Part 29: Road of love

1.1K 207 127
                                    

در فلزی رو باز کرد، جونگکوک مشغول چک کردن گوشیش بود، تهیونگ به لبه پنجره تکیه داده بود و نور که از پشتش داخل فضای کارگاه می­شد جلوی دیدش به چهره­ نقاش رو می­گرفت. دنبال دختری که به تازگی باهاش آشنا شده بود، گشت اما اثری ازش نبود.

_حرفاتونو زدین؟

با سوال تهیونگ، نگاهش که اطراف کارگاه کوچیک جدیدی که قصد اجاره کردنش رو داشتن پرسه می­زد رو به سختی به چشم‌های نقاش داد که حالا در حال قدم زدن، بود.

_رز کجاست؟

_اگه اون زنی که به ظاهر دوست دخترته و تا چند دقیقه پیش تو گوشت حرف می­زد رو می­گی که گفتم دیگه برنمی­‌گردی و لطف کنه از اینجا بره!

عصبانیتی که زیر پوستش باد کرده بود، کنترل دست‌هاش رو از مغزش گرفت؛ به طرفش رفت، انگشت‌هاش دور یقه پلیور قرمز پسر حلقه شدن، اخمی بین دو ابروش نشست، فکش رو روی هم فشار داد و پشت نقاش رو به تخت سرامیک دیوار پشتش کوبید:

_چه غلطی کردی؟

_چیه ناراحت شدی؟

_کیم تهیونگ کی بهت اجازه دخالت تو زندگی شخصیم رو می­ده؟

پوزخند روی لب‌های نقاش عصبانیت مرد رو بیش‌تر کرد و گره دست‌هاش محکم‌تر شدن.

_همونی که به تو اجازه دخالت تو زندگی منو داده!

_کی می‌خوای یاد بگیری من به کمکت نیازی ندارم؟

دست‌هاش روی انگشت‌های هوسوک قرار گرفتن و با لحن آرومی جوابش رو داد:

_تو کی می‌خوای یاد بگیری لجبازی راهش نیست؟

_فکر می‌کنی دارم لجبازی می‌کنم؟

جونگکوک که تا اون لحظه عقب ایستاده بود، قدمی به سمتشون برداشت که با صدای فریاد هوسوک سر جاش میخکوب شد:

_مگه خودت نبودی که رابطه جنسی با مدل‌های دختر و پسرت رو به جای درد کشیدن انتخاب کردی؟

نگاه نافذ ونته روی چشم‌های سرکش هوسوک چرخ خورد و از بین دندون‌هاش غرید:

_جونگکوک اینجاست هوسوکا...

این بار عکاس بود که با پوزخند روی لب‌هاش جواب حرفش رو داد، بدون این­که به طرف ونسان برگرده به زدن کلماتی که بی‌توجه از بین لب‌هاش فرار می‌کردن، ادامه داد:

_چیه نکنه یادت رفته؟ نقاش عیاشی که توی سکس خوب بود رو فراموش کردی؟

فشار دست­هاش رو روی گره دست­های مرد عکاس بیش­تر کرد و غرید:

_من آدم صبوری نیستم جانگ هوسوک!

_اینو که خودمم می­دونم کیم تهیونگ، تو حتی برای آماده کردن زیر خوابتم صبر نداشتی.

Van Gogh was his god! • [Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin