کنار هم نشسته بودند و هر کدوم مشغول کاری بودن
جونگکوک توی گوشیش میچرخید و پروژه های عکسای افراد مختلف رو توی اینستا و صفحه های مجازی نگاه میکرد
تهیونگ هم در حال کتاب خوندن بود ، خودش این رو دوست نداشت ... یعنی داشت ولی نه اینکه بخواد جز کار های روزمرش باشه ، فقط به خاطر نامجون هیونگش مجبور بود روزانه کتاب بخونه
جونگکوک جوری که چیزی یادش اومده باشه سرش رو ناگهانی بالا اورد که باعث شد تهیونگ با انتظار نگاش کنه
_ چیشد؟
+ میشه بریم خونم لباس بردارم؟
_ همینا خوبه که
+ لطفا لطفا لطفا
_ خیلیخوب اونطوری نگاه نکن الان آب میشم ، تو نمیخواد بیای کلید هونتو بده خودم میرم میارم برات
+ مرسییییی ... عام کلید خونم کو؟
_ فقط امیدوارم گمش نکرده باشی
+ صبر کن دیشب کیف همرام بوددددد
_ اون کیف مشکیه؟
+ اوهوم ، همه چی تو همونه
_ تو ماشینه
+ اوکی پس پاشو برو دیگهههه
_ الان داری منو از خونه ی خودم میندازی بیرون؟
+ نه... ینی آره ، اَهههه من لباسامو میخوام
_ باشه باشه رفتم
تهیونگ سمت ماشینش رفت و بعد ازینکه داخل ماشین نشست و ماشین رو روشن کرد سمت خونه جونگکوک روند
30 minutes later
بعد از نیم ساعت تهیونگ با دست لباس روی دستش اومد تو
+ اوا سلامممم
_ سلام خرگوشک ، بیا لباساتو بگیر
+ مرسی هیونگیییی
جونگکوک سمت اتاقی که دیشب اونجا خوابیده بود رفت تا لباساش رو عوض کنه
لباس رو که پوشید کمی خودشو مرتب کرد و توی آینه به خودش نگاه کرد
+ خیلی سادس؟ نه نه خوبه .... نهههههه خیلی سادسسس هیونگگگگگگتهیونگ در اتاق رو باز کرد و خیلی ریلکس وارد شد
+ هیونگگگگ خیلی سادس حالا چیکار کنمممم
و اینجا تهیونگیو دارم که از کیوت جونگکوک از چشماش قلب میومد بیرون
_ صبر کن ببینم... تو مطمئنی عروسک نیستی؟؟
+ هیونگ من کاملا زندم
_ من باور ندارم
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت
________________________________________
سلامنممم مزملتبگینی
بایییی نقگلمقگ
YOU ARE READING
Cute bunny
Fanfictionکاپل : تهکوک ، یونمین ، نامجین و یک عدد هوسوک سینگل که خودم حالا بعدا یکی رو براش جور میکنم 😐😂 ژانر : کمدی ، ددی کینگ ، اسمات و آمپرگ =) یه توضیح همین اول کاری بدم ، اینکه تو این فیک تهیونگ تاپه و جونگ کوک باتم و ورس نداریم جونگ کوک به لباسای دخ...