°پارت چهلم°

371 88 7
                                    

- پارک چانیول، آیدل و رپر معروفی که اخیرا شایعات زیادی داشته بلاخره بعد از گذشت پنج ماه از محکومیت به جرم حمل مواد مخدر تبرئه شد. به گفته ی کارشناسان اداره ی پلیس این اقدام یکی دیگر از اقداماتی بود که چوی هیونجو علیه این آیدل انجام داده. حتی برخی منابع خبری و طرفدار ها میگن که کناره گیری بیون بکهیون از صنعت سرگرمی هم بی ربط به این شخص نیست و شایعات زیادی در موردش وجود داره اما به هر حال هیچکدوم به غیر از این که اون از بیماری روانی رنج میبره و در حال حاضر بستریه موثق نیستن. به گفته ی کمپانی izy...
با پرت شدن ‌کنترل وسط صفحه ی تلویزیون قسمتی از ال سی دی شکست و صفحه خاموش شد.
چانیول لبخند کوچیکی زد و ماگ قهوه اش رو به لب هاش نزدیک کرد.
مدت ها بود که ماجراهای زندگیش تبدیل به داستان های مورد علاقه مردم و اخبار شده بودن. حتی حالش هم از شنیدن اسمش بهم میخورد چون بعد از شنیدن اسمش باید اسم دوست پسرِ دوست داشتنیش رو هم میشنید و خاری که توی قلبش فرو میرفت رو تحمل میکرد.
صدای زنگ های تلفنش رو مثل چند هفته اخیر ایگنور کرد و همونطور که قهوه اش رو مزه میکرد به تراس برجی که جدیدا توش زندگی میکرد پناه برد. برجی که توش زندگی میکرد برخلاف خونه قبلیش توی شلوغ ترین نقطه ی شهر بود و خونه به حدی بزرگ بود که خودش رو بتونه توش گم کنه. دکوراسیون خونه هم بر خلاف خونه ی قبلی، از رنگ های کسل کننده و تیره بود اما از نظر خودش اینطوری بهتر بود تا هر چیزی که اون رو به گذشته ی با بکهیون بودن وصل میکرد دور کنه؛ گذشته ای که با گوشت و خونش عجین شده بود.
ماگ قهوه رو روی میز شیشه ای گذاشت و خودش روی کاناپه ی گوشه ی تراس رها کرد. آه عمیقی کشید و به شهری که رفته رفته تاریک و خاموش میشد نگاه کرد. دست انداخت و گیتارش رو از کنارش برداشت و شروع به خوندن کرد.
چشم هاش رو بست و هر ‌کلمه از قلبش بیرون میپرید. قلبی که خیلی وقت بود خبری از تپش های تند و سریعش برای کسی نبود.
دوباره قسمتی از اون آهنگ که عاشقش بود رو تکرار کرد و این بار گیتار نزد:
- you'r just like an angel!
لبخند کوچیکی زد و گیتار رو کنار گذاشت.
- اگر اینقدر عاشق خوندنی پس چرا جواب تلفنای کیونگسو رو نمیدی؟ شنیدم درم روش باز نمیکنی.
سر چانیول به طرف در تراس برگشت و به سهون که به قاب در تکیه داده بود نگاه کرد.
- اونا خیلی گیر میدن. بیا اینجا.
و با دست چند بار روی مبل کوبید. سهون تکیه اش رو از قاب در گرفت و کنارش روی مبل نشست. ماگ قهوه اش رو از روی میز برداشت و قلپی ازش خورد.
- هنوزم قهوه درست کردنات تخمیه!
چانیول خنده ای کرد و به آسمون خیره موند‌.
- چرا تلویزیونت رو نابود کردی؟
- زیادی مزخرف میگفت.
- با بچه ها تصمیم گرفتیم امشب اینجا چتر شیم.
- تو خونه کوفتم ندارم بدم بخورین.
- لوهان و کیونگسو دارن برات خرید میکنن. راستی... کریسم هست!
نگاه چانیول لحظه ای روی سهون نشست و بعد از جا بلند شد.
- میرم دوش بگیرم.
داخل خونه شد و راهش رو به طرف اتاقش کشید. داخل حموم شد و بی حوصله لباس هاش رو از تنش در آورد.
زیر آب ایستاد و چشم هاش رو بست؛ حتی همین حالا هم یه خاطره پشت پلک هاش بود.
" - بیام تو پس؟
بکهیون با شیطنت گفت و چانیول با خنده موهای کفیش رو شست.
- آخه بیای تو چیکار؟ فقط آب الکی مصرف میشه.
بکهیون همونطور که از دستگیره ی در آویزون بود بدنش رو تاب داد و سرش رو ‌کج کرد.
- خب آب رو ببندیم.
چانیول صورتش رو شست و به عقب برگشت. مچ نگاه هیز بکهیون روی باسن و پاهاش رو گرفت و انگشتش رو تهدید کنان بالا آورد:
- هی... نگاه هیز به بوت من تعطیله!
بکهیون خندید و لبش رو اسیر دندون هاش کرد.
- من کلا روی تو نگاه هیز دارم جناب... اما الان فقط داشتم به این فکر میکردم که بوت تو هم خوشگله ها!
چانیول با قدم های بلند خودش رو بهش رسوند و کمرش رو بین بازوهاش اسیر کرد. با حرص سینه ی وروجکی که توی بغلش بود رو به دیوار تکیه داد و با دستش به باسنش چنگ زد.
- زیاد حرف بزنی تا فردا صبح اسپنکت میکنم تا بفهمی کی اینجا رئیسه بچه!
بکهیون نیشخندی زد و سرش رو به عقب خم کرد.
- اول که من بچه نیستم، دومم که هر دو میدونیم رئیس منم ددی پارک!
نگاه چانیول فقط چند ثانیه به اون چشم های خمار و پر از شیطنت قفل شد، چون بعدش هر دو برهنه بودن زیر دوش داشتن از هم لذت میبردن."
- چانیول؟
با صدای در شونه های تکون خفیفی خورد و از جا پرید. با دست موهای سرش رو عقب داد و جواب سهون رو داد.
- الان میام.
لعنت به خاطراتی که یه لحظه هم ولش نمیکردن؛ چرا فقط با صاحبشون از ذهنش پاک نشده بودن؟ بکهیون نمیتونست خاطراتی که دارن رو هم با خودش ببره؟
سریع از حموم بیرون رفت و داخل اتاق لباس هاش شد. به ردیف لباس های بکهیون نگاه کرد و با حسرت آه کشید.
- چرا لباساتو با خودم آوردم؟
لباس هاش رو عوض کرد و از اتاق بیرون زد. صدای حرف زدن لوهان رو از آشپزخونه میشنید.
- شیومین هیونگ میگفت هر هفته میره پیشش و باهاش حرف میزنه.
سهون آه کشید و گفت: اصلا نتونسته با نبودن بکهیون کنار بیاد.
- منم برای همین نگرانشم، میترسم این بار اون یه چیزیش بشه.
به کانتر تکیه کرد و به اونا که پشت بهش در حال خورد کردن چیزی بودن نگاه کرد.
- اینقدر مزخرف نگید!
هر دو به عقب برگشتن و لوهان با اضطراب لبخند زد.
- هی... چطوری پسر؟
چانیول چند بار پلک زد و سر تکون داد:
- بد نیستم. بقیه کوشن پس؟
سهون دوباره به طرف گوشت ها برگشت و کارش رو از سر گرفت.
- کیونگسو دستشوییه. هیچول و تمین که با هم میان. کای هم گفت توی راهه اما در مورد کریس مطمئن نیستم؛ میگفت سرش شلوغه اما خودش رو میرسونه.
چانیول "هوم" آرومی گفت و به طرف مبل ها رفت.
نیم ساعت بعد همه به غیر از کریس اومده بودن و سعی میکردن کاملا با احتیاط جو یخ زده ی خونه رو با شوخی و خنده عوض کنن. چانیول گاهی جواب سوالاتشون رو میداد، گاهی لبخند میزد و گاهی گوش میداد اما با این حال هیچ شباهتی به چانیولی که همیشه جو جمع رو توی دستش داشت و مثل بمب شادی عمل میکرد نداشت.
تا زمانی که کریس بیاد خودشون رو با خوردن و نوشیدن سرگرم کردن و زمانی که کریس اومد، چانیول کاملا مست بود.
مثل بچه ای که والدینش رهاش کردن بغض کرده بود و به کریس که با لبخند داخل میشد نگاه میکرد. چرا فکر میکرد بکهیون پشت سر کریس داخل میشه؟ اون ترکش کرده بود!
- چطوری پسر؟
کریس دستش روی شونش کشید و چانیول سر تکون داد.
- خوبم. جونمیون هیونگ باهات نیومد؟
کریس آه آرومی کشید و گفت: اون پیش بکهیونه.
بغض تو گلوش بیشتر شد. از جا بلند شد و به طرف میز بارش رفت. یکی از نوشیدنی هایی که پسرا براش آورده بودن رو باز کرد و داخل گیلاس ریخت. روی میز کوچیک سی‌دی ها و بازی هاش نشست و کمی از نوشیدنیش مزه کرد.
کریس به طرفش رفت روبه‌روش ایستاد؛ انگار برای گفتن چیزی تردید داشت.
- راستش... چند روز پیش جونمیون برام یه چیزی فرستاد. در اصل باید بگم بکهیون برات یه چیزی فرستاد.
- ما تو خونه ی پارک چانیولِ غمگینیم!
سهون مست که طرف دیگه ی خونه طبق معمول در حال استوری گرفتن بود با صدای بلند اعلام کرد و حواس کریس لحظه ای از حرفش پرت شد.
- چی؟ برام چی فرستاده؟
چانیول با دلتنگی نالید و نگاه کریس دوباره به طرفش برگشت.
دستش رو بالا آورد و از داخل پاکتی که توی دستش بود اسباب بازی موزیکالی بیرون کشید.
چانیول اون رو از دست کریس بیرون کشید و با بغض خندید.
توی بازار ایرلند چانیول یه اسباب بازی موزیکال شبیه همین دیده بود و ازش خواسته بود براش بخره اما مغازه بسته بود و بیخیالش شده بودن اما حالا...
کوکش کرد و اون رو روی میزی که نشسته بود گذاشت. اسباب بازی به آرومی میچرخید و آهنگ میزد و بغض توی گلوش رو بیشتر میکرد.
اشک هایی که روی گونه هاش میریختن هم حتی ذره ای برای توصیف حالش کافی نبودن. به آرومی برش داشت و نزدیک صورتش کرد.
بکهیونش... اون هنوز به یادش بود‌‌.
دماغش رو بالا کشید و اشکش رو پاک کرد.
- هنوزم بهم فکر میکنه!
آروم زمزمه کرد و لبخند زد.

***
ویدیو این پارت اون بالا هست.
تیزر فیک هم داخل کانال تلگرام قرار گرفت^^
(@Demon_fictions)
و احتمال خیلی خیلی زیاد...
هفته دیگه فایل فول کارو میذارم!^^
بوس و عشق♡

LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOù les histoires vivent. Découvrez maintenant