Part3: Letter

2.5K 539 376
                                    

"30 آپریل 2020"

سنگ مرمر زیر پاهاش به خوبی صدای قدم‌های محکمش توی راهروی ساکت منعکس میکرد. قدم‌هاش برعکس همیشه آروم بودن، با لبخند جذابش به سمت اتاق آخر راهرو رفت و بدون در زدن وارد شد که با صحنه‌ی تکراری‌ای روبرو شد. پسری که به عنوان مدل اونجا بود بی‌شرمانه روی پاهای نقاش نشسته بود و در حال بوسیدن لب‌هاش بود. لب‌های تشنشون روی هم میلغزید و دست‌هاشون بدن همدیگر رو لمس میکرد. صدای بوسه‌های خیس و ناله‌های ریز پسر سکوت اتاق رو میشکست. مرد سرفه‌ی بلندی کرد تا متوجه حضورش بشن اما پسر مدل که هنوز از بوسه‌های نقاش سیر نشده بود سرش رو کج کرد، لب پایینی مرد زیرش رو بین لب‌هاش گرفت و بعد از کمی مکیدنش زبونش رو وارد دهانش کرد. با دست‌هاش صورتش رو قاب گرفته بود و اجازه عقب نشینی به مرد نمیداد، نمیخواست فرصتی که بدست آورده بود رو از دست بده. نقاش که متوجه حضور دستیارش شده بود اخمی کرد و از لب پسر رو گاز محکمی گرفت که باعث شد ازش فاصله بگیره.

_آه ونته... چرا انقدر محکم گاز گرفتی؟

_کارمون تموم شد، میتونی بری!

پسر مدل که ناراضی بود از روی پاهاش بلند شد و لباسش رو تنش کرد. دستی به موهای بهم ریخته‌ش کشید و با اخمی که داشت به سمت در رفت قبل از خارج شدنش شونه‌ش رو با ضرب به دستیار ونته کوبید و بیرون رفت.

_فکر کنم این یکی زیادی توی تخت وحشی بود.

_به اون مرحله نرسیدیم. خب چرا اینجایی هوسوک؟

پسر بزرگتر لبخند مرموزی زد و خودش رو پشت میز بزرگ توی اتاق انداخت.

_یادته دنبال یه نقاش به اسم ونسان بودی؟

ونته کمی ابروش رو بالا انداخت و توی فکر فرو رفت. چند ماه پیش وقتی توی یک گالری بود اسم هنرمندی رو شنیده بود که تابلوهای معروف رو اونقدر شبیه به تصویر میکشید که همه به استعدادش باور داشتن و از همه مهمتر تابلوهای ون گوگ رو طوری میکشید که هیچ تفاوتی بینشون نبود حتی سرعت و ضرب حرکت قلم‌مو هم شبیه بود. اونجا بود که به هوسوک گفت تا دنبالش بگرده. کنجکاوی در رابطه با اون نقاش تمام وجودش رو گرفته بود و حالا به خواسته‌ش رسیده بود.

_پس پیداش کردی.

_خودش رو نه... مادرش رو پیدا کردم.

ونته پوزخندی زد، از جاش بلند شد، به سمت پنجره ی بزرگ اتاقش رفت، دستی به پرده‌های یاسی رنگش کشید و به منظره غروب خورشید توی آسمون نارنجی رنگ خیره شد.

_باید ببینمش هیونگ!

_چرا انقدر دنبالشی؟

Van Gogh was his god! • [Completed]Where stories live. Discover now