°پارت دوم°

730 197 8
                                    

بکهیون با خستگی روی کاناپه نشست و دستاش رو به دو طرف باز کرد.
- خدایا... بیش از حد خستم!
کای در حالی که یه لیوان آب دستش بود، کنارش نشست و گفت: چرا؟ تو که کار زیادی نداشتی؛ همشو کارگرا انجام دادن.
بکهیون سرش رو به طرف کای چرخوند و با خستگی گفت: این که بهشون بفهمونم باید با استاندارد من کار کنن خیلی خسته کننده تر بود.
کای خنده ی بیخیالی کرد و گفت: زیادی وسواسی بک!
- معلومه که هستم؛ پس بعد از اینکه آبت رو خوردی لیوانت رو تمیز کن!
کای پوف عمیقی کشید و به طرف آشپزخونه رفت:
- حالا کی قراره بهمون توی خونت سور بدی؟ خونه ی جدید و از این حرفا.
- خونه ی خودم که نیست، مال کمپانیه.
کای شونه ای بالا انداخت و گفت: تو این هفته برامون یه وقت بذار وگرنه یه روز که خسته و کوفته اومدی خونه میبینی همه اینجا تلپ شدیم؛ از من گفتن!
بک با خستگی دستی روی صورتش کشید و گفت: باشه لعنت بهتون، خبرشو میدم.
کای با خنده به طرف در رفت و گفت: برو گمشو بخواب توی اتاقت، من دارم میرم. فردا میبینمت.
بکهیون سری تکون داد و بی معطلی به طرف اتاقش رفت. در اتاقش رو باز کرد اما به محض باز کردنش پشیمون شد؛ اصلا دلش خوابیدن توی اتاقش رو نمیخواست. هیچ دلیلی برای نخوابیدن داخل اون اتاق نبود اما بی دلیل راهش رو به طرف اتاق مهمان کج کرد و داخلش شد. یه اتاق نسبتا کوچیک با یه تخت تک نفره بود و یه کمد لباس که گوشه ی اتاق بود اما از نظر خودش بهتر از اتاق بزرگی بود که قرار بود تک نفره توش سر کنه.
روی تخت خزید و سردی تشک و ملافه هاش رو به جون خرید. حس لذت ملافه های سرد، کاری کرد که بی اختیار بلوز و شلوارکی که تنش بود رو در بیاره و با کشیدن پتوی سرد روی تنش به خواب بره.

LOST' ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now