" زندگی مجموعه ای بی پایان از فراز و نشیبه."
این چیزی بود که همیشه میشنیدن و مدتی بود که با تمام وجود داشتن احساسش میکردن.
هنوز موفق نشده بودن موضوع اولی که برای چانیول خبر ساز شده بود رو حل کنن که گند بزرگ تری بالا اومده بود و حالا هر دو روبهروی رئیس جوون و تازه کار کمپانیشون نشسته بودن.
"پارک چانیول یکی از بهترین خواننده های Kpop _که چندی پیش به اتهام حمل مواد مخدر در زندان بود_ و بیون بکهیون خواننده ی مرموز و پر از حاشیه قرار میذارن."
این خبر سر تیتر اکثر روزنامه ها، مجلات و اخبار بود.
- با اینکه موضوع قرار گذاشتن همجنسگراها در کشور ما امروزه کمی بیشتر رواج پیدا کرده و مردم هم مثل قبل بهش دید بدی ندارن اما این خبر شوکه کننده که رد پیک و چند نفر از طرفدارها منتشر کردن دنیای هنر و سرگرمی رو غرق بهت و حیرت کرده. طرفدار های زیادی عکس ها و فیلم های اون ها رو زمانی که با هم بودن برای رد پیک ارسال کردن و چیزی که مهر تایید روی تک تک این ها زده، عکس بوسه ی اون ها جلوی خونه ای هست که گفته میشه متعلق به خانواده ی پارک چانیوله و عکسی که از اون ها داخل اداره ی پلیس هم دیگه رو در آغوش دارن و انگار بیون بکهیون در حال تسلی دادن بهشه که توسط فردی ناشناس گرفته شده. کمپانی IZY هنوز هیچ چیزی به طور رسمی بیرون نداده اما بعضی از کارکنان اونجا حرف هایی مبنی بر نزدیکی زیادی اون ها میزنن. اگر دقت کنیم پارک چانیول همیشه خودش رو به عنوان فن بوی بیون بکهیون اعلام میکرده اما به گفته ی برخی سایت ها و منابع از زمانی که اون دو همدیگه رو دیدن و شروع به همکاری کردن، رابطه ی صمیمانه تری بینشون ایجاد شده که تا اینجا پیش رفته.
لی با عصبانیت تلویزیون رو خاموش کرد و به لیوان روی میز چنگ زد.
- رئیس...
لی با فاصله دادن لیوان از لب هاش، داخل حرف چانیول پرید و عصبی گفت: چانیول من وقتی بهت درخواست همکاری با کمپانیمون رو دادم میدونستم که گی هستی و این اتفاقات ممکنه پیش بیاد. حتی وقتی گفتم با بکهیون همکاری کنید امیدوار بودم توی زندگیش تاثیر بزرگی بذاری اما...
روزنامه رو روی میز جلوی اون دو پرت کرد و با عصبانیت گفت: اینقدر بزرگ دیگه نه!
هر دو در سکوت سرشون رو پایین انداخته بودن و حرفی نمیزدن.
- چند وقته؟
- تقریبا از اول همکاریمون.
چانیول آروم جواب داد و لی کلافه روی صندلیش نشست.
- خیله خب، و تا کی قرار بود این رو مخفی کنید؟ قصدتون جدی نبود؟
- من مشکلی نداشتم در واقع منتظر بودم تا بکهیون هم آمادگیش رو پیدا کنه.
- منیجراتون؟
- میدونستن.
- عالیه!
لی با حرص گفت و به صندلیش تکیه زد.
- بکهیون؟ نمیخوای چیزی بگی؟
بکهیون شونه ای بالا انداخت و همچنان سکوت رو انتخاب کرد.
- اگر عکسی در کار نبود سکوت میکردم و میذاشتم سر و صداها بخوابه، اما کلی عکس در میونه و حتی داخل تلویزیون و روزنامه ها هم رفتین پس من یه بیانیه میدم بیرون و میگم که قرار میذارید و از ما پنهانش کرده بودین تا زمانی که از رابطتون مطمئن بشید و علنیش کنید. حالا سراتونو بیارید بالا و الکی لوس بازی در نیارید!
چانیول سرش رو بالا آورد و لبخند زد:
- واقعا ممنون رئیس.
- اوق... رئیس؟ از این آتیش پاره یاد بگیر!
و بعد با سر به لب های خندون بکهیون اشاره کرد.
- عه هیونگ!
بکهیون با اعتراض گفت و لی خندید:
- یادم نرفته قبل از اینکه سهام کمپانی رو از عمو بگیرم و بشم مثلا رئیس چه بلاهایی سرم آوردی. پاشید برید پی کارتون؛ فقط خواستید ازدواج کنید بهم خبر بدین!
وقتی از اتاق بیرون اومدن لوهان و کیونگسو داخل شدن و هر دوی اون ها روی صندلی منتظر نشستن.
- اینکه طرفدارا اینجوریم فهمیدن بد نشد، نه؟
بکهیون با احتیاط پرسید و چانیول با هوم آرومی جوابش رو داد؛ همون چیزی که توی این یک هفته ی گذشته و بعد از برگشت چانیول نسیبش شده بود.
بی توجه بودن چانیول نسبت بهش اون رو حسابی ترسونده بود و باعث شده بود تمام هفته ی گذشته رو بیشتر از همیشه تظاهر به خوب بودن بکنه.
- بعد از اینجا بریم بیرون غذا بخوریم؟
- عقل تو سرت هست؟ تو این وضعیت؟
با عصبانیت گفت و بکهیون لب گزید:
- ببخشید، حواسم نبود.
با شنیدن صدای آروم و گرفته ی بکهیون کمی پشیمون شد اما قبل از اینکه چیزی بتونه بگه، در اتاق لی باز شد و لوهان و کیونگ بیرون اومدن.
- خنده هاش برا شماس، دهن سرویس کردناش برا ما.
لوهان حرف کیونگ رو تایید کرد و گفت: حالا انگار ما گفتیم قرار بذارن؛ به ما چه؟
- پاشید ببریمتون خونه.
- خودمون میریم؛ پاشو بکهیون.
بکهیون آروم از جاش بلند شد و همراهش رفت. کنار هم از ساختمون بیرون اومدن و چانیول به خودش به خاطر پارک کردن ماشین داخل محوطه لعنت فرستاد.
- نمیدونم چرا نمیرم ماشینو بذارم تو پارکینگ؟
بکهیون آروم خندید و همراهش وارد ماشین چانیول شد. میدید که فنا جلوی ساختمون تجمع کردن و کلی سر و صدا به راه انداختن از دیدنشون با هم و این خوشحالش میکرد.
- خب... کجا بریم؟
چانیول با تردید و آروم پرسید و بکهیون لبخند زد.
- همون خونه.
- دلت میخواست بری بیرون!
دلش از توجهی که بلاخره داشت بعد از یک هفته نسیبش میشد، گرم شد و سرش رو به شونه ی چانیول تکیه داد:
- آره اما جایی نیست که توی این موقعیت بتونیم بریم.
همون لحظه گوشی بکهیون زنگ خورد.
- اوه کای؟
بکهیون با تعجب گفت و تماس رو جواب داد.
- بله؟
- چه کیس عاشقانه ای!
کای با خنده گفت و بکهیون رو هم به خنده انداخت:
- سلام دلقک.
- هیونگ، باور کن نمیدیدم فکر میکردم کیس رفتن بلد نیستی اما خب...
انگار زیادی بلدی!
- بمیر کای؛ کاری نداری؟
صدای خنده ی کای توی گوشی پیچید:
- قطع نکن هیونگ کارت دارم. بیاین پاشیم بریم بیرون.
بکهیون با کنجکاوی ابرویی بالا انداخت و گفت: کجا؟
- کجا میشه رفت توی این سرما و وضعیت شما؟ بریم بار یکم مست کنیم، تهشم زنگ بزنیم منیجر چانیول بیاد جمعمون کنه.
- بار رفتن پیشنهاد عاقلانه ای نیست.
- در کل پیشنهاد من نیست. بزن رو بلندگو اگه پیش جفتتی.
بکهیون نیم نگاهی به چانیول که حواسش به مکالمه ی اون دو تا بود انداخت و گوشی رو روی بلندگو زد.
- بگو.
- دارین هیت میگیرید؛ بیشتر بکهیون، چون که خب همه فکر میکردن استریت باشه. کمپانی ازم خواسته شماها رو ببرم بیرون و بچرخونم و ازتون کلی عکس گرفته بشه تا دهن هیترا یکم بسته بشه.
- ولی ما الان پیش لی بودیم، چیزی نگفت.
- اینجور چیزا تصمیم لی نیست؛ لی اوکی داد که کام اوت کنید. بقیش میره رو دوش بقیه و واقعا نمیدونم چرا منو دمتون کردن؟
- خیله خب، میریم خونه لباسامونو عوض کنیم و بیایم.
- خوبه، بیاین منم بردارین. به کیونگسو هم خبر بدین بیاد؛ گفتن یه منیجر باهامون باشه.
بکهیون با گیجی گفت: خب لوهان...
کای بین حرفش پرید و گفت: تو رو خدا اونو ول کن بذار به زندگیش با جفتش بچسبه یه روز که نیستی. بگید کیونگسو بیاد!
جمله ی آخر رو با تاکید گفت و چانیول رو به خنده انداخت:
- باشه، برات کیونگسو رو میاریم.
- فعلا.
بکهیون گوشی رو قطع کرد و با نگرانی گفت: من فکر میکردم طرفدارا ما رو شیپ میکنن!
- یه سریا هم آیدلا رو با خودشون شیپ میکنن؛ اونا الان ناامید شدن و هیت دادنشون طبیعیه.
- من کنار تو قشنگ دیده میشم نه کس دیگه؛ اونا باید عاشق زوج ما بشن!
دل چانیول برای لحن حرف زدن کیوت و جمله ی بکهیون آب شد و بلاخره بعد از چند روز لبخندی رو که بکهیون عاشقش بود تحویلش داد.
- چرا این چند روز اینجوری نمیخندیدی برام؟
لبخند چانیول بلافاصله روی صورتش از بین رفت و اخم جذابی بین ابروهاش نشست که دل بکهیون رو بیشتر آب کرد:
- هی اخمتم جذابه. بگو چرا؟
- ذهنم درگیره.
چانیول جوابش رو کوتاه داد و دستش رو به طرف دکمه های ضبط برد تا روشنش کنه و به بحث خاتمه بده.
- روشنش نکن، دیگه سوال نمیکنم.
با صدای آرومی گفت؛ روش رو به طرف پنجره برگردوند و نفس لرزونی کشید.
اگر چانیول فقط ذهنش درگیر چیزی بود و اون جز مشکلش نبود، امکان نداشت باهاش اینجوری سرد رفتار کنه. هر چی بود از همون شب توی خونشون شروع شده بود؛ همون شبی که چانیول حرف از جدا شدن زد.
بعد از رسیدن، بکهیون بدون هیچ حرفی داخل خونش شد و در رو روی چشم های منتظر و کلافه ی چانیول بست. شاید باید متوجهش میکرد که از این رفتار سرد یک هفته ایش خسته شده و دلش توجه میخواد.
بعد از عوض کردن لباس هاش با یکی از هودی های گشاد چانیول _که ازش کش رفته بود_ همراه شلوار جین تنگ و زاپ دارش، کاپشنش رو برداشت و پشت در منتظر ایستاد.
نیم نگاهی به تصویر خودش توی آینه انداخت و لبخند کم جونی زد. هر چقدر هم که چانیول باهاش سرد رفتار میکرد و وانمود میکرد اهمیت نمیده اما تمام مدت پیشش بود و حواسش بهش بود. حتما اتفاقی افتاده بود که اینجوری رفتار میکرد.
با صدای در خونه کفش هاش رو هم پاش کرد و بیرون رفت. لبخند کیوتی به چانیول که سعی میکرد همچنان اخمو و جدی بمونه زد و در رو بست؛ اون نمیتونست جلوی چانیول سرد باشه.
- جذاب شدی ددی!
با شیطنت گفت و دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد.
- میدونم.
چانیول داشت تلاش میکرد همچنان رو غالب سرد و جدیش باقی بمونه اما اون لبخند و چشم های لعنتی تمام بدنش رو سست کرده بود و دست هاش برای پس زدن بکهیون همکاری نمیکردن؛ در عوض دورش پیچیده شدن و اون رو برای یه بوسه ی عمیق بالا کشیدن.
لب هاش رو به نوبت میبوسید و به یک هفته ای که ازشون دور مونده بود، لعنت میفرستاد.
دست های بکهیون روی گردن و گونش نشستن و جواب بوسه هاش رو با آرامش دادن.
چانیول بی قرار اون رو به دیوارِ کنار در کوبید و سرش رو کج کرد.
لب پایینیش رو بین دندون هاش گرفت و مشت آروم بکهیون روی شونه اش رو به جون خرید.
- دردم گرف...
چانیول بدون حرف و با نفس نفس به چشم هاش خیره شد و باعث شد حرف بکهیون هم توی دهنش بماسه. طوری که نگاهش میکرد جوری بود که انگار تمام دنیاش توی اون چشم ها خلاصه شده و بکهیون خوب معنیش رو میدونست.
دستش رو آروم روی گونه ی چانیول کشید و دید که چطور سرش رو برای لمس بیشتر کج میکنه و چطور چشم هاش رو با لذت میبنده.
- چانیول؟
چشم هاش رو باز کرد و بدون حرف منتظر ادامه ی حرفش شد.
- کای میتونه منتظر ما بمونه.
کمی بیشتر به بکهیون نزدیک شد و نفس داغش رو روی گونه اش رها کرد:
- داری اغوام میکنی؟
چشم های بکهیون روی هم افتادن با صدای زیری گفت: نمیتونم؟ یک هفته شده که اصلا لمست نکردم؛ من خیلی بیشتر از اینا بهت نیاز دارم.
چانیول خیره به مژه های کوتاهش لبخند زد و خودش رو به طرف در خونه ی بکهیون کشید؛ رمز در رو زد و به طرف نگاه منتظر بکهیون برگشت؛ دستش رو به طرفش گرفت و آروم گفت: کای منتظرمون میمونه!
بکهیون با هیجان خندید و در حالی لبش رو داخل دهنش کشیده بود، دستش رو توی دست چانیول گذاشت و وارد خونه شدن. به آرومی کاپشن تنش رو در آورد و بدون توجه به نگاه گرسنه ای که از پشت سر دنبالش بود، هودیش رو هم از تنش جدا کرد و به طرف اتاقش که جدیدا بیشتر از قبل کاربرد داشت رفت.
برای اینکه چانیول رو توی اتاق ببینه زیاد لازم نبود صبر کنه چون به محض اینکه به طرف در برگشت اون رو دید که با نگاهی خیره، داره تی شرت مشکیش رو از تنش در میاره.
لب های بکهیون از فشار دندونش به درد افتاده بود اما نمیتونست در برابر جذابیت فرد روبهروش کار دیگه انجام بده؛ اون باید منتظر میموند.
چانیول تیشرتش رو به گوشه ای پرت کرد و با قدم های کوتاه نزدیکش شد. با سر انگشت، گردن تا قفسه ی سینه اش رو لمس کرد و به صورت ترسیده ی بکهیون نگاه کرد.
- ازم ترسیدی؟
قلب بکهیون از شنیدن صدای بمش بیشتر تپید و نفس هاش یکی در میون شد.
- داری... عجیب رفتار میکنی. انگار میخوای... اذیتم کنی.
تیکه ی آخر حرفش رو در حالی گفت که صداش تحلیل رفته بود و مردمک چشم هاش هم میلرزید.
- فکر میکنی واقعا اذیتت میکنم بیبی؟
بکهیون چند لحظه بهش نگاه کرد و بعد آروم گفت: نه.
چانیول بلاخره بهش لبخند زد و دست هاش رو باز کرد:
- بیا!
بکهیون بلافاصله خودش رو بین بازوهاش جا داد و نفسش رو از دهن بیرون داد:
- داشتم میترسیدم یول!
- من هر کارم بکنم تو حق نداری از من بترسی بیبی؛ یادت رفته من
ددیتم؟
بکهیون آروم خندید و سرش رو بالا آورد:
- این شوخی رو اونقدر جدی گرفتیم که جدا داری مثل ددیا رفتار میکنی.
چانیول آروم موهاش رو از روی پیشونیش کنار زد:
- شوخی در کار نبود؛ من جدا اینکه بیبی منی رو دوست دارم.
بکهیون لبخند زد و خودش رو بالا کشید:
- منم دوست دارم ددی.
گردن چانیول رو کمی پایین کشید و همزمان با بوسیدنش، چشم هاش رو بست. دستش رو آروم روی تن داغ چانیول کشید و از تپش های تند قلبش زیر سینه اش لذت برد. به آرومی به طرف تخت رفتن و بکهیون، اون رو روی تخت نشوند. لحظه ای بوسه رو قطع کرد و بعد عقب کشید تا از شر شلوارش هم خلاص بشه. به آرومی اون رو از پاهاش رد کرد و نگاه خیره و داغ چانیول رو با لذت به جون خرید.
- پاهات خیلی قشنگن!
چانیول آروم زمزمه کرد و بکهیون کمی خجالت کشید:
- آه... واقعا من قشنگم؟
دست هاش چانیول روی رون های شیری رنگش نشستن و آروم لمسش کردن:
- تو واقعا خوشگلی عزیزم، فقط اینو باور داشته باش.
انگشت های بکهیون بین موهاش لغزید و آروم خودش رو روی پاهاش جا کرد. فقط چند ثانیه ی کوتاه برای نگاه کردن به چشم های همدیگه لازم داشتن و بعدش لب هاشون دوباره راهشون رو پیدا کردن. چانیول با احتیاط کمرش رو گرفت و با یه حرکت اون رو کشید زیر خودش و بوسه رو قطع کرد. نیم نگاهی به چشم های خمار و لب های براقِ نیم باز بکهیون انداخت و آروم چونش رو بوسید. لب هاش رو به طرف گردنش کشید و عمیق تر سیب گلوش رو بوسید.
- ردش میمونه!
بکهیون به زور کلمات رو بین نفس های یکی در میونش پچ زد و چانیول رو به خنده انداخت.
- الان دیگه همه میدونن مال منی؛ عیبی نداره اگه مُهر مالکیت منو روی تنت ببینن.
دست های بکهیون به گردنش چنگ زدن و صدای ناله ی دردناک چانیول رو در آوردن:
- اخ... داری پنجول میکشی؟
- تو فکر کن اینم مُهر منه!
چانیول نیشخندی زد و بدون هیچ حرف اضافه ای باز هم بوسیدن گردن حساسش رو از سر گرفت. آروم اما عمیق میبوسید و از شنیدن ناله های پر از لذت و گاها پر از دردش، احساس غرور میکرد.
بوسه هاش حالا از روی گردن به سینه های سفیدش کشیده شده بود و صدای ناله های یکی در میونش رو بلند تر کرده بود.
انگشت شصتش رو خیلی آروم و تحریک آمیز روی نیپلش کشید و زمزمه کرد: نمیتونم دیگه اینجوری ادامه بدم.
بند دل بکهیون توی اوج لذت پاره شد و نفسش توی سینش حبس شد. به سختی روی آرنج دست هاش کمی بلند شد و با ترس به چشم های خمار و جدی چانیول نگاه کرد:
- منظورت چیه؟
کلمات رو با صدایی لرزون ادا کرد و چانیول در حالی که می ایستاد، خندید:
- خدایا! تو اون مغز کوچیکت چی میگذره بچه؟ من دارم راجب این حرف میزنم!
و بعد به پایین تنه ی متورمش داخل شوار اشاره کرد.
بکهیون با نفس بلندی که گرفت خودش رو روی تخت رها کرد:
- لعنت بهت یول؛ منو اینجوری نترسون!
بکهیون با دلخوری گفت و چانیول با خنده روی تخت کنارش خزید و سرش رو توی گردنش فرو برد:
- قیافه ی سکسی و ترسیدت خیلی خوشگله بیبی.
بکهیون با دلخوری نیم خیز شد تا تنهاش بذاره که مچ دستش اسیر دستش شد:
- کجا؟ گفتم که نمیتونم ادامه بدم؛ یالا بقیه اش رو دوش توعه.
بکهیون چند لحظه بدون حرف نگاهش کرد و در آخر تسلیم شد. دستش رو آزاد کرد و روی پاهای چانیول نشست:
- تو یه ددی عوضی هستی اما من بازم دوست دارم!
با حرص گفت و زیپ و دکمه ی شلوارش رو با یه حرکت باز کرد.
- اوه... تو واقعا خیلی هیجان زده شدی!
با دیدن خیسی روی باکسر چانیول با نیشخند گفت و با کمک چانیول شلوارش رو از تنش بیرون کشید. خودش رو کمی بالا کشید و با حرکات آرومش باکسر خودش رو درآورد و زمین انداخت. دست های گرمی که از روی زانوش تا پهلوش به آرومی بالا اومدن اون رو توی خلسه ی عمیقی برد و باعث شد چشم های رو با لذت ببنده.
- لوب و کاندوم؟
چانیول با صدای آرومی گفت و بکهیون با کش دادن تنش به طرف کشوی کنار تخت، چیزایی که لازم داشتن رو برداشت.
- بیا بدون کاندوم انجامش بدیم.
بکهیون آروم گفت و روی زانوهاش ایستاد. در لوب رو آروم باز کرد و کمی از اون رو روی انگشت هاش ریخت و به طرف سوراخش برد.
چانیول با نگاه تشنش به چشم های بسته و لب های نیمه باز فرشته ی روبهروش خیره شد که چطور با هر بار فرو کردن انگشتش داخل خودش نفس های لرزون و تندی میکشه.
- انگشتات کافی نیست عزیزم، اونا خیلی ظریفن!
چانیول با صدای بم شده و دورگه ای گفت و نگاه بکهیون به طرفش کشیده شد:
- آره، شاید به انگشتای تو نیاز باشه تا بتونم اینو توی خودم جا بدم!
و بعد از روی پاهاش بلند شد و با قوس دادن به تنش و لیسیدن لب هاش روی تخت به شکم دراز کشید.
چانیول با چشم های درشت شده از روی هیجان "لعنتی" زمزمه کرد و سریع پشتش قرار گرفت.
دستش رو زیر شکمش گذاشت:
- قمبل کن!
بکهیون کاری که خواسته بود رو کرد و دو طرف باسنش رو با دست گرفت. چانیول با بی قراری یکی از انگشت هاش رو داخل کرد و همزمان پشت گردنش رو آروم بوسید:
- دوست دارم.
بکهیون با لذت خندید و آه کشید. چانیول این بار روی گوش هاش رو بوسید و یه انگشت دیگه هم اضافه کرد.
- آخ!
با صدای ضعیفی گفت و در عوضش بوسه ای روی گونش گرفت:
- ببخشید.
بکهیون با بی قراری نالید: فقط انجامش بده؛ انگشتاتو نمیخوام!
چانیول انگشت هاش رو آروم بیرون کشید و باکسرش رو در آورد؛ خودش رو روی سوراخ نبض دارش تنظیم کرد. بکهیون با احساس گرمای روی سوراخش آه بلندی کشید و منتظر ورودش شد.
بوسه ی عمیق چانیول دوباره پشت گردنش نشست و بعد خیلی آروم واردش شد. هر دو با هم ناله ی بلندی کردن و حرکات آروم و ریتمیک چانیول شروع شد.
بکهیون کمی سرش رو بالا گرفت و چانیول با فهمیدن منظورش سریع لب هاش رو بهش رسوند. آروم بوسیدش و زبونش رو مکید.
- میخوام سواری کنم یول.
بکهیون آروم گفت و چانیول باز هم سریع قبول کرد. به پشت روی تخت دراز کشید و به بلند شدن بکهیون نگاه کرد. اون لعنتی، هر جوری که بود، توی هر حالتی خوب میدونست چطور از چانیول دلبری کنه و این در حالی بود که کار خاصی هم نمیکرد.
- چرا اونجوری نگام میکنی؟
بکهیون با لبخند خماری پرسید و چهار دست و پا به طرفش رفت.
چانیول با گیجی پلک زد و آروم گفت: نمیدونم راستش... فک کنم زیادی درگیرت شدم بکهیونا؛ دیگه نمیتونم چشمامم از روت بردارم!
بکهیون با خنده خودش رو روی پاهاش جا داد و روش خیمه زد:
- اونقدر درگیرم شو که نتونی یه لحظه ام تنهام بذاری و بری؛ من اینجوری دوسش دارم.
و بعد بوسه ی کوچیکی روی لب هاش زد و با گرفتن گرفتن عضوش آروم روش نشست. همزمان ناله ی بلندی از گلوی هر دو خارج شد.
بکهیون دست هاش رو روی سینه ی چانیول جک کرد و شروع به تکون دادن خودش کرد. ناله های بلندش سمفونی قشنگی بود که توی گوش های چانیول میپیچید و به نوازش دست هاش محبت و عشق بیشتری میبخشید.
از تنگ شدن بکهیون دورش میتونست بفهمه که نزدیکه پس کم کم خودش ضربات رو به دست گرفت و با بلند تر شدن ناله هاش، بلاخره تونست جای پروستاتش رو پیدا کنه. با چند تا ضربه ی عمیق دیگه بلاخره هر دو خالی شدن و بکهیون با بی حالی روی سینه اش پهن شد.
چانیول در حالی که نفس نفس میزد پیشونیش رو بوسید و به لب های خیس و نیمه بازش خیره شد:
- خوبی؟
بکهیون هوم آرومی گفت و سرش رو داخل گردنش فدو برد:
- بیا بخوابیم؛ کمپانی میتونه برای اون عکسا یه روز دیگه هم صبر کنه!
چانیول آروم خندید و کمرش رو نوازش کرد:
- میخوای به لی هیونگ بگیم چرا نرفتیم سر دیت الکیمون؟
بکهیون آروم خندید و بی هوا گردن چانیول رو محکم، جوری که جاش کبود بشه بوسید.
چانیول با چشم های گرد شده خندید و گفت: حالا که لو رفتیم میخوای همه جا ردتو بذاری؟ چنگم انداخته بودی، کافی بود.
بکهیون کمی خودش رو بالا کشید تا بتونه چشم های درشت و براق چانیول رو ببینه. ابروهاش رو بالا انداخت و با لحنی جدی گفت: اینو تو مشخص میکنی؟
چانیول بلند خندید و با یه غلت اون رو زیر خودش کشید و محکم چندین بار بوسیدش.
- اینقدر شیرین و خوردنی نباش؛ اوه خدا... بکهیون جدی و ددی طور!
و بعد دوباره و دوباره بوسیدش و بکهیون رو به خنده انداخت.
توی چشم های براق چانیول چند لحظه خیره شد و بعد دست هاش رو دور گردنش انداخت. با انگشت های موهای پشت گردنش رو نوازش کرد و آروم گفت: هر چی هم بشه... اینو میدونم که تا ابد دوست دارم یول؛ اونقدر دوست دارم که میتونم به خاطرت قید خودم و خواسته هام رو هم بزنم، پس فقط مال من بمون.
چانیول لبخند مهربونی زد و پیشونیش رو به پیشونی بکهیون تکیه داد:
- لازم نیست برای من قید خودت و خواسته هات رو بزنی؛ من تو رو هر جوری که باشی دوست دارم عزیزم. اینو مطمئن باش که تا آخرین روز عمرم برای تو باقی میمونم؛ حتی اگر توی زندگی بعدی خوک به دنیا بیام بازم میام سراغت و عاشقت میشم.
بکهیون به تیکه ی آخر حرفش خندید و برای بوسیدنش گردنش رو پایین کشید.
چانیول همین حالا یکی از مهم ترین حرف ها رو زده بود؛ اون بکهیون رو هر جوری که بود میخواست و این تمام ماجرا بود. شاید بکهیون هم باید تیکه های بیشتر و بزرگ تری از واقعیت رو بهش نشون میداد؛ چون چانیول عاشقش بود و... میموند؟ باز هم تردید!
با صدای بلندی که از بیرون اومد هر دو با تعجب از هم جدا شدن:
- ببخشید که مزاحم میشم اما امیدوارم وسط سکس و معاشقتون مزاحم نشده باشم چون قرار بود بیاین دنبالم و الان یک ساعت مفید از روش گذشته! حالام اگر خونه هستین یه صدایی بدین تا بفهمم.
کای با صدای بلند و شاکیش اعلام کرد و هر دو رو به خنده انداخت.
- ما تو اتاقیم اما تو حتی طرف اتاقم نیا.
چانیول با خنده و صدای بلند گفت و کای حرصی داد زد: مرتیکه ی دو متری دراز، فک نکن بهت هیچی نمیگم یعنی خیلی خوشحالم ور دل دادشمی و میذارم هر کار دلت خواست بکنی.
چانیول روی دست هاش نیم خیز شد و به قیافه ی خندون و خجالت زده ی بکهیون نگاه کرد:
- تو روابط بزرگ ترا دخالت نکن بچه؛ داداشت خودش خوب بلده منو رو یه انگشت بچرخونه. ما میریم دوش بگیریم؛ برای بکهیون یه چیز سبک حاضر کن بخوره، غذا کم خورده امروز.
بکهیون نیم خیز شد و لب هاش رو آویزون کرد:
- بگو برام ساندویچ ژامبون درست کنه؛ بعد که رفتیم بیرون بریم یه جا که غذا بخوریم.
چانیول محکم لب هاش رو بوسید و صداش رو بلند کرد:
- کای، بکهیون میگه براش یه سادویچ ژامبون درست کن تا بریم بیرون غذا بخوریم.
- خفه شو!
کای با صدای بلندی داد زد و باز هم اونا رو به خنده انداخت.
- گوشیمم پیدا کن به کیونگ خبر بده میریم دنبالش.
- چشم هیونگ.
این بار جواب کاملا سریع و مودبانه ی کای رو گرفت و باز خندید:
- این داداشتم از پسرا خوشس میاد؟
بکهیون در حالی که سعی میکرد بدنش رو موقع بلند شدن بپوشونه، گفت: برای کای جنسیت تفاوتی نداره؛ نه فقط توی انتخاب پارتنر، توی همه ی مراحل زندگیش جنسیت براش فرق نداره.
- برای همونه هی بهش کراپ میپوشونن و براش لاک میزنن و میفرستنش کت واک؟
بکهیون سر تکون داد و با چنگ زدن به ملافه ی کثیف اون رو دور خودش پیچید.
- اوه... خجالتم میکشی؟
چانیول با خنده گفت و بعد از بوسیدن گونش داخل حموم اتاقش شد تا آب رو تنظیم کنه.
بعد از دوش گرفتن و پوشیدن دوباره ی لباس هاشون هر دو از اتاق بیرون رفتن.
- به به... افتخار دادین!
کای با تمسخر گفت و چانیول دست بکهیون رو جلوی صورتش گرفت:
- آره و بهت افتخار بوسیدن دست دوست پسرمم میدم.
کای با چندش دست بکهیون رو پس زد و روش رو گرفت:
- خدا میدونه با اون دستا به چیا دست زده!
بکهیون با خجالت خندید اما از پا نیوفتاد و موقع رفتن به آشپزخونه آروم گفت: به چیزای خوب!
و بعد نیم نگاه خماری به چانیول انداخت و وارد آشپزخونه شد.
- کیونگ گفت که لباس میپوشه و منتظرمون میشه.
بکهیون به چشم هاش تاب داد و به ساندویجش گاز زد:
- اونقدر بشینه زیر پاش علف سبز شه. یول بیا!
چانیول با کنجکاوی وارد آشپزخونه شد و کای با اعتراض گفت: هیونگ چیکارش داری آخه؟ باهاش الکی دشمنی نکن!
بکهیون نیم نگاه بدی به کای انداخت و دهنش رو کج کرد. یکی از ساندویچ های داخل بشقاب رو به طرف چانیول گرفت و با لبخند، آروم گفت: این یکی رو تو بخور؛ حتما تو هم گشنت شده.
چانیول لبخند بزرگ و ذوق زده ای زد و کنارش نشست:
- اگه گشنم نبودم میخوردمش.
بکهیون گاز دیگه ای به سادویچش زد و سرش رو به بازوی چانیول تکیه داد.
با صدای چیکی که از اون طرف کانتر اومد حواس هر دو به کای جمع شد که با لبخند به عکس نگاه میکرد:
- خوشگل شد!
با ذوق گفت و عکس رو به طرفشون گرفت. واقعا عکس قشنگی شده بود و نشون میداد که اونا بدون هیچ تظاهری از کنار هم بودن لذت میبرن.
- اما زوج لوسی هستین.
کای با کج کردن دهنش گفت و به طرف در راه افتاد.
- بسه دیگه ساندویچتون رو بردارین، بیاین. ساعت هشت شبه، دیر میشه.
یک ساعت بعد کیونگ کنار کای روی صندلی های عقب ماشین چانیول بودن و داشتن به طرف رستورانی که به گفته ی کیونگسو برای پسر عموش بود میرفتن.
- کمپانی خیلی تاکید داشت یه منیجر خوب همراهمون بفرسته تا مطمئن بشه رابطشون رو به بهترین شکل ممکن به تصویر میکشیم و منم از اونجایی که جدیتت توی کار رو دیده بودم تصمیم گرفتم تو رو پیشنهاد بدم.
کیونگ نگاه خالی و بدون حسی بهش انداخت و آروم گقت: سر جمع بیشتر از پنج بار هم دیگه رو ندیدیم و شما اینقدر ازم مطمئنید. بعدم از وقتی سوار شدیم این بار دهمه که دارید این حرفا رو میزنید؛ خیلی ممنونم که آرامش و استراحتم توی خونه رو به هم ریختین کای شی!
کای بلافاصله موش شد و صاف نشست و بکهیون و چانیول ریز خندیدن.
بعد از رسیدن به رستوران چانیول کلاه و ماسکش رو فیکس کرد و گفت: از الان شروع کن به عکس گرفتن تا ببینم تهش چیا ازت در میاد. با گوشی عکس میگیری؟
کای ابرویی بالا انداخت و از داخل کیف کوچیک گوچیش دوربین کوچیکی بیرون کشید:
- اینو ازشون گرفتم تا برای بیانیه های کمپانی هم اگر شد ازتون یه عکس صمیمانه تر داشته باشن.
بکهیون کلاه هودیش رو جلو کشید و نق زد: گشنمه، بریم دیگه!
- حداقل باعث شدی یکم به غذا علاقه مند شه!
کای با طعنه به چانیول گفت و پیاده شد.
- مرتیکه رو مخ!
چانیول هم با حرص گفت و پیاده شد.
همه همراه هم بدون کمترین جلب توجه که خب زیاد هم به خاطر مشخص بودن قیافه ی کای موفقیت آمیز نبود، داخل شدن و با همراهی پسر عموی کیونگسو سر یکی از میز های خالی نشستن.
- میشد جای خلوت تر هم رفت یا یه میز دنج گرفت.
بکهیون باز هم نق زد.
- ما داریم رابطه ی شما رو به عموم نشون میدیم؛ لازمه یکم دیده بشید تا فکر نکنن فیکید.
بکهیون روی یکی از صندلیا نشست و سریع منو رو برداشت.
- بیاین گوشت بخوریم.
کای با لب های آویزون گفت: مرغ سوخاری!
بکهیون ابروهاش رو بالا انداخت و دست گذاشت روی یکیشون.
- یا گالبی یا...
کمی فکر کرد و ادامه داد:
- یا بوسام!
چانیول سریع گفت: گالبی ولی بیا بازم بگیم اون منو سیر نمیکنه.
و به این ترتیب بعد از نیم ساعت میزشون پر از غذا شده بود. بکهیون با اینکه گفته بود سوپ نمیخواد اما حالا داشت نصف نودل چانیول رو زیر زیرکی میخورد و چشمش روی کوفته های کای بود:
- من نمیدونستم منوی چینی هم دارن.
آروم گفت و چاپستیکش رو گاز گرفت. چانیول نیم نگاهی بهش انداخت و بعد خیلی سریع یکی از کوفته های کای رو کش رفت.
- یا هیونگ!
کای اعتراض کرد و چانیول بدون توجه بهش کوفته رو جلوی دهن بکهیون گرفت:
- هر چی میخوای بردار، اونجوری نگاه نکن.
بکهیون لبخند مستطیلی شکلی که میدونست چانیول عاشقشه رو بهش تحویل داد و دهنش رو برای خوردن کوفته باز کرد.
- اوق!
کیونگ آروم گفت و به طرف کای برگشت اما یا دیدن چشم هاش که با یه لایه اشک پر شده بود و حسابی غمگین بود، کمی تعجب کرد.
سنگینی نگاه کیونگ رو که حس کرد، بدون نگاه کردن بهش از جا بلند شد:
- میرم برات یکی سفارش بدم تا دزدی نکنی.
بکهیون همونطور که بازوی چانیول رو موقع جویدن غذا بغل کرده بود مشتش رو به هوا پرتاب کرد و چانیول رو خندوند:
- هیچوقت تصور نمیکردم دیگه اینقدر بیبی و شیطون باشی!
بکهیون لقمش رو قورت داد و بدون حذف لبخندش از روی لب هاش گفت: من از اینم پر دردسر ترم؛ خود واقعیم!
روی خود واقعیش تاکید کرد و چانیول لبخند زد؛ میدونست تمام مدت رو با یه نقاب از بکهیون زندگی کرده و بلاخره داشت به خود واقعیش میرسید.
- منتظرم دردسر درست کنی.
بعد از خوردن غذا و گرفتن چند تا عکس دیگه از رستوران خارج شدن و به طرف باری که کای گفته بود رفتن.
- جای درستیه دیگه کای؟ تو دردسر نیوفتیم!
بکهیون با نگرانی گفت و کای سرش رو بالا انداخت:
- چیزی نمیشه؛ قسمت VIP داره که خب زیاد دور از دسترس نیست اما برای آدمای معروف طراحی شده و کاملا جای مناسبیه.
- آهان پس اینجا همون پاتوق جناب کیم کایه!
چانیول با تاب دادن چشم هاش گفت و کای دهنش رو کج کرد.
- بهتره روی روابطتون کار کنید تا برای بقیه سو تفاهم نشده که رقیب عشقی هستین.
کیونگ گفت و به ثانیه نکشید صدای شلیک خنده ی هر سه رو بالا برد.
- من برادرشم لعنتی!
کای گفت و بیشتر خندید.
- برادر واقعی هم نیستید تا جایی که خبر دارم!
خنده ی بکهیون قطع شد و با اخم به عقب برگشت. خوب میدونست کای چقدر روی این موضوع که اونا با هم برادرن حساسه و حالا با لب های آویزون سرش رو پایین انداخته بود.
- کای برادر کوچولوی منه؛ مهم نیست که از یه پدر و مادر نیستیم. اولین بار که رفتم خونه ی کیم ها اون فقط چهار سالش بود و تنها کسی بود که تونست کاری لبخند بزنم و با زندگی جدیدم کنار بیام.
سر کای با لبخند بالا اومد و بکهیون هم بهش لبخند زد.
- درسته، من و هیونگ واقعا داداشیم!
لحن ذوق زده ی کای چانیول رو هم به خنده انداخت اما کیونگ بدون لبخند گفت: به هر حال برادرا، این موضوع علنی نشده پس مراقب رفتاراتون باشید؛ توی موقعیت حساسی هستین و نباید به خاطر یه چیز جدید دیگه هم هیت بگیرید!
هر دو با نارضایتی قبول کردن و بلاخره به باری که کای گفته بود رسیدن. بعد از هماهنگی های لازم داخل شدن و قبل از اینکه بیشتر جلب توجه کنن و مردم رو دور خودشون جمع کنن وارد قسمت VIP شدن.
- قراره اینجا بدجوری شلوغ بشه!
بکهیون با نارضایتی گفت و کای ابرو بالا انداخت:
- نوچ، اینجا گوشیاشون آنتن نمیده که دوستاشون رو خبر کنن.
چانیول آنتن گوشیش رو چک کرد و سر تکون داد.
- چرا؟
کای شونه بالا انداخت و گفت: چه بدونم، صاحبش یه کاری کرده که نده دیگه.
کیونگسو نگاهی به کسایی که اونا رو شناخته بودن و نگاهشون قفل اونا بود انداخت و گفت: آنتن ندارن اما دوربین دارن.
کای شونش رو بالا انداخت و به کسی که مسئول بار قسمت VIP بود دست تکون داد:
- خب مام میخوایم دیده شن.
- پس لطفا هیچکس زیاد ننوشه امشب؛ دلم نمیخواد یه زوج مست که احتمالن توی حلق همدیگه ان و تنهایی جمع کنم.
- موافقم، شما دو تا زیاد با جنبه نیستین؛ چانیول باز بهتره اما بکهیون سریع رد میده و از حدش بیشتر مینوشه.
بکهیون چشم غره ای براش رفت و زیر گوش چانیول آروم گفت: بگو برام یه چیز سبک بیارن.
چانیول سر تکون داد و به بار منی که کنارشون ایستاده بود گفت برای بکهیون و خودش کوکتل و مارتینی بیاره.
- کامان، حداقل یکم سنگین تر!
کای با لب های آویزون گفت و چانیول سر بالا انداخت:
- نه، نمیخوام زیاد مست بشم و در ضمن یادمون نره برای چی اومدیم!
کیونگ هم سفارشش رو داد:
- کی قراره رانندگی کنه؟
کای دستی توی هوا تکون داد و گفت: با کمپانی هماهنگ شده، به محض زنگ زدن اونا یه راننده برامون میفرستن.
بعد از خوردن چندین شات بلاخره هر چهار نفر کمی مست شدن.
بکهیون خیره به رد کبودی کمرنگ روی گردن چانیول غر زد:
- چرا مارکات اینقدر کمرنگه؟
چانیول لبخندی بهش زد و موهاش رو از روی پیشونی عرق کردش کنار زد:
- چون تو بیبی هستی. کاپشنت رو در بیار، عرق کردی.
بکهیون کمی دست هاش رو باز کرد و چانیول کاپشنش رو از تنش در آورد. دست بکهیون که زیر هودیش نشست چانیول اخم کرد و دست هاش رو گرفت:
- کاپشنت بس بود.
بکهیون نگاهی به اخم هاش انداخت و سر تکون داد:
- بغلم میکنی؟
چانیول سر تکون داد و دست هاش رو باز کرد. بکهیون مثل یه گربه ی لوس توی بغلش خزید و سرش رو روی سینش گذاشت.
- کمرم درد میکنه.
چانیول روی موهاش رو بوسید و کمرش رو با دست نوازش کرد:
- بریم خونه برات با روغن ماساژ میدم.
سر بکهیون از روی سینش فاصله گرفت و با لبخند شیطنت باری گفت: قراره ماساژمون به سکس ختم بشه؟
چانیول هم خندید و ابرو بالا انداخت:
- نخیر، کمرت درد میکنه و زیادش هم برات خوب نیست.
- اما ما که زیاد انجامش نمیدیم؛ همیشه سر کاریم و خسته ایم.
چانیول دوباره اون رو به سینش چسبوند و کلافه گفت: تو خونه حرف میزنیم.
و نگاهی به کیونگ و کای که خیره به صفحه ی دوربین و گوشی بودن انداخت:
- چیکار میکنید؟
- چند تا مومنت ازتون شکار کردیم، اونو نگاه میکردیم که خوب شده یا نه. ادامه بدین، حتی میتونین همدیگه رو هم ببوسین!
کای با خنده گفت و لیوانش رو برداشت.
چانیول جوابی نداد اما بکهیون بلافاصله گونه ی چانیول رو بوسید و سرش رو توی گردنش فرو برد.
چانیول شوکه خندید و کای لعنت بلندی گفت:
- من باید عکس میگرفتم ازش!
کیونگ بدون اینکه سرش رو بلند کنه گفت: اونایی که دارن اینجا رو تماشا میکنن گرفتن. راستی خبر دارین لی قراره شما رو به یه برنامه بفرسته؟ برنامه برای زوج های معروف یا آیدلاییه که رابطه هاشون رو با پارتنر آیدل یا غیر آیدلشون علنی کردن و خیلی خوبه. فقط اینکه فرقی با یه برنامه ی زنده نداره چون تفاوت فیلمبرداری تا روی آنتن رفتنش فقط یک شبانه روزه و برای هر زوج سه شبانه روز طول میکشه. فک کنم که سه ماهی هست که هفته ای یک بار، سه شبانه روز پخش میشه.
چانیول که هوشیار تر بود با نگرانی گفت: یعنی برنامه کات نمیخوره درسته؟ اگه اشتباهی کنیم یا حال بکهیون وسط برنامه بد بشه چی؟
دست سرد بکهیون روی دستش نشست و از گردنش فاصله گرفت:
- تا تو کنارم باشی من خوبم ددی، نگرانش نباش.
کای دهنش رو کج کرد:
- ددی؟ جدا؟ از این کینکا دارین؟ لابد بکهیونم بیبیه!
بکهیون برای کای زبون بیرون آورد و با شجاعت گفت: من یه بیبی خوب و حرف گوش کنم و ددیم عاشقمه؛ حسودی نکن!
چانیول کمی خجالت کشید و معذب خندید.
- یادم باشه وارد رابطه شدم از این غلطا نکنم.
کای با حالت چندشی گفت و نیم نگاهی به کیونگسو که مثل همیشه بی تفاوت بود انداخت.
- در مورد برنامه بهمون بیشتر بگو کیونگ.
کیونگ لیوانش رو کنار گذاشت و گفت: خب توی این برنامه با اکانت اینستاگرامشون یه لایو هم ترتیب میدن تا با طرفدارای کنجکاو در مورد رابطتون هم صحبت کنید. راستش شما اولین زوج گی برنامه هستین و با اینکه کارگردان خیلی از اینکه قراره شما سوژه ی بعدی باشید استقبال کرده با این حال باید خیلی مراقب باشین.
- کیس ممنوعه؟
کیونگ نیم نگاهی به چشم های خمار بکهیون انداخت و گفت: نه اما بهتره این کار رو نکنید؛ کره هنوز ده سال هم نشده که رابطه ی گی ها رو پذیرفته و ممکنه خیلیا از این کار شما خوششون نیاد و باز هیت بگیرید.
- بوس عادی چی؟ گونه یا پیشونی؟ دست؟ گردن؟
بکهیون پشت سر هم پرسید و کیونگ به خنده افتاد:
- مطمئن نیستم اما گونه و پیشونی و دست مشکلی نداره.
بکهیون با رضایت به چانیول تکیه کرد و با دیدن لیوان خالیش اه بلندی کشید:
- کوکتلم بازم تموم شد!
چانیول یکی از دست هاش رو گرفت و نوازش کرد:
- بهتره دیگه ننوشی، الانم مستی!
- برای این نوشیدم که مست شم خب.
چانیول سرش رو به سر بکهیون تکیه داد و آروم گفت: بعدا تو خونه مست میکنیم؛ اینجا الان کلی نگاه روی ماست.
بکهیون بی میل سر تکون داد و یهو بلند شد:
- بریم خونه.
چانیول با سر موافقت کرد و گفت: فک کنم کافی باشه، شمام عکسایی که میخواستین رو گرفتین دیگه.
کای بلند شد و گفت: خیله خب، من نوشیدنیا رو حساب میکنم.
کیونگسو گوشیش رو درآورد و به راننده ای که قرار بود دنبالشون بیاد زنگ بزنه.
- تشنمه.
فقط یک لحظه حواس پرتی چانیول کافی بود تا بکهیون لیوان کای رو چنگ بزنه و یک نفس همش رو سر بکشه.
- نخور!
چانیول سریع نیم خیز شد تا لیوان رو بگیره اما دیر شده بود. بکهیون صورتش رو توی هم کشید و آروم گفت: این دیگه چه زهرماریه میخوره؟ اوه!
دهنش رو پاک کرد و به طرف چانیول برگشت که ناراضی پشت سرش ایستاده بود.
- هی یول، من که بچه نیستم نگرانمی. اصلا تو میدونی من و تِه قبلا چیکار میکردم؟ من اون موقع ها خیلی شر بودم؛ مواد و مشروب و سیگار و دختر بازی...
- یا!
چانیول با چشم های درشت و عصبی اعتراض کرد و بکهیون بلند خندید:
- خب زیادم دختر بازی نبود که؛ فقط باهاشون مست میکردیم و تا صبح میرقصیدیم. فقط دارم میگم نگران مستیم نباش، فقط قراره چرت و پرت بگم.
چانیول به اجبار لبخند زد و با بلند شدن کیونگسو همراهش از قسمت VIP بیرون اومدن. همهمه ی کمی بین کسایی که اونجا بودن افتاد.
- خدایا، اونا جدا باهمن؟
- دوست دارم بدونم رمز موفقیتش چی بوده که پارک چانیول رو تور کرده؟
- خب معلومه... کونش!
چانیول خداروشکر کرد که بکهیون مست تر و سرخوش تر از چیزیه که بفهمه اونا چی میگن و از پشت بکهیون رو توی بغلش گرفت.
- دلت برام تنگ شده مگه نه؟
بکهیون با خنده گفت و چانیول رو هم مجبور به لبخند زدن کرد:
- خیلی زیاد. شب بیا پیشم بخواب، قول میدم صبح برات یه صبحانه ی خوشمزه روی تخت آماده کنم.
بعد از اینکه سوار ون مشکی رنگ کمپانی شدن کای پرسید: عکسا رو برای کدومتون بفرستم؟
چانیول سر بکهیون رو که به نظر خواب میومد روی شونش تنظیم کرد و آروم گفت: برای من. چیزی خوبی هم هست بینشون؟
کای سر تکون داد و گفت: آره اما نه در حدی که کمپانی لازم داشت؛ لی هیونگ خسیس مجبوره بلاخره کلی خرج کنه.
چانیول خندید و سر بکهیون رو به خودش فشار داد.
همه چیز داشت به طرز عجیبی با سرعت و خوشی تمموم میشد. قبلا همیشه مادرش بهش میگفت که اگه یه کاری براش بی دردسر پیش رفته یا اون کار اشتباهی داره انجام میده یا اون کار تموم نشده.
- کاش تموم نشده باشه...
![](https://img.wattpad.com/cover/258688542-288-k29882.jpg)
JE LEEST
LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Romantiekنام فیک: گمشده/Lost کاپل: چانبک ژانر : درام_عاشقانه، انگست، اسمات ~ بیون بکهیون، آیدلی که تمام گذشتش غرق یه سیاهی بزرگه... به قدری بزرگ که توش گمشده و راه نجاتش تنها دست هاییه که به سمتش دراز شده و میخواد که نجاتش بده اما... چی میشه اگر یک روز سایه...