«ریدرای عزیزم واسه این پارت یه تم در نظر گرفتم که برای گوش دادنش لطفا یه سر به چنلم توی تلگرام که آیدیش اینه:
@MySunflower_f
بزنید و از اونجا دانلوش کنید.»*******
با کولهی سبکی که روی شونهش بود، تیشرت مشکی رنگ توی تنش، شلوارک جینش و کلاه مشکیای که همیشه روی سرش بود، به طرف یکی از خیابونهای شلوغ سئول میرفت که از پشت کشید شده، ناخودآگاه ترسید، کوله پشتیش رو توی یک لحظه از روی شونهش درآورد، چرخید و به کسی که متعجب بهش نگاه میکرد، خیره شد.
_تو دیگه کدوم احمقی هستی؟
پسر خندهای کرد، دستش رو پشت گردنش برد و گفت:
_نمیخواستم بترسونمت متاسفم. اسمم لوکاسه لازمه باهم حرف بزنیم.
_وقتی نمیشناسمت چرا باید باهات حرف بزنم؟
_شاید چون راجع به تنها دوستت جونگکوکه!
یوکی بدون هیچ حسی نگاهش کرد و دستش رو به سینهش زد.
_کی هستی؟
_یه دوست!
_مشکوکتر از این حرفایی.
_میدونم.
سرش رو بالا برد و به آسمون نگاه کرد، با لحن بیتفاوتی گفت:
_خیلی خب بیا دنبالم!کوله پشتیش رو از دستش گرفت، کلاهش رو روی سرش پایینتر کشید و توی یکی از کوچههای خلوت پیچید. بعد از چند دقیقهای پیادهروی به یه پارک رسیدن، دختر به سمت نیمکت چوبیای رفت و روش نشست.
_بگو چی میخوای بگی؟
_چقدر میشناسیش؟
_به تو چه؟
_عالی شد با این جوابهات فکر نکنم بتونیم کاری از پیش ببریم.
_اول باید بدونم از کجا فهمیدی اسمش چیه.
پسر سرش رو تکون داد، کنارش نشست و ادامه داد:
_هیونگم دوتا دست نوشته بهم داد ازم خواست که ببینم مال یه نفره یا نه زیر یکی از اون دست نوشتهها اسم جئون جونگکوک نوشته شده بود.
با شنیدن حرف لوکاس متعجب به سمتش برگشت و با چشمهایی که گشاد شده بودن، پرسید:
_صبر کن ببینم تو یکی از نامههای جونگکوک رو داری؟
_الان دیگه دستم نیست ولی آره هیونگم بهم داده بودتش.
YOU ARE READING
Van Gogh was his god! • [Completed]
Fanfiction•Name: Van Gogh was his god! •Couple: Vkook •Sub couple: Hopemin •Writer: Amara •Genre: Romance, Angst, smut •Channel: @papacita01 ~•Teaser: _چرا هیچ وقت از ته دلت نمیخندی؟ از اون لبخندهایی که به چشمات میرسن و برق خوشحالی رو توشون روشن میکنن! سرش ر...