°پارت دوازدهم°

437 132 2
                                    

از وقتی کیونگ رو به خونه اش رسوندن، ماشین توی سکوت بدی بود.
اگه بک سکوت میکرد عادی بود اما سکوت چان به طرز عجیبی آزار دهنده بود؛ مخصوصا برای بک ‌که متوجه شده بود چانیول چقدر ناراحته.
- متاسفم چان اما نمیتونستم بذارم اونا بفهمن باهمیم؛ این خیلی خجالت آور و آزار دهنده است، کی میدونه چی در موردمون فکر میکنن!
و بعد صورتش توی هم رفت. چان که این صحنه رو دید بیشتر توی خودش فرو رفت و زیر لب گفت: متوجهم بک؛ اشکالی نداره.
بکهیون به طرفش برگشت و دید که هنوز هم همونطور گرفته است.
- پس چرا هنوزم نمیخندی؟
چان به سختی لبخند زد و گفت: دیدی که سرم چقدر شلوغ بود؛ فقط خستم.
بک دیگه چیزی نگفت.
وقتی رسیدن خونه بک توقع داشت چان باهاش بیاد خونش اما چان به طرف آپارتمان خودش رفت.
- چانیولا؟
چان به طرفش برگشت و منتظر ادامه ی حرفش شد‌.
- نمیخوای پیشم باشی؟ از وقتی تنها شدیم حتی دستمم نگرفتی؛ حتی نخواستی یه دورم توی خیابون بزنیم و یه راست اومدیم خونه.
- بک، این برات آزاردهنده است.
بک با تعجب گفت: چی؟
چانیول کامل به طرفش برگشت و به در تکیه کرد:
- اینکه من لمست کنم یا بقیه متوجه این بشن که با منی برات آزار دهنده است. تو واقعا راست گفتی، گی نیستی و این برام مهم نبود اما وقتی که میگی آزار دهنده است... من خوشحال نمیشم. کای هم درست میگفت که این یه هوسه برات؛ شاید فقط میخواستی تجربش کنی. واقعیت اینه که تو از این چیزی که من هستم خجالت میکشی. فکر کنم ما اینو اشتباه فهمیدیم؛ شاید این کشش از طرف تو به من علاقه نباشه.
بکهیون آب دهنش رو قورت داد و سری به نشونه ی تایید تکون داد:
- متاسفم.
چان سریع عکس العمل نشون داد:
- نه من متاسفم که باعث شدم به اشتباه بیوفتی و حتی اولین بوسه ات رو هم با من از دست بدی. من دلیلیم که این اتفاق افتاد و تو اگر بخوای میتونی سرزنشم کنی. من هنوزم برای کمک کردن بهت مثل یه دوست کنارتم و بهت قول میدم دیگه این اتفاق نمیوفته.
بک لبخندی بهش زد و گفت: درسته، پس... من دیگه میرم داخل. شب بخیر.
چان با ناراحتی و تعجب در بسته خونه ی بک خیره شد و صدای کای توی گوشش زنگ زد: " نگران این میشی که چرا در مورد هیچی حرف نمیزنه."
بک در رو که بست فرو ریخت. با دست موهاش رو چنگ زد چشم هاش رو بست. چانیول... کسی که گفت تنهاش نمیذاره و اونو تا ابد توی بغلش میخواد ولش کرد؟ اونم در عرض یک روز؟ چرا مگه اشتباهش چی بود؟
بلافاصله نگاه چان رو موقعی که دستش رو از دستش بیرون کشید یادش اومد؛ حتی نگاه کیونگ هم بهش پر از سرزنش بود. حرفش توی ماشین و حال گرفته ی چان هم یادش اومد. سرش رو به در کوبید و بغض کرد.
چان رو کنارش میخواست اما... شاید هم حرف هاش درست بود. اگه واقعا خجالت زده میشد و آزار دهنده بود، بهتر بود تموم بشه.

LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈOnde histórias criam vida. Descubra agora