°پارت سیزدهم°

416 133 0
                                    

زندگی بکهیون باز هم روی روال سابق بود.
وقتی صبح لوهان میخواست در خونه رو باز کنه فهمید بک پشت در خوابش برده. صبحانه نخورد و مثل قبل لباس های گشادی تنش کرد که حتی با اونا هم خوب دیده میشد. کلاه بافت لعنتیش رو از کمدی که داخل اتاق مهمان بود لوهان براش پیدا کرده بود و حالا در حالی که زیر لب داشت آهنگی رو زمزمه میکرد منتظر بود تا لوهان ماشینش رو پارک کنه.
- راستی، تو این هفته تو و چان احتمالا یه برنامه ی زنده دعوتین.
اگر بکهیون جدید بود سریع سوال میپرسید یا هیجان زده میشد اما اون فقط یک لحظه کوتاه زمزمه اش رو قطع کرد و باز ادامه داد.
ماشین که ایستاد زودتر از لوهان پیاده شد و بدون توجه به کسایی که
جلوی در جمع شده بود و جیغ و داد میکردن_ که احتمالا به خاطر یکی از آیدلا بود_ داخل کمپانی شد. لوهان همیشه ماشین رو توی محوطه ی کوچیک کمپانی پارک میکرد تا هر بار بکهیون فناش رو ببینه و انگیزه بگیره اما انگار اینم زیاد براش کارساز نبود. داخل آسانسور لوهان با تردید گفت: چیزی شده؟ جدیدا که حالت بهتر بود.
بک بی حوصله به دیوار آسانسور تکیه داد و گفت: من مریض نبودم.
آسانسور توی طبقه ی پنجم ایستاد و کیونگسو وارد شد:
- اوه سلام بچه ها!
منتظر جوابشون نشد و همونطور که با دستش در آسانسور رو نگه داشته بود، سرش رو از اتاقک بیرون برد:
- زود باش چان!
چشم های بک محکم روی هم فشرده شدن و به خودش توی آینه ی آسانسور نگاه کرد تا مطمئن بشه که قیافه اش اونقدرام نابود نیست اما بلافاصله پشیمون شد. آستین های هودی مشکیش رو بیشتر کشید و سرش رو بیشتر توی یقه اش فرو برد.
- سلام همگی.
چانیول مثل همیشه با صدای پر انرژی اعلام حضور کرد و بکهیون از اینکه حالش خوبه عصبی شد.
- سلام، چه پر انرژی!
چانیول نگاهش رو از بکهیون که توی خودش جمع شده بود و حتی جوابش رو هم به آرومی داده بود گرفت و لبخند زد:
- از صبح با کیونگ ورزش کردیم و بعدش هم یه سری کارامو رو به راه کردم. امروز بمب انرژیم!
بک پوزخند آرومی زد و دست هاش مشت شد. بعد از رها کردنش خوشحال بود، اونوقت بکهیون احساس یه شی رو داشت که دور انداخته شده بود.
لوهان به بک نگاهی انداخت و با حرص گفت: بکهیون باید ازت یاد بگیره. تا همین دیروز که باهات وقت میگذروند خوب بود اما امروز بازم...
- بسه هیونگ!
صدای عصبانی و اخطار گونه ی بکهیون حرف لوهان رو نصفه گذاشت اما لوهان بعد از یه مکث چند ثانیه ای با حرص بیشتری گفت: چیه؟ میخوای خوشحال باشم که داری هر روز بیشتر به مرده ها شبیه میشی؟
اونقدر خودت رو توی خونه حبس کردی که مطمئنم یادت نمیاد بیرون چه شکلیه. هر روز داری بیشتر آب میری و قیافت دیگه هیچ فرقی با چند سال پیش که تقریبا مرده تو تخت پیدات کردم نداره!
بکهیون سرش رو از یقه اش بیرون کشید و با نهایت عصبانیت داد زد: انقدر در موردش حرف نزن انگار که چیز ساده ای بوده؛ تو فقط اون حسی که اون موقع داشتم رو بیشتر توی من زنده میکنی! این نگرانی لعنتیتون داره من رو بیشتر به یاد دردهام میندازه. چرا فقط نمیذارین آروم باشم؟
در آسانسور که باز شد بکهیون بدون توجه به چند نفری که با تعجب نگاهشون میکردن ازش بیرون زد. لوهان با تعجب به واکنش تندش خیره بود و چانیول قلبش فشرده شد. کیونگ تنها کسی بود که وضعیت بهتری داشت پس هر دو رو از آسانسور خارج کرد. از آب سرد کن کنار آسانسور یه لیوان پر کرد و دست لوهان داد:
- آروم باش، اون فقط عصبی بود.
لوهان لیوان رو از دست کیونگ گرفت و در حالی که روی صندلی مینشست زمزمه کرد: اون حالش داره بدتر میشه. پس این چند روز چی؟ اون خیلی خوشحال بود و بیشتر با بقیه ارتباط میگرفت؛ من فکر کردم اون داره خوب میشه.
- به نظر میاد آدم درونگرایی باشه پس...
- بک افسردگی شدید داره.
نگاه هر دو با این حرف لوهان بهش قفل شد.
- اون از نوزده سالگی کارش رو شروع کرده و اگر دقت کرده باشین اول سالاش با الانش زمین تا آسمون تفاوت داره. اون شاد بود، میخندید و برای کارش ذوق داشت. هر سال که میگذشت از شادیش کم میشد و الان بعد از هفت سال اون کاملا افسردست. من و بقیه بیخود نگرانش نیستیم، ما این موضوع رو میدونیم و تمام تلاشمون اینه که حالش رو خوب کنیم. خود بک هم این موضوع رو میدونه اما تلاشی براش نمیکنه، انگار مهم نیستش که داره زندگیش رو نابود میکنه.
چان دستی به گردنش کشید و گفت: پیش دکتر بردینش؟
لوهان سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و گفت: جونمیون روانشناسه ولی پیش دکترای دیگه هم به زور بردیمش؛ اون همکاری نمیکنه.
- من... راضیش میکنم یا حداقل حالش رو خوب میکنم.
لوهان لبخند خسته ای زد و گفت: چان اون کاملا تحت تاثیر توعه، پس مطمئنا میتونی؛ اما بهتره انجامش ندیم.
چان با تعجب گفت: تحت تاثیر منه؟
- از وقتی که تو رو دیده داره ازت حرف میزنه. بعد از رنگ کردن موهاش تنها نگرانیش نظر تو بود؛ نه حتی فناش، فقط تو!
قلب چان توی سینه اش بی قراری کرد.
- خب اگه اینقدر چان روش تاثیر گذاره پس میتونه حالش رو خوب کنه.
چان حرف کیونگ رو تایید کرد:
- آره، میتونم.
لوهان از جاش بلند شد و در حالی که به طرف اتاق تمرین وکال بکهیون میرفت، گفت: و بعدش مسئولیت احساسات بکهیونی که این همه مدت منتظر عشق و دوست داشتن بوده به گردن کیه؟ بیخیال.
بعد از رفتن لوهان، چانیول روی صندلی وا رفت و سرش رو بین دست هاش گرفت. کیونگ کنارش نشست و گفت: دعوا کردین؟
- بهم زدیم.
کیونگ با تعجب نگاهش کرد:
- در عرض یک روز؟ برای چی؟
- کیونگ اون گی نبود؛ از رفتارام هم خجالت میکشید حتی. اینکه من بخوام دستش رو توی یه جمع بگیرم دوست نداره یعنی چی؟ اون... اون احتمالا فقط تحت تاثیرم قرار گرفته بوده؛ این معمولا اتفاق میوفته.
- اما اون خیلی کنارت خوشحال به نظر میرسید!
چان از جاش بلند شد و با کلافگی گفت: آره و منم فکر میکردم این خوبه.
کیونگ همونطور که نشسته بود دست چان رو گرفت:
- هی... اگه حس میکنی که میخوایش و این براش خوبه یه فرصت بهش بده.
چان لبخندی بهش زد و موهاش رو بهم ریخت:
- اینم خوبه.
با تنه ای که بهش خورد دستش از دست کیونگ جدا شد و با اخم به عقب برگشت.
- هی!
بکهیون بدون توجه به چان از پله ها بالا رفت و دست هاش رو محکم بهم میفشرد. پس اون عوضی در عرض یک روز جایگزینش کرده بود؟
- کیونگ لعنتی چرا گم نمیشی و از اینجا نمیری؟
دیگه نتونست بالا بره؛ حتی نمیدونست چند طبقه رو بالا اومده. به نرده ها تکیه داد و کمی خم شد. با حرص پاش رو به زمین کوبید و لبش رو گزید. نمیخواست کیونگ رو کنار چان ببینه؛ مهم نبود که با چان نیست، فقط کیونگ نباید کنارش باشه. دوباره تصویر دست های قفل شده و نوازش کردن سر کیونگ جلوش چشم هاش اومد.
- بمیر عوضی!
- پس بلاخره دیوونه شدی؟
با ترس از جا پرید و به عقب برگشت. کای با خنده تکیه اش رو از دیوار گرفت و گفت: اینکه میبینم یکی داره حرصت میده برام جذابه. این آدم خوشبخت کیه؟
بکهیون با حرص دندوناشو روی هم فشار داد:
- دو کیونگسوی لعنت شده!
- چیکار میکنه مگه؟ با دوست پسرت گرم گرفته غیرتی شدی؟
بدون نگاه به کای که با تمسخر نگاهش میکرد، دست کرد تو جیب کتش.
- یا هیونگ چیکار میکنی؟
- دارم از سیگاری که میای اینجا مخفیانه میکشی کش میرم!
بعد هم نگاه بدی به کای انداخت که باعث شد سرش رو پایین بندازه. پاکت سیگار رو از جیبش در آورد و یکی لای لب هاش گذاشت.
- چرا میکشی؟ چیزی اذیتت میکنه یا میخوای کول دیده بشی؟ روشنش کن.
کای در حالی که با فندکش سیگار بک رو روشن میکرد گفت: فقط سرگرمی. نمیدونستم تو هم میکشی!
بک پوکی به سیگارش زد و گفت: از دوره ی شلوغ کردنم گذشته؛ من با تهیونگ خیلی کارا میکردیم. دختر بازی، مست کردنای افتضاح، حتی یه چند بارم یه چیزایی کشیدیم. برای الان، تو فک کنم منم میخوام سرگرم بشم تا فکرم آزاد بشه.
- اوه!
نگاه کای رو دنبال کرد و به طرف پله ها برگشت. با دیدن چان که با اخم های درهم نگاهش میکرد به سرفه افتاد و سریع بهش پشت کرد.
- اوه هیونگ نمیدونستی نه؟ دوست پسرت شدیدا با دود و دم مخالفه!
بعد هم خنده ی بلندی کرد. بک سریع سیگارش رو با کناره نرده خاموش کرد و به سرفه هاش پایان داد. قبل از اینکه بتونه به طرف چان برگرده، مچ دستش رو گرفت و با حرص اون رو دنبال خودش کشید.
- هی... دستم درد میگیره!
چان با حرص غرید: منم میخوام بگیره!
بک بغ کرده لب هاش رو داخل دهنش کشید و تا رسیدن به اتاق تمرین چیزی نگفت.
داخل اتاق تمرین که شدن چان تقریبا بک رو به داخل هل داد و عصبانی وارد اتاق شد. در اتاق رو بست و رو به لوهان که با تعجب ایستاده بود و نگاهشون میکرد با حرص گفت: بعد تو نگران اینی؟
- چیشده؟
بک نگاه بدی به کیونگ که با چشم های درشت نگاهشون میکرد انداخت و شونه هاش رو بالا انداخت.
- آره شونه بالا بنداز، اونی که توی راه پله ها مثل دود کش دود میداد بیرون عمم بود!
لوهان چند ثانیه بی حرکت به بکهیون نگاه کرد و بعد یک دفعه با صدای بلند خندید:
- سیگار میکشیدی؟ واقعا؟
بک بدون هیچ حرفی روی صندلی نشست اما لوهان با هیجان ادامه داد: خب وایسا ببینم قدم بعدی چیه؟ قراره باز از پارتیا مست و پاتیل جمعت کنم؟ من راضیم. خب کی میخوای بازم دردسر درست کنی؟
بک ناخودآگاه از یاد آوردی کارایی که قبلا میکرد و باعث حرص خوردن لوهان بود، خندید:
- قبلا برای اینکه یهو ساعت دو شب با تهیونگ می پیچوندم و باید جنازم رو از پارتیا جمع میکردی عصبانی میشدی.
لوهان لبخند تلخی زد و گفت: الان آرزومه که بازم بخوای شیطنت کنی.
بک دستی توی هوا تکون داد و گفت: بیخیال هیونگ، از وقت شلوغ کردن من دیگه گذشته و جدای اون دیگه حسشم نمیاد. بریم سراغ ضبط؟
لوهان نفس عمیقی کشید و گفت: آره تا الانم حسابی دیر کردیم.

LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOnde histórias criam vida. Descubra agora