دست های سرد و لرزون بک رو توی دستش گرفت و گفت: هنوزم خوب نشدی که. دوست داری رفتیم خونه دکتر خبر کنم؟ یا حداقل جونمیون رو خبر کنم.
بک سری به نشونه ی منفی تکون داد و گفت: نه، فقط بریم خونه.
لوهان با لبخند سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: باشه هر چی تو بخوای. بریم اول لباستو عوض کن بعدش بریم. کیونگ رفته توی ماشین با تلفن حرف بزنه.
بک از جاش بلند شد و به سختی تا اتاق گریم و لباس رفت.
لوهان که بینشون راه میرفت با صدای آرومی گفت: چک کردم اتاق دوربین داره؛ تا خونه یا حداقل ماشین تحمل کنید.
بک با ناامیدی سر تکون داد و چان چیزی نگفت. لباس هاشون رو به نوبت داخل اتاق عوض کردن و بعد حداحافظی با عوامل، از ساختمون خارج شدن؛ بک در حالی که لوهان محض احتیاط زیر بغلش رو گرفته بود جلوتر میرفت و چان با حالی گرفته پشت سرشون راه میومد. فنا کل محوطه رو گرفته بودن و با صدای بلند تشویقشون میکردن و فریاد هاشون پر از دلگرمی و عشق بود. بک با همون حال بد کلی ازشون انرژی گرفت و به تک تکشون لبخند زد و داخل ون نشست.
چان هم کنارش توی ون نشست و جفتشون با نشستن توی ون لبخند هاشون پرید.
کیونگ نگاهی به قیافه های گرفتشون کرد و گفت: خسته نباشید بچه ها. الان میرم یه جای خلوت.
بعد هم سریع راه افتاد. چان بلافاصله بعد از گذشتن از جمعیت و افتادن توی خیابون بکهیون رو که از پنجره بیرون رو نگاه میکرد بغل کرد و به خودش فشرد.
دست بکهیون روی دستش نشست و سرش رو شونه اش تکیه داد.
- خیلی خوبه که بعد از همه این چیزای بد تو پیشم هستی.
بوسه ی چانیول روی گردنش نشست و توی گوشش زمزمه کرد: من که گفتم، همیشه هستم.
بکهیون لبخند زد و با لذت خودش رو توی بغل چانیول فشرد. آره اون همیشه میموند.***
بچه ها میدونم میدونید اما گفتم محض احتیاط بگم که همچین برنامه ای وجود نداره و من به خاطر روند داستانم ساختمش.
راستی چند روزه کنجکاو شدم بدونم بایستون کیه و کیا رو شیپ میکنین؟
ووت یادتون نره♡
VOUS LISEZ
LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Roman d'amourنام فیک: گمشده/Lost کاپل: چانبک ژانر : درام_عاشقانه، انگست، اسمات ~ بیون بکهیون، آیدلی که تمام گذشتش غرق یه سیاهی بزرگه... به قدری بزرگ که توش گمشده و راه نجاتش تنها دست هاییه که به سمتش دراز شده و میخواد که نجاتش بده اما... چی میشه اگر یک روز سایه...