- خیله خب پسرا حرکت میکنیم.
بی حوصله سرش رو روی شیشه گذاشت و چشم هاش رو با حرص فشرد. دلش بغل لعنتی چانیول رو میخواست اما اون دقیقا توی ماشین کناری بود. خب که چی؟ کارگردان میتونست بذاره توی یه ماشین کنار هم بشینن!
با لرزش گوشیش برش داشت و پیام رو باز کرد:
- ددی بیبی بویش رو میخواد!
لبش رو زیر دندونش فشرد و پلک هاش رو محکم روی هم فشار داد. این بد نبود نه؟ چانیول هم مثل خودش نمیتونست دور بودن ازش رو تحمل کنه؛ همه چه عادیه!
لب هاش رو همونطور که میدونست چانیول رو دیوونه کنه، آویزون کرد و عکس گرفت؛ زیر عکسش نوشت: بیبی بویم ددیشو میخواد!
بعد هم گوشی رو روی پاش ول کرد.
چانیول به قدری توی این یک ماه با هم بودنشون لوسش کرده بود که طاقت یک لحظه دوری ازش رو هم نداشت و دقیقا اصطلاحی که چان جدیدا براش بکار میبرد برازندش بود.
قضیه دوری این بود که به خاطر فیلم برداری یکی از موزیک ویدیو های آلبوم مشترکشون مجبور بودن به ایرلند برن و کارگردان طوری تقسیمشون کرده بود چانیول و بکهیون توی ماشین های جدا افتاده بودن.
لوهان نیم نگاهی به قیافه ی عصبی بکهیون انداخت و گفت: بکی؟
بدون نگاه کردن بهش، زیر لب گفت: الان نه هیونگ، اصلا حوصله ندارم.
- چیشده؟
- چانیول!
لوهان بدون اینکه بخواد بپرسه هم مطمئن بود که اون دلش برای چان تنگ شده؛ نگران کننده بود. توی این یک ماه با هم بودنشون اونقدر به هم وابسته شده بودن که تقریبا هر یک ساعتی که از هم دور بودن بهم زنگ میزدن یا پیام میدادن و اگر هم رو نمیدیدن بکهیون مثل یه آدم معتاد دور افتاده از مواد رفتار میکرد.
- بک فقط چند دقیقه ماشین رو تحمل کن و بعد توی هواپیماییم. پرواز فرست کلس و میتونی کنارش بشینی.
- نمیتونم بغلش کنم، تمام یک هفته ی لعنتی رو!
لوهان نفسش رو آه مانند بیرون داد و آروم گفت: احتمالا اتاقای دو نفره بگیره کارگردان؛ نگیره هم بهش پیشنهاد میدم یا میگم که از تنهایی میترسی برای تو رو جفت بگیره.
بک با ذوق به طرفش برگشت:
- واقعا هیونگ؟
لوهان لبخند زد و موهای بک رو بهم ریخت: آره، فقط دیگه اخم نکن بچه. در ضمن، حواسم بهت هست؛ این وابستگی رو قبل از اینکه باز درگیر یه موضوع جدید بشی کنترل کن!
هر دو خوب میدونستن لوهان از چی حرف میزنه؛ چیزی که مدت زیادی بود فراموش شده بود و انگار دیگه نگرانش نبودن.
- همه چی خوبه هیونگ.
لوهان نگاه معنا داری بهش انداخت و بکهیون با لرزش گوشی روی پاش نگاهش رو ازش دزدید. سریع گوشی رو از روی پاش چنگ زد و پیام چان رو باز کرد:
- وارد هواپیما که شدی، هر جا نشستی برام کنار خودت جا نگه دار!
بکهیون آروم خندید و جوابش رو داد:
- جا نگه دارم؟ مگه مدرسه است که میخوای پیش دوستات بشینی؟ متاسفم.
جواب چان سریع رسید:
- کاری که گفتمو میکنی!
با لجبازی تایپ کرد: نمیکنم، میخوام کنار هیونگم بشینم اصلا.
دیگه جوابی براش نیومد و اون رو تمام مدت منتظر گذاشت.
با رسیدن به فرودگاه همه از ون های کمپانی پیاده شدن و به کمک معمورای فرودگاه از بین انبود جمعیتی که برای دیدن چانبک اومده بودن، گذشتن.
وارد هواپیما که شدن چانیول سریع روی صندلی کنار پنجره ردیف اول نشست و کیونگسو رو کنار خودش نشوند. بکهیون اول با شوک به این بی توجهی چانیول نگاه کرد و بعد که دید اون اصلا بهش توجهی نمیکنه مثل یه پاپی دل شکسته به طرف لوهان و سهون رفت که چند ردیف عقب تر نشسته بودن.
لوهان با دیدن لب های آویزونش و دستی که کوله اش رو روی زمین میکشه، تعجب کرد:
- چیشده؟
بکهیون اشاره ای به جایی که سهون میخواست بشینه کرد و آروم گفت: من میخوام اونجا بشینم، میشه؟
سهون با تعجب از این روی جدید بک که حسابی مظلوم بود، از جاش بلند شد.
- کولمم بذار بالا، میشه؟
سهون کوله اش رو از دستش گرفت و گفت: چرا اینجا میخوای بشینی؟ اون دراز کو؟
بکهیون با حرص صورتش رو جمع کرد و غرید: باید کیونگ رو توی ایرلند جا بذاریم و برگردیم؛ دیگه نمیتونم وجودشو تحمل کنم. اه اصلا برن گم شن!
بعد روی صندلی نشست و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد.
میگفت برن گم شن اما در اصل منتظر یه توجه کوچیک بود تا دوباره برگرده توی بغل چانیول و به اون پنگوئن مزاحم بفهمونه کی اینجا رئیسه!
دوست نداشت تنها منبع آرامشش رو اینقدر از خودش دور ببینه؛ دوری چانیول ازش، مساوی میشد با درد و خاطرات قدیمی و نتیجه همشون یه چیز وحشتناک بود که دلش نمیخواست دوباره تجربش کنه.
یک ساعت از پرواز گذشته بود و بکهیون با بی قراری توی جاش وول میخورد. احساس میکرد واقعا به چانیول معتاد شده، چون تک تک سلولای تنش اون رو میخواستن.
لوهان که از دستش کلافه شده بود آروم گفت: چانیول همین الان رفت دستشویی و همه خوابن. تو هم گمشو برو دنبالش تا بیشتر از این روانیم نکردی!
به ثانیه نکشید که بکهیون از جا پرید و به طرف دستشویی رفت. پشت در دستشویی ایستاد و آروم در زد.
- یول؟
در دستشویی که باز شد سریع داخل رفت در رو بست. چانیول در حالی که دستش رو خشک میکرد ابرویی بالا انداخت و منتظر شد تا کارش رو بگه.
- چانیولا!
خودش رو به طرفش کشید تا بغلش کنه که چانیول خودش رو عقب کشید و دستمالش رو داخل سطل زباله انداخت.
- چیکار داری؟
بک لبخند احمقانه ای زد و بدون توجه به لحن خشکش، دوباره جلو رفت تا بغلش کنه:
- دلم برات تنگ شده، میخوام بغلت کنم.
چان دوباره عقب کشید و دستاش رو بالا گرفت:
- من نمیخوام!
بک با سردرگمی و تعجب نگاهش کرد:
- چرا؟ تو که دوست داشتی بغلم کنی. اصلا بیا الان که میریم بیرون کنارم بشین.
چان پوزخندی زد و گفت: نمیخوام بکهیون.
- برای چی؟ میخوام پیشت باشم؛ دلم تنگ شده!
- اما من میخوام کنار کیونگ بشینم.
بکهیون به چشم های جدی چانیول زل زد و با صدایی تحلیل رفته گفت: نمیخوای پیشش بشینی، تو منو میخوای!
پوزخند چانیول غلیظ تر شد:
- نمیخوام بکهیون، میخوام پیش کیونگ بشینم.
نگاه بک روی چان خشک شد، گوش هاش سوت کشید و سرش پر از همهمه شد.
- نه... نه چانی، اینقدر مسخره بازی در نیار. بغلم کن!
چان که روی دنده ی لجبازی افتاده بود سرش رو خم کرد و توی چشم هاش زل زد:
- نمیخوام بغلت کنم. من میرم پیش کیونگ، تو هم برو پیش هیونگت. خوش بگذره!
بعد یک ثانیه هم صبر نکرد و از دستشویی بیرون اومد. بکهیون چند لحظه به جای خالی چان نگاه کرد و بعد با بدنی سست شده روی توالت فرنگی نشست.
- گفت نمیخوامت؟
بعد هم هیستریک خندید و خنده اش به گریه تبدیل شد. گریه ای بی صدا و مظلومانه که حتی خودش هم نفهمید چقدر طول کشید.
اگر چانیول هم نمیخواستش پس... باید چیکار میکرد؟
- کیونگ نگاه کن ببین اومده بیرون یا نه!
- نیم ساعته هر ده دقیقه همین کارو دارم میکنم.
کیونگ با خابالودگی از جا بلند شد و دست هاش رو کشید و به جایی که بک نشسته بود نگاه انداخت. با دیدن جسم گوله شده ای که روی صندلی بود و کلاه بافتش رو تا دماغش پایین کشیده بود سریع نشست.
- هست.
چانیول با نگرانی گفت: چطور بود؟
کیونگ شونه ای بالا انداخت و گفت: فکر کنم خواب بود، کلاهش رو تا دماغش پایین کشیده بود.
چانیول اول با تعجب به کیونگ نگاه کرد و بعد پوزخند زد:
- خواب بود؟ پس کاری که کردم حقت بود!
کیونگسو نگاه چپی بهش انداخت و گفت: ده دقیقه ی دیگه قراره مثل یه سگ پشیمون و غمگین زوزه بکشی. من میخوابم، زیاد سر و صدا نکن.
تمام طول پرواز رو چان با حرص به بیرون خیره شد و بکهیون غرق رویای های تاریکش بود.
- بک؟ پاشو خرس تنبل، رسیدیم.
کلاهش رو کمی بالا کشید و اطراف رو نگاه کرد که همه در حال بلند شدن بودن.
- این چه وضع چشماته؟ پس چیشد؟ آشتی نکردین؟
بکهیون بدون اینکه جواب بده، کوله اش رو از سهون که با دقت نگاهش میکرد، گرفت و زیپش رو باز کرد. عینک دودیش رو برداشت و به چشمش زد.
- هیونگ میخوای داخل فردگاه عینک دودی بزنی؟
بدون حرف سری به نشونه ی تایید تکون داد و پشت سر بقیه خارج شد. دوباره با ترتیب قبل داخل ون شدن تا به هتل برن. لوهان در جواب کارگردان که گفته بود بکهیون چرا عینک آفتابی زده گفته بود که خوابیده بود و چشم هاش پف کرده و دوست نداره اینطوری ببیننش و اون رو یه جوری دست به سر کرده بود اما خودش از نگرانی روی پا بند نبود و میدونست که حتما اتفاقی افتاده.
با رسیدن به هتل بکهیون به لوهان گفت که نیازی نیست اتاق دو نفره بگیرن اما این بار سهون اصرار کرد که حداقل با لوهان توی یه اتاق باشن و خودش هم با چانیول یه اتاق دو نفره گرفت و همه دو به دو به طرف اتاق هاشون رفتن.
چانیول که تمام مدت نگاهش رو از بکهیون گرفته بود، توی آسانسور بلاخره بهش نیم نگاهی انداخت اما با دیدن چشم های سرخ و پف کرده اش خشک شد. این اثر خواب بود یا بکهیونش واقعا گریه کرده بود؟
آسانسور که ایستاد هر چهار نفر ازش بیرون اومدن و قبل از اینکه چانیول بتونه چیزی بگه، بک کارت اتاق رو زد و داخل شد. لوهان نفس خسته ای کشید و با یه بوسه ی سبک روی لب های سهون داخل شد.
- سهون؟
سهون کارت رو کشید و در رو باز کرد:
- هوم؟
چان پشت سرش داخل شد و در رو بست:
- بکهیون گریه کرده بود؟
- آره.
- چرا؟
- آخرین بار، قبل از اینکه بخوابم دیدم که با لب خندون دنبال تو اومد و وقتی بیدار شدم اینجوری بود؛ من باید بپرسم چرا؟ چرا قهر کردین؟
- فقط یه لجبازی کوچیک بود که خودش شروعش کرد؛ بهش گفتم توی هواپیما کنارش جا نگه داره و قبول نکرد.
سهون ابرویی بالا انداخت و گفت: و تو چیکار کردی؟
بی حوصله در جوابش گفت: کنار کیونگ نشستم.
- اونو که از ناله و نفریناش به کیونگ فهمیدم؛ توی دستشویی؟
چانیول چند لحظه فکر کرد و بعد لبش رو گزید و چشم هاش رو بست.
- وقتی میخواست بغلم کنه پسش زدم، بهش گفتم نمیخوامش و میخوام کنار کیونگ باشم.
سهون کوسن مبل رو محکم به طرفش پرت کرد و با حرص داد زد: یا پارک فاکینگ یول! اون بچه رو نمیشناسی؟ چرا اینجوری کردی؟
چانیول سریع به طرف در اتاق رفت و از اتاق خارج شد. باهاش حرف میزد و حسابی بغلش میکرد؛ هیچ لجبازی و غروری ارزش ناراحت کردن بکهیون رو نداشت. چانیول خوب میدونست که بکهیون همین حالا هم حسابی آسیب دیده و شکنندست.
سریع چند تا تقه به در اتاق بغلی زد و منتطر موند. لوهان در اتاق رو باز کرد و با دیدنش ابروهاش رو بالا انداخت:
- چی میخوای؟
- بکهی...
- خوابه.
و بعد در رو روی صورتش بست. چان با بی قراری به اتاق برگشت و بدون توجه به سهون خودش رو روی تخت پرت کرد.
- چیشد؟
- خواب بود.
سهون بلوزش رو از تنش در آورد و گفت: پس باز شروع شد. بهتره هر چه زودتر از دلش در بیاری وگرنه کل موزیک ویدیو رو خواب ضبط میکنه.
چانیول به پهلو چرخید و بهش پشت کرد. از دلش در میاورد؛ اینو مطمئن بود اما حالا نمیتونست تصویر چشم های ناباور و پر از ناراحتیش رو توی کابین دستشویی هواپیما فراموش کنه.
YOU ARE READING
LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Romanceنام فیک: گمشده/Lost کاپل: چانبک ژانر : درام_عاشقانه، انگست، اسمات ~ بیون بکهیون، آیدلی که تمام گذشتش غرق یه سیاهی بزرگه... به قدری بزرگ که توش گمشده و راه نجاتش تنها دست هاییه که به سمتش دراز شده و میخواد که نجاتش بده اما... چی میشه اگر یک روز سایه...