°پارت هجدهم°

547 95 4
                                    

بکهیون دستکش هاش رو در آورد و با لبخند برای کارگردان سر خم کرد.
- کارت عالی بود بکهیون.
- ممنون آقای ایم.
لوهان با حرص بازوش رو گرفت و کشید:
- سر این رابطه ی لعنتی و کارایی که میکنین من چقدر باید حرص بخورم؟
بکهیون با تعجب گفت: باز چیشده هیونگ؟
- دیشب که بازم دو نفری رفتین قدم بزنین یه فن اینترنشنال چانیول رو شناخته و ازتون عکس گرفته و ادعا کرده که تو دوست پسر چانیولی، چون مثل دوست پسر باهات رفتار کرده. فنای کره ای هم تو رو شناختن و الان هم چانبک شیپرا بیشتر و خوشحال تر شدن، هم اینکه کلی شایعه براتون راه افتاده. الان دقیقا میخوای چه غلطی کنی؟
- هیونگ اونا دروغ نگفتن، پس نمیتونم تکذیبش کنم؛ بلاخره شاید یه روز بخوام بهشون بگم.
- باید با کمپانی در میون بذاریمش؛ اون حداقل میتونه کمی سپر بلاتون بشه؛ البته اگه همون اول کار قراردادش رو باهاتون فسخ نکنه و با یه در کونی نندازتتون بیرون.
بکهیون با ترس به لوهان نگاه کرد و سریع گفت: من برای کمپانی خیلی سود آورم، هیچوقت این کارو نمیکنن... معروف ترین آیدلشون رو کنار نمیذارن!
لوهان نفس خسته ای کشید و گفت: امیدوارم بکی. برو داخل کانکست و لباست رو عوض کن. خداروشکر که این یه هفته ی عذاب آور بلاخره تموم شد و میتونم دوباره روی تخت خودم بخوابم.
- چانیول و سهون کجان؟
- سهون که رفت طبق معمول عکسای آسمون دارش رو بگیره، چانم اون تو منتظرته.
- بیاین با هم بریم یکم بگردیم پس امروز، هوم؟ حداقل من و کنار شما ببینن شاید یکم از حجم شایعه ها کم بشه.
لوهان سری به نشونه ی تایید تکون داد و بکهیون وارد کانکس شد.
- چان...
با دیدن چانیول که با نیم تنه ی لخت روی کاناپه ی وسط اتاقک خوابش برده بود، حرف توی دهنش ماسید و در رو بست.
- اصلا براش مهم نیست یکی کیس مارکاشو ببینه؟
سینه ی چانیول پر از لکه های بنفشی و قرمزی بود که خودش خالق تک تکشون بود تا به این بهونه هم که شده به چانیول اجازه ی گرفتن سکانس های بدون لباس یا لباس هایی که زیادی بدنش رو نشون میداد رو نده و انگار موفق هم شده بود.
نگاهی به کلید پشت در اتاق انداخت و بعد آروم در رو قفل کرد. پیراهن مردونه سفید رنگ با آستین های فانوسی و گشادش که بیش از حد جذابش کرده بود رو از تنش در آورد و آروم روی شکم چان نشست.
دستش رو روی مارک های بدن چانیول کشید و آروم خندید:
- چاگیا؟ ددی؟ بیدار نمیشی؟
چانیول تکون آرومی خورد و چشم هاش رو باز کرد. طبق عادت همیشگیش وقتی که بیدار میشد گیج میزد و نتونست موقعیتش رو درک کنه.
- آخر منو دزدیدی تا باهام بخوابی؟
بکهیون آروم خندید و کمی به طرفش خم شد.
- آره، باهام میخوابی؟
چانیول دستی به چشم هاش کشید و سری به نشونه ی تایید تکون داد:
- اهوم.
بکهیون به خاطر قیافه ی کیوتش دلش ضعف رفت و محکم بغلش کرد:
- کیوتِ دراز!
دست های چان دور کمرش حلقه شد و سرش رو بین موهاش فرو کرد:
- چقدر بوی خوبی میدی!
- امکان نداره، کلی عرق کردم.
بوسه ی چانیول روی گوشش نشست و همونجا با صدایی که حسابی به خاطر خواب خمار بود گفت: اما بوی خوبی میدی!
بکهیون کمی ازش فاصله گرفت و به جای قبلیش برگشت.
- چرا بدون لباس خوابیده بودی؟
چان با تعجب نگاهی به خودش کرد‌.
- بدون لباس؟ من فکر کردم توی خواب تو درش آوردی.
بکهیون اخم هاش رو توی هم کشید و گفت: وقتی اومدم تنت نبود. اگه بفهمم یکی دیگه این کارو کرده و تو نفهمیدی میکشمت!
چان خنده ی پر از لذتی کرد و گفت: اوف... پاپی کوچولوم میخواد چنگم بندازه!
بکهیون نیشخندی زد و گفت: پاپی کوچولو میخواد برات یه مارک جدید بسازه!
بعد هم بدون دادن فرصتی به چان برای فکر کردن به طرفش خم شد و گردنش رو محکم گاز گرفت.
- آخ... غلط کردم، کندی لعنتی!
بکهیون با رضایت عقب کشید و به شاهکارش نگاه کرد:
- میدونی چیه چان؟ به همشون بگو کار پاپیته، اونا باور میکنن.
چان با حرص گفت: اگه زیاد ردش مونده باشه خود لوهان میکشتت!
بک شونه ای بالا انداخت و لب هاش رو جلو داد:
- اهمیتی نمیدم.
بعد هم با انگشت شصتش لای لب های چانیول رو باز کرد و با چشم های خمار اما جدی بهش نگاه کرد:
- الانم میخوام ببوسمت، اما تو منو نمیبوسی!
چانیول که از این رفتارش متعجب شده بود سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و بکهیون بدون هیچ رحمی بوسه ی داغش رو شروع کرد. لب های چانیول رو گاز میگرفت و به موهاش چنگ میزد. چانیول از حجم یک دفعه ای لذتی که بهش تزریق شد ناله ای توی دهن بکهیون کرد و به کمر لختش چنگ زد. بکهیون لب هاش رو از لب های چانیول فاصله داد و بوتش رو روی دیکش گذاشت و تکونش داد. به چشم های خمار چانیول خیره شد و زیر لب گفت: میخوام دیوونت کنم!
چانیول لبش رو گاز گرفت و چشم هاش رو بست:
- من همیشه دیوونتم.
بک نیشخندی زد و دوباره لب های چان رو بین لب هاش گرفت.
حرکاتش رو اونقدر ادامه داد تا اینکه نفس توی سینه ی چانیول حبس شد و بدون اینکه اختیاری داشته باشه لرزید. بکهیون با لرزش بدن چان و گرمی که زیر بوتش احساس کرد با تعجب ازش جدا شد.
- آه فاک... اومدم!
بکهیون با خنده ای ناباور گفت: اومدی؟
چان کمی لای پلک هاش رو باز کرد و گفت: جوری تعجب نکن که انگار نمیدونی چه تاثیر لعنتی روی من داری! بلند شو تا گندی که زدمو درست کنم.
بکهیون با بی میلی از روش بلند شد.
- اون دستمالو بده بهم.
بکهیون جعبه دستمال رو برداشت و به طرفش گرفت. چانیول زیپ شلوار جینش رو باز کرد و همراه با باکسرش پایین کشید. بکهیون با خجالت به دیک نیمه بیدارش نگاه کرد و بی اختیار و قبل از اینکه چانیول بفهمه انگشتش رو روی سر خیس از منی چان کشید. به مایع سفید رنگ توی دستش نگاهی کرد و اون رو سمت دهنش برد و با لذت مزش کرد. مزه ی عجیب و کمی شوری داشت اما در کمال تعجب حالش بد نشد و بیشتر خوشش اومد.
- دوسش دارم!
چانیول خشک شده به همه ی این صحنه ها خیره بود و حتی نمیتونست درست نفس بکشه.
بکهیون بدون هیچ حرفی از اتاقک بیرون زد و در اتاق رو از پشت قفل کرد.
- زودتر لباستو عوض کن چانی؛ قراره با هیونگ و سهونی بریم بیرون.
چان بدون اینکه درکی از حرفش داشته هنوزم به جای خالیش خیره بود.
بعد از اینکه چانیول لباس عوض در حالی که هنوز هم گیج میزد بیرون اومد. بکهیون که با کت بزرگ چان تا الان خودش رو پوشونده بود لبخند مستطیلیش رو تمدید کرد و این بار اون داخل شد تا لباس بپوشه.
فکر چانیول هنوز هم درگیر حرکت بک بود که سهون روی شونه اش زد‌.
- به چی فکر میکنی؟
شونه ای بالا انداخت و سعی کرد حالش رو عادی جلوه بده:
- هیچی فقط منتظر بکهیونم تا بیاد و بریم. فک کنم گفت با شما قراره بریم جایی.
- آره قراره بریم یکم توی بازار اینجا چرخ بزنیم احتمالا. خودتو برای
خرید لباس زیر حاضر کن؛ دوست پسرت عاشق این کاره!
چانیول لبخندی زد و قبل از جواب دادن به سهون در اتاقک باز شد.
بکهیون با یه کاپشن مشکی که برای هوای فوق سرد اونجا مناسب نبود بیرون اومد و کنار چانیول ایستاد.
- من حاضرم. هیونگ کو؟
سهون در حالی که شماره ی لوهان رو میگرفت گفت: رفت پیش کیونگ تا ببینه میاد یا نه.
بکهیون با نارضایتی لب هاش رو جمع کرد اما چیزی نگفت.
- با این گرم نمیشی عزیزم، لباس گرم تری نداشتی؟
چانیول آروم توی گوشش گفت. به طرفش برگشت و به فاصله ی کمی که بین صورتاشون بود، لبخند زد.
- مگه تو پیشم نیستی؟
چانیول با اطمینان گفت: هستم!
بک سرش رو کنار گوش چان برد و آروم گفت: پس مهم نیست هوا چقدر سرد بشه، تو برام گرمش میکنی!
بعد هم گوش چانیول رو آروم گاز گرفت و عقب کشید.
- سلام بچه ها. کیونگ خیلی خسته بود و گفت میره بخوابه، پس فقط ما چهارتاییم.
بکیون لبخندی بزرگی زد و با رضایت گفت: بلاخره فهمید نباید بین من و یوبو* بیاد.
چانیول با تعجب و تحیر بهش نگاه کرد:
- به من گفتی یوبو؟ بکی بیا همینجا با هم ازدواج کنیم!
بکهیون لبخند خجالت زده ای زد و آروم گفت: ما اون کارم انجام میدیم.
و بعد دستش رو بین دست چانیول قفل کرد. لوهان لبخند مصنوعی زد و دستاشون رو از هم جدا کرد.
- همین عوامل پشت صحنه هم برای اینکه ازتون مومنت بگیرن و حرف در بیارن کافین پسرا.
بعد ماسک های سیاهی از جیبش بیرون کشید:
- بیاین فعلا از اینا استفاده کنید و بعدش توی بازار حتما کلاه بخرید.
چان در حالی که ماسک میزد لبخند رضایت بخشی زد و گفت: با خرید کلاه موافقم؛ خیلی وقته یه تازشو ندارم.
بکهیون که از علاقه ی چانیول به کلاه کاملا آگاه بود، گفت: تو دو هفته پیش گفتی یه جدیدشو خریدی!
- تو هم همین هفته ی پیش برام یه باکسر با طرح باب اسفنجی خریدی اما قول دادی که اینجا برام یه گل گلیشو بخری!
بکهیون با خنده، چشم های رو از لذت روی هم فشرد:
- دارم تصورت میکنم چانی... فاک، تو توی اونم خیلی سکسی هستی!
حالا همشون از ساحل و مکان فیلم برداری دور بودن و به کناره ی خیابون رسیده بودن. لوهان در حالی که به خیابون رو برای پیدا کردن تاکسی نگاه میکرد گفت: سهونی، ما باید امشب براشون همون هدیه ای که قول دادیم رو بخریم.
سهون ابرویی بالا انداخت و با تردید گفت: منظورت همون لوب و کاندومه؟
بعد هم با خباثت به بکهیون و چانیول نگاه کرد. بکهیون به گوشه ی کاپشن بلند چانیول چنگ زد و سر پایین انداخت اما چانیول با لبخند به پاپی کوچولوش نگاه کرد.
- به نظرم من و لوهان با خریدن اونا داریم بهتون لطف بزرگی میکنیم چون اینطور که پیداست خیلی به هم احتیاج دارین اما روتون نمیشه به روی هم بیارین.
بکهیون کمی پشت چانیول خودش رو قایم کرد؛ سرش رو به شونه اش تکیه داد و همونطور سر به زیر، رونش رو به رون چان فشرد.
- چانی؟
زمزمه ی آروم بکهیون مجبورش کرد کمی سرش رو پایین ببره تا پاپیش راحت توی گوشش حرفش رو بگه.
- بهشون بگو هر چی که میگیرن توت فرنگی باشه. آه من یه سری سکس تویم(sex toy) میخوام اما نه خودم میتونم برم بخرم، نه روم میشه به اونا بگم؛ نظرت چیه سفارش بدیم؟
چانیول بعد از شنیدن این حرف های بکهیون توی گوشش که با لحن لوس و زمزمه واری گفته بود، خشک شد و دهنش باز موند.
لوهان که توجهی به اونا نداشت بلاخره تونست یه تاکسی بگیره. چان بعد از نشستن، سریع دست بکهیون رو گرفت و توی گوشش با حرص زمزمه کرد:
- جدا میخوای من رو توی خیابون دیوونه کنی؟
بکهیون لبش رو توی دهنش کشید و زیر لب با مظلومیت گفت: خب دلم میخواست لوب و کاندوممون توت فرنگی باشه، این چه اشکالی داره؟ بهشون بگو، اونا انجامش میدن.
چانیول با خستگی سرش رو به پشتی صندلیش کوبید و لوهان رو صدا کرد:
- هیونگ؟
لوهان از صندلی جلو به طرفش برگشت و منتظر شد تا حرفش رو بزنه. چانیول در حالی که دست بک بین انگشتاش میفشرد با حرص گفت:
بکهیون میگه که کاندوم و لوبی که میگیرین توت فرنگی باشه!
چند ثانیه سکوت توی تاکسی برقرار بود و بعد از اون سهون و لوهان با صدای بلند قهقهه میزدن و این در حالی بود که سر بکهیون توی بازوی پسر قد بلند فرود اومد تا بقیه خجالتش رو نبینن و راننده با تعجب به قیافه ی کلافه ی چانیول که با زبون دیگه ای همه ی اونا رو به خنده انداخته بود، نگاه میکرد.
بعد از رسیدن به بازار اولین کاری که چانیول کرد این بود که به مغازه ی کلاه فروشی بره و برای خودش و بکهیون کلاه بخره.
بکهیون روی پنجه ی پاهاش ایستاد و کلاه کپی که چانیول روی سرش گذاشته بود رو از سرش کشید و کلاه تراپر* مشکی رنگی، سرش کرد.
- این برات بهتره.
چانیول نگاهی به خودش توی آینه انداخت:
- اما با این خیلی گرمم میشه.
بکهیون ابرویی بالا انداخت و با رضایت گفت: اینجوری گوشای یودا از سرما قرمز نمیشن و اونقدر کلاه دورت رو گرفته که هیچکس نفهمه کی هستی، پس راحت دستمو میگیری!
چانیول لبخندی زد و دستش رو به طرف ردیف کلاه کشید. کلاه چولو*ی قرمز رنگی رو از قفسه بیرون کشید و روی سر بکهیون گذاشت.
- اینجوریم گوشای کوچولوی پاپی از سرما در امانه و موقعی که دستت رو گرفتم تو رو هم نمیشناسن.
بکهیون با لبخند سری به نشانه ی تایید تکون داد. موقع حساب کردن وقتی چانیول نذاشت حساب کنه بکهیون اخم گنده ای کرد و چانیول با گفتن اینکه اون قراره براش یه عالمه لباس زیر بخره اون رو راضی
کرد.
لوهان و سهون که خیلی وقت بود کلاهاشون رو خریده بودن بیرون مغازه منتظرشون بودن. با دیدن کلاهای روی سرشون حسابی مسخرشون کرده بودن اما هیچکدوم از مسخره بازیاشون باعث نشد بکهیون دستش رو از توی دست چانیول بیرون بکشه یا تکیه ی سرش رو از شونه اش بگیره.
نفهمیدن کی خریداشون تموم شد و وارد خیابونی پر از غذا شدن. لوهان از بازوی سهون آویزون شد و برعکس همیشه که یه هیونگ محافظ کار بود، این بار با لحن لوسی گفت: سهونی من خیلی گرسنه ام، از تک تک اینا میخوام!
- باشه عزیزم، اما من مطمئن نیستم که اینا بهداشتی باشن یا نه.
لوهان پاش رو روی زمین کوبید و گفت: خب از یکی میپرسیم؛ البته حتی اگه نبودم مهم نیست، من از اینا میخوام!
بک به خنده افتاد و با صدای آرومی گفت: انگار جای هیونگ و مکنه عوض شده.
- خب تو هیونگ منی درسته؟ پس هیونگ منم از اینا میخوام!
با شنیدن این حرف چانیول به طرفش برگشت و به تنها عضو صورتش یعنی چشم هاش که مشخص بود نگاه کرد:
- جدی؟
چانیول با مظلومیت سری به نشونه ی تایید تکون داد. بکهیون لبخند مغروری زد و گفت: بیا بریم، هیونگ هر چی که بخوای برات میخره پسر خوب!
چانیول خنده ی آرومی کرد و دنبالش راه افتاد. پاپی کوچولوش برای هیونگ بودن زیادی کیوت به نظر میومد.
با هم قرار گذاشتن که نیم ساعت بعد همدیگه رو دقیقا سر خیابون ببینن و بعد از هم جدا شدن.
- گفت اسمش فیش ساپره؟
بکهیون در حالی که سیب زمینی رو به سس میزد سری به نشونه ی تایید تکون داد و خوردش.
- تو موقع غذا خوردن خوشحال ترین آدم دنیایی!
ابروهای بکهیون بالا پرید:
- جدا؟ من توی بغل تو هم خوشحال ترین آدم دنیام!
چانیول که در حالی که سس رو با انگشت شصت از کنار لبش پاک میکرد گفت: پس باید توی بغلم غذا بخوری، دوست دارم قیافت رو ببینم.
بعد هم انگشتش رو لیسید و به خوردنش ادامه داد.
- این اصلا انصاف نیست!
چان با تعجب تیکه ماهی ای که توی دستش بود رو به طرف بک گرفت:
- خب تو بخورش.
بک گاز کوچیکی به ماهی توی دست چانیول زد و گفت: من ماهی رو نمیگم. تو نمیتونی هر چی میخوای بهم بگی و بعد طوری وانمود کنی که انگار اتفاقی نیوفتاده؛ تو در قبال قلب تپش گرفته ی من مسئولی!
چانیول خنده ی بلندی کرد و گفت: خدای من شازده کوچولوی منو ببین؛
معلومه که مسئولم یوبو!
بکهیون لب هاش رو جمع کرد و غر زد: این احتمالا دیالوگ روباه بود.
چان لبش رو محکم به دندون گرفت و حرص زد:
- اونجوری نکن توله سگِ لعنتی!
بکهیون بلافاصله با تعجب لب هاش رو صاف کرد و با اعتراض به چان نگاه کرد:
- یا چانیول ترسیدم!
ظرف غذا رو به دست چانیول داد و گفت: برو برام یه لیموناد بگیر تا منم یه هات داگ سفارش بدم.
قبل از اینکه چانیول اعتراض کنه بکهیون بین جمعیت پشت سرش گم شد. با حرص نفسش رو فوت کرد و از دکه ی کنارش لیمونادی که بکهیون سفارش داده بود رو گرفت. ده دقیقه که گذشت با نیومدن بکهیون نگران شد و تلفنش رو بیرون کشید. با شنیدن اینکه گوشیش خاموشه اخم هاش رو توی هم کشید و بلافاصله از جا بلند شد. به طرف دکه ای که بکهیون رفته بود رفت اما با ندیدنش مبهوت سر جاش ایستاد.
- الان نباید گم بشی!
بکهیون با تعجب به اطرافش نگاه کرد. با دیدن مغازه های جدیدی که اطرافش بود سخت نبود بفهمه گم شده.
سریع گوشیش رو از جیبش بیرون کشید تا با چان تماس بگیره اما با دیدن اینکه گوشیش خاموشه ناامیدانه اطرافش رو نگاه کرد.
- اول بگرد جاییو پیدا کن که یه شارژر توش باشه، بعد بهش زنگ بزن. یه آدم بالغ چطور میتونه گم بشه آخه؟
که البته جوابش با نگاه کردن به وضعیتش یک کلمه بود" اینطور!"
بلاخره بعد از نیم ساعت راه رفتن به مغازه ای رسید و بعد از پرس و جو کردن فهمید که شارژر گوشیش رو دارن و اجازه دادن گوشیش رو شارژ کنه. دختری که فروشنده ی مغازه بود با خوشرویی شارژرش به بکهیون داد و براش به پریز زد. بکهیون با عجله شماره ی چانیول رو گرفت و بعد از اولین بوق صدای فوق عصبی و نگرانش توی گوشش پیچید:
- بکهیونا؟
بکهیون سریع لب گزید و گفت: گم شدم چانی!
چانیول نفس عمیق و کلافه ای کشید و گفت: میدونم، فقط بهم بگو کجایی؟
بکهیون با سردرگمی گفت: آه... من نمیدونم اما صبر کن.
به دختر که کنارش با تعجب ایستاده بود و نگاهش میکرد گفت: ببخشید خانوم، میتونید آدرس جایی که هستیم رو به دوستم بگید تا بیاد دنبالم؟
دختر چند بار پلک زد و به خودش اومد.
- آه... البته.
گوشی رو توی دستش گرفت و با صدای لرزون آدرس مغازه اش رو به چانیول داد‌. چانیول به دختر سفارش کرد که مواظب بکهیون باشه و شده به صندلی ببندتش اما نذاره بره بیرون.
دختر گوشی رو به بکهیون داد و همچنان با حیرت نگاهش کرد:
- کندی؟
بکهیون با تعجب سرش رو بالا آورد:
- چی؟
دختر از جا بلند شد و یکم از رقص آهنگ بکهیون رو رفت تا منظورش رو بهش برسونه.
بکهیوم خنده ای کرد و گفت: آه آره کندیم. اونقدر درگیر گم شدنم بودم که حتی یادم رفت کیم!
دختر با ذوق دست هاش رو بهم کوبید و جیغ زد: یس!
بعد هم سریع به طرف در مغازه ی کوچیک کفش فروشیش رفت و تابلوی "بسته است" رو گذاشت روی در.
- راحت باش اوپا، هیچکس نمیاد اذیتت کنه. میخوای چیزی بخوری یا کاری کنی؟
بکهیون از اینکه یه دختر ایرلندی داره باهاش کره ای حرف میزنه اول تعجب کرد اما بعدش لبخندی زد و گفت: نه ممنون. اگه مزاحمت شدم برم، نمیخوام مانع کارت باشم.
- من کار میکنم که پول کنسرت و آلبوم رو در بیارم.
بعد هم با ذوق خندید.
- میشه اینجا بشینم؟
به مبل روبه‌روی بکهیون اشاره کرد.
- آه البته، بیا بشین. از چانیول پرسیدی کجاست؟
بلافاصله چشم های دختر گرد شد:
- صبر کن ببینم، اونی که باهاش حرف زدم همون پارک چانیول معروف بود؟
بکهیون با لبخند سری به نشونه ی تایید تکون داد و دختر دوباره به هوا پرید.
رسیدن چانیول نیم ساعتی زمان برد و بکهیون با وجود فن دو آتیشه ای که کنارش نشسته بود و هر دقیقه براش دلبری میکرد باز هم بی قرارش بود.
وقتی تلفتش زنگ خورد سریع برش داشت و قبل از اینکه چانیول چیزی بگه با لحن لوسی غر زد: یول کجایی؟
- من رسیدم به اونجایی که گفته بودین. اینجا دو تا مغازه کفش فروشی هست، کدومش...
توی حرف چان پرید و گفت: اونی که تابلوی بسته زده، زود باش!
تلفن رو قطع کرد و سریع سر پا ایستاد و در مقابل چشم های متعجب دختری که فهمیده بود اسمش لینداعه، به طرف در مغازه رفت. قبل از اینکه به در برسه در باز شد و چانیول با کلاهی که دیگه روی سرش نبود داخل شد. نگاه پریشونش کل مغازه رو گشت و با رسیدن به بکیهیون که با مظلومیت نگاهش میکرد، بلاخره چشم هاش رو با خیال راحت روی هم گذاشت و در مغازه رو بست. دستش رو برای بغل کردن بکهیون باز کرد و به اشاره ی انگشتش اون توی بغلش بود.
- بعد از این دستمو ول نکن!
بکهیون سرش رو مثل یه گربه ی لوس به سینه اش فشرد و هوم آرومی زمزمه کرد. چانیول کمی عقب کشید و بعد با مهربونی گفت: خوبی؟
بکهیون سری به نشونه ی مخالفت تکون داد و گفت: آره، زود اینجا رو پیدا کردم و لیندا شی بهم کمک کرد‌.
نگاه چانیول به طرف لیندا برگشت و از بکهیون جدا شد.
- خیلی ممنونم که به پسر سر به هوای من کمک کردین.
بعد هم کمی خم شد. لیندا با تعجب به دست های در هم قفل شده اشون نگاه کرد و گفت: شما دو تا... با همین؟
بکهیون با کف دستش به پیشونیش کوبید و چانیول متعجب از کره ای حرف زدنش گفت: اوه!
لیندا در حالی که اطرافش رو میگشت تند تند گفت: خدایا دوستام بفهمن از خوشحالی گریه میکنن!
چانیول چند قدم بهش نزدیک شد و آستینش رو کشید:
- میشه لطفا به ما فرصت بدین که خودمون این کار رو بکنیم؟ ما به فرصت نیاز داریم تا رسانه ایش کنیم پس...
لیندا با تعجب سر جاش ایستاد:
- اوه!
بکهیون هم کنار دوست پسرش ایستاد و گفت: لطفا رازمون رو تا زمانی که ما بتونیم به همه بگیم پیش خودت نگه دار.
- من واقعا متاسفم، خیلی هیجان زده شدم آخه دوستام شما رو یه کاپل میدونستن و من قبول نمیکردم. مطمئن باشید رازتون پیش من محفوظه!
چانیول با رضایت نگاهی به دختر هیجان زده ی روبه‌روشون انداخت و گفت: ما نمیتونیم زیاد پیشت بمونیم اما من و بکهیون باید به عنوان یه دوست که در مورد ما میدونه یه سری چیزا بهت بدیم.
بعد هم گوشی دختر رو از دستش گرفت و خودش و بکهیون دو طرفش ایستادن و چند تا عکس گرفتن. چانیول ازش آدرس و شماره ی تلفنش رو گرفت و گفت:
- ما به محض تموم کردن آلبممون اولیشو به اسم خودت امضا میزنیم و
برات میفرستیم و اینکه تو و دوستات به کنسرت ما دعوتین. میدونی این راز و نگهداری از دوست پسر سر به هوام برام ارزش زیادی داره!
بعد از اینکه لوهان هم رسید و از ماجرا خبردار شد همه از مغازه ی دختر بیرون اومدن و این بار تصمیم گرفتن به هتل برگردن تا استراحت کنن.
به اتاقشون که رسیدن لوهان و سهون هنوز هم دنبالشون بودن. بکهیون با تعجب گفت: نمیرین اتاق خودتون؟
لوهان با جدیت در حالی که اون رو کنار میزد داخل شد:
- باید یه چیزیو ببینین!
همه وارد شدن و لوهان بسته ای روی میز وسط اتاق گذاشت.
- توشو ببین بکهیون!
بکهیون روی زمین، مقابل میز نشست و چانیول با اخم های درهم پشت سرش ایستاد. بک با کنجکاوی بسته بزرگی که جلوش بود رو باز کرد اما با دیدن چیزی که داخلش بود هنگ کرد.
- این...
چانیول کنارش نشست و با دیدن چیزایی که بکهیون رو خشک کرده بود با صدای بلند به قهقهه افتاد و روی شونه ی بک کوبید.
سهون در حالی که دوربین رو روی قیافه ی بهت زده ی بکهیون زوم کرده بود، میخندید و لوهان با خباثت تمام دست به سینه ایستاده بود:
- وقتی چان پیدات کرد سهون یه داروخونه دید و اینارو خرید، بعد هم کادوش کردیم. دوسش دارین؟ به اضافه ی توت فرنگی، انار و چند تا میوه دیگه هم هست!
بکهیون که بلاخره به خودش اومده بود در حالی که گونه هاش از خجالت سرخ بود از جا بلند شد و جعبه ی دستمال کاغذی رو به طرفش پرت کرد که جاخالی داد:
- تلافیشو سرت در میارم!
لوهان در حالی که به طرف در خروجی میرفت با شیطنت گفت: با چی؟ سکس توی یا چی؟ برام فرقی نمیکنه، منم اون کارو برات انجام میدم بیون بکهیون. خوش بگذره!
بعد هم در حالی که میخندیدن بیرون رفتن و اونا رو تنها گذاشتن.
بکهیون با حرص لگدی به پای چانیول که با دقت داشت کاندوما رو بررسی میکرد، زد.
- داری چیکار میکنی؟
- دارم سایزشونو چک میکنم؛ میخوام مطمئن بشم سهون برای اینکه حرصم بده کوچیکشو برام نگرفته.
بکهیون نگاهی به جعبه انداخت اما کنجکاویش رو خفه کرد و به طرف حموم رفت.
- میرم دوش بگیرم؛ تو هم بیا توی وان ماساژم بده، خب؟
چانیول لبخندی زد و سرش رو بالا گرفت:
- برو پاپی، زودی میام.
نیم ساعت بعد چانیول پشت سرش توی وان نشسته بود و بکهیون توی بغلش بود. اوایل از اینکه چان اون رو برهنه ببینه خجالت زده میشد اما حالا با حس سنگینی نگاهش روی تنش فقط و فقط گر میگرفت و لذت میبرد.
دست چانیول آروم بازوش رو نوازش کرد و گفت: امروز با فاکتور گرفتن گمشدنت خیلی خوش گذشت.
بکهیون لبخندی زد و گفت: آره، اینکه دستت رو بگیرم و توی خیابون راه برم خیلی خوب بود. من و تو اگر آیدل نبودیم شاید میتونستیم تجربه اش کنیم.
- ما یه روز تجربه اش میکنیم عزیزم؛ بلاخره یه جای دنیا هست که بتونیم با خیال راحت با هم باشیم.
- پیش خرسای قطبی؟ آره هست.
هر دو خندیدن و چانیول یک دفعه گفت: وقتی برگردیم با خانوادم تماس میگیرم و قبل از مراسم ازدواج یورا باهاشون آشتی میکنم.
بکهیون با خوشحالی سرش رو کج کرد تا ببینتش.
- جدا؟ این عالیه عزیزم!
- تو رو هم میخوام ببرم؛ باهام میای؟
بک با تعجب پلک زد:
- من؟
سری به نشانه ی تایید تکون داد:
- اونا باید با من به عنوان یه پسر گی که همراه عشقش اومده آشتی کنن یا اینکه کاملا ولم کنن. اون لحظه یا خیلی خوشحال کنندست یا خیلی غمگین، من میخوام تو کنارم باشی.
قلب بکهیون فشرده شد و در حالی که کامل به طرف چان برمیگشت گفت: معلومه که اون لحظه کنارتم. در غم و شادی کنارتم!
- این یه قسمت از تعهد نامه ی ازدواجه!
بک سرش رو روی سینه ی چانیول متعجب گذاشت و با دستش گونه اش رو نوازش کرد:
- این یه بند از تعهد نامه ی عشقه و من باید هر خطش رو اول انجام بدم تا بتونه به تعهد نامه ی ازدواج تبدیل بشه.
چانیول هیجان زده از جمله ای که شنیده بود، اون رو توی بغلش فشرد و گفت: این یعنی که ما... یه روز ازدواج میکنیم!
بکهیون با خجالت خندید و گفت: اگه تو هم بخوای... آره.
مطمئنا چانیول هیچوقت توی خواب هم نمیدید که بیون بکهیونی که همیشه در حال ستایشش بود به عشق زندگیش تبدیل بشه؛ چه برسه به اینکه بهش غیر مستقیم پیشنهاد ازدواج هم بده!
با شادی روی گردن سفیدش بوسه ی عمیقی کاشت و توی گوشش گفت: معلومه که میخوام؛ من عاشقتم!
- بیا بریم بیرون چانی...
با دیدن چشم های بی قرارش تعجب کرد:
- چیشد؟
بکهیون سریع از جاش بلند شد و زیر دوش ایستاد تا خودش رو بشوره. بعد از تموم کردن کارش به طرف چانیول برگشت و با دیدن نشستش با حرص گفت: تو که هنوز نشستی، زود باش پاشو!
چانیول از جاش بلند شد و زیر دوش رفت.
- خب آخه یهو چت شد؟
بکهیون حوله اش رو دور کمرش بست و گفت: زود بیا بیرون تا انجامش بدیم؛ یعنی من احساس میکنم باید انجامش بدیم!
چانیول با بهت به بکهیونی که این رو گفته بود و سریع از حموم بیرون رفته بود، نگاه کرد.
- لعنت بهت فسقلی، امروز کمر بستی منو بکشی؟ جدا چه خبره؟
ده دقیقه هم نگذشت که چانیول بیرون اومد. بکهیون با خجالت و اضطراب لبه ی تخت نشسته بود و نگاهش به انگشت های پاش بود.
چانیول نگاهی به حالت پر استرش انداخت و گفت: ما انجامش نمیدیم!
بکهیون از جا پرید و و چشم هاش گرد شد‌.
- چرا؟
چانیول با اخم های در هم گفت: داری مثل بید میلرزی!
بکهیون نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه.
- طبیعیه چون بار اولمه!
- بار اول منم هست!
چانیول با صدای آرومی اعتراض کرد و گوشه ی لبش رو گزید.
بکهیون لبخندی شیرین_ از شنیدن جمله ای که مدت ها میخواست بشنوه_ زد و بسته های روی تخت رو برداشت.
- من هر دو رو توت فرنگی انتخاب کردم یول.
سر چانیول بالا اومد و به جای نگاه کردن به چیزایی که توی دستش بود به گونه های قرمزش نگاه کرد.
- بازم پاپی من خجالت کشید که!
بک از لحن چانیول که مشخص بود بود میخواد لوسش کنه لبخندی زد و سرش رو کج کرد.
- لباسات رو بپوش و موهات رو خشک کن.
چانیول سری به نشونه ی تایید تکون داد و لباس هاش رو زیر نگاه سنگین دوست پسرش عوض کرد. روی صندلی کوچیک میز آرایش نشست و گفت: بکهیونا؟ موهامو خشک میکنی؟
- اهوم.
روبه روش ایستاد، حوله رو از دستش گرفت و بعد هم مشغول خشک کردن موهاش شد. چانیول دست هاش رو دور کمر بکهیون حلقه کرد و پیشونیش رو روی شکمش گذاشت.
- چرا نباید این صندلی پشتی داشته باشه؟
بکهیون نفس لرزونی به خاطر نزدیکیش کشید و جواب نداد. نفس های چانیول که از روی لباس پوستش رو گرم میکرد، برای تن داغش زیاد تر از حد بود. هنوز حرکت قبلی چان رو درک نکرده بود که گوشه بلوزش بالا رفت و لب چانیول روی شکمش نشست؛ بوسه ی خیسی روش کاشت و اون رو توی دهنش کشید.
- چانی...
بک با صدایی تحلیل رفته زمزمه کرد و چشم هاش رو بست.
- کارتو بکن!
لبش رو گاز گرفت و بدون نگاه کردن به چانیول دوباره حوله رو لای موهاش حرکت داد. بوسه های داغ و خیسش همچنان روی شکمش ادامه داشت و بکهیون حتی متوجه نبود از کجا به بعد به جای حوله دست هاش دارن به موهای نم دار چانیول چنگ میزنن.
چانیول از جا بلند شد و پسر مسخ و گیج شده ی روبه‌روش رو به طرف تخت کشید.
- بیا بخوابیم دیگه.
بعد هم در مقابل چشم های مبهوت بکهیون اون رو روی تخت انداخت و بعد از خاموش کردن چراغ رفت روی تخت.
- جدا قراره بخوابیم؟
بکهیون با دلخوری گفت و چانیول آروم خندید:
- آره، قراره با هم بخوابیم!
بعد هم روی بکهیون خیمه زد و بوسشون رو استارت زد. لب های شیرینش رو محکم میبوسید و میمکید و دست هاش تن خشک شده ی بکهیون رو چنگ میزد. با گاز آرومی که چانیول از گوشه ی لبش گرفت به خودش اومد و بلافاصله ناله کرد.
چانیول ازش جدا شد و پر از لذت به چشم های خمار بکهیون نگاه کرد.
- اگه تو نخوای بیشتر از همیشه پیش نمیرم.
بکهیون فقط چند لحظه به چشم های چانیول نگاه کرد و بعد سرش رو بلند کرد تا اون رو ببوسه.
بوسه اشون از روی لب تا گردن سفید و خوش تراش بکهیون ادامه پیدا کرد.
- آخ!
چان جای گازش رو آروم بوسید و دستش رو داخل بلوز بکهیون فرستاد. تکه های کمرنگ شده ی شکمش رو لمس کرد و از هیجان زیاد لبش رو گزید.
- چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم جلومه و من نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم!
بکهیون از لای پلک های نیمه بازش نگاهی به چانیول انداخت و به موهاش چنگ زد.
- همون کاری که باید بکنی؛ منو مال خودت کن!
همین جمله به قدری چانیول رو از خود بی خود کرد که دوباره به لب های بکهیون حمله کرد و این بار گاز محکمی ازش گرفت.
بکهیون مشت بی جونی به سینش زد و جواب بوسه اش رو مثل خودش با گاز گرفتن گوشه ی لبش داد.
چانیول ازش جدا شد و به کمک بکهیون، تی شرتش رو از تنش در آورد و گوشه ای پرت کرد. روی دو پاش نشست و به موجود پرستیدنی که به خاطر اون با این چشم های قشنگ و خمار نگاهش میکرد، خیره شد.
- تو... خیلی قشنگی!
بکهیون با خجالت دست هاش رو روی صورتش گذاشت و تصویر کیوت و همزمان سکسی رو بهش نشون داد.
- اینجوری نگو!
چانیول با نیشخند به طرف سینه ی بکهیون خم شد و گفت: پس تو خیلی خوشمزه ای!
و بعد هم نیپلش رو توی دهنش کشید، مکید و گاز گرفت.
- آه... چان... آخ!
نیشخند روی لب های چانیول پر رنگ تر شد و همون کار رو با تمام نقاط بدنش تکرار کرد و در تمام مدت بکهیون مثل مار به خودش میپیچید.
- بسه... یول!
چانیول خودش رو بالا کشید و بوسه ی کوچیکی به لب هاش زد:
- واقعا میخوای قبل از به فاک دادنت بس کنم بیبی بوی؟
بکهیون کمرش رو بالا کشید تا دیک سخت شده اش رو به چانیول بماله و با حالتی کلافه وار نق زد:
- نه نمیخوام؛ زود باش!
چانیول خنده ی کوتاهی کرد و با لذت به تقلا هاش خیره شد.
- چیو زود باشم؟ بهم بگو ازم چی میخوای!
بکهیون که دیگه طاقتش تموم شده بود گفت: لمسم کن و به فاکم بده یولا!
- وقتی بهت گفتم یول صدام کنی برای الان نبود عزیزم، اما چیزی که میخوای رو بهت میدم.
با حوصله و به آرومی شلوارک بکهیون رو از پاش در آورد و بهش نگاه کرد.
- حتی لباس زیرم نپوشیده بودی؟ اوه... پسر کوچولوت خیلی هیجان زده است!
بعد هم آروم با انگشت شصتش سر دیک خیسش رو نوازش کرد و ناله ی
بکهیون بلند شد:
- آه لعنتی!
چانیول که از روی تنش بلند شد، با اعتراض نگاهش کرد.
- بلند نشو!
چانیول بلوزش رو از تنش در آورد و در حالی که نگاهش خیره ی تن کبود روبه‌روش بود گفت: از روی لباس نمیتونم بکنمت.
بکهیون از تصور چانیول توی خودش ناله ای کرد و به خودش پیچید؛ دیدن همچین تصویری برای سریع تر شدن دست های چانیول کافی بود. بلافاصله از شر لباس هاش خلاص شد. لوبی که بکهیون روی تخت گذاشته بود، برداشت و پاهای بکهیون رو کمی از هم باز کرد.
- میخوام یکم سوراختو آماده کنم، خب؟
بکهیون لبش رو محکم گاز گرفت و سری به نشونه ی تایید تکون داد. چانیول مقدار زیادی از لوب رو روی دستش خالی کرد و نیم نگاهی به سوراخ صورتی رنگش انداخت؛ آب دهنش رو محکم قورت داد و انگشت های لرزونش رو نزدیک کرد.
اولین انگشت چرب شده ی چانیول که واردش شد ناله ی پر از دردی کرد و نفس پسر قد بلند تر از تنگیش توی سینه حبس شد. کمی باهاش ور رفت و کم کم انگشت دوم و سومش رو هم وارد کرد و سعی کرد با تکون دادنش سوراخ بکهیونی که به طرز دردناک و سکسی زیرش ناله میکرد رو کمی باز کنه.
- چانیولا... آه...
بکهیون دیگه نمیتونست تحمل کنه، چون از طرفی انگشت های چان داخش بود و از طرف دیگه دیک چان درست روبه‌روش میدید و نمیتونست اون منظره ی زیبا رو هضم کنه.
- بسه... بس کن...
بکهیون در حالی که از لذت اشک میریخت ناله کرد و چانیول با ترس ایستاد:
- عزیزم... چیشد؟
- چانی... تو رو میخوام!
چانیول بوسه ی آرومی به چشم های خیسش زد و آروم گفت: چانی؟ بهتر صدام کن، سکسی تر؛ جوری که دیکم بخواد بره توت.
بعد هم این بار با لوب، دیک سرخ شده اش رو چرب کرد.
بکهیون در حالی که به حرکت دست های چانیول روی دیکش از لای پاهای نیمه بازش خیره بود با صدایی که حالا خشدار و سکسی شده بود گفت: ددی... لطفا بیبی بویت رو به فاک بده!
چانیول با بهت از حرکت ایستاد و جریان تندی از تنش گذشت.
- لعنت بهت!
دیگه نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه. روی بدن کوچیکش خیمه زد و دیکش رو باهاش تنظیم کرد. به چشم های خمار پاپیش نگاه کرد و با حرکت نرم و آرومی واردش شد. بکهیون خیره به چشم هاش ناله ی سکسی کرد و به بازوش چنگ انداخت.
- هنوزم خیلی... تنگه!
چانیول با نفس نفس گفت و کامل وارد شد.
- آه چان!
نفس بریده نالید و سر چانیول رو پایین کشید. چانیول با عطشی مهار نشدنی لب های سرخ و متورمش رو بوسید و نرم حرکت کرد.
صدای ناله های بک، نفس نفس زدن هاشون، صدای بدن های خیسشون که بهم میخورد و صدای فنر های تخت، زیباترین ملودی اون شبشون بود؛ ملودی که هر دو میدونستن دلشون میخواد هر شب نواخته بشه و تا آخر عمر ادامه پیدا کنه.

***
دیدین چیشد؟ داشت یادم میرفت معنی ستاره دارا رو بگم😂 با اینکه احتمالا شاید بدونید ولی...
یوبو: اصطلاح عسلم که زن و شوهر های کره ای برای هم به کار میبرن.

کلاه چولو:

کلاه تراپر:

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

کلاه تراپر:

کلاه تراپر:

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDove le storie prendono vita. Scoprilo ora