بوی خاک نم خورده داخل بینیش میپیچید و لذت هوای صبح زیر پوستهاش رخنه کرده بود. قدمهاش رو به طرف گلفروشی که چند روزی میشد بهش سر نزده بود، کشید؛ در رو باز کرد و داخل شد اما با دیدن فضای خالی لبهاش رو روی هم فشرد و نگاهش بین گلها چرخی خورد.
_دنبال کی میگردی عاشق پیشه؟
با شنیدن صدای پسر لبخندی زد. هر بار که خودش رو به اینجا میرسوند لحظاتش رنگ شادی به خودشون میگرفتن و تلخی افکارش به لطف شیرینی وجود پسر فرانسوی گلفروش پس زده میشدن.
_دنبال یه پسر مو فرفری و جذاب!
_چیه ازش خوشت میاد؟
از کنارش رد شد، جعبه بین دستهاش رو روی میز گذاشت، مچ چپش رو زیر چونهش زد و منتظر بهش نگاه کرد.
_تو که میدونی من فقط دنبال آفتابگردونمم.
_حالا نمیشه یه تخفیفی بدی و از این مو فرفری جذابم خوشت بیاد؟
_به مو فرفری بگو راه رسیدن به قلب عاشق پیشه سخت اما شدنیه.
با رگههایی از خنده جملاتش رو تقدیم گوشهای منتظر تیموتی کرد و به طرف گلهای آفتابگردون رفت.
_این مو فرفری بیچاره رو واسه گلای آفتابگردونش میخوای مردک وگرنه اصلا بهش نزدیکم نمیشدی.
با دلگیری گفت و مشغول باز کردن جعبه وسایلی شد که تازه براش آورده بودن.
_از این ناراحتی که این چند روز نیومدم؟
_برای نیومدن تو ناراحت نیستم کودن جون! برای گلای آفتابگردونی ناراحتم که پژمرده شدن.
_واقعا نمیدونم مامانت وقتی تو رو حامله بوده چی خورده.
گرهی بین دو ابروی زیبای مو فرفری نشست و موهاش رو با نفسش به سمت بالا فوت کرد تا کمی از جلوی چشمهاش کنار برن.
_احتمالا همونی که مامان تو خورده!
تهیونگ لبهاش کمی از هم باز شدن، ابروهاش رو بالا برد و نگاه متعجبش رو به چشمهای تیموتی داد.
_اونطوری نگام نکن احمق.
_زبونت...
_خودم میدونم!
با لحن از خودمتشکر و مغروری گفت.
_بهم ده شاخه آفتابگردون میدی؟
_چشم، شما جون بخواه!
_بسه...
دو انگشتش رو روی چشمهاش گذاشت و با صدای بلندی خندید. با به یاد آوردن اینکه به تیموتی نگفته ونسان رو پیدا کرده، روی صندلی روبروی میزش نشست و همونطور که چشمهاش مشغول دیدن این بودن که چطور دستهای مرد گلفروش با مهارت بالا و ظرافت گلها رو کنار هم میچینه، گفت:
ESTÁS LEYENDO
Van Gogh was his god! • [Completed]
Fanfic•Name: Van Gogh was his god! •Couple: Vkook •Sub couple: Hopemin •Writer: Amara •Genre: Romance, Angst, smut •Channel: @papacita01 ~•Teaser: _چرا هیچ وقت از ته دلت نمیخندی؟ از اون لبخندهایی که به چشمات میرسن و برق خوشحالی رو توشون روشن میکنن! سرش ر...