𝙴𝚗𝚍 ☹︎

2.3K 198 106
                                    

_" حالا چرا اینقدر یهویی اومدین؟ "
جونگ‌کوک همونطور که روی مبل مینشست پرسید
جیمین لبخندی زد :" هیچی دلمون تنگ شده بود!"

جونگ‌کوک سری تکون داد

جیمین ادامه داد :" اما فکر کنم بدموقع اومدیم!"
پسر با نشیخندی به لاو مارک های جونگ‌کوک نگاه میکرد

در همین حین تهیونگ با تیشرت سفید و شلوار گشاد طوسی از اتاق بیرون اومد
_" چه عجب اقا تشریف اوردن، بتمرگید سر میز گشنمه "
یونگی گفت و صندلی رو عقب کشید و روش نشست

همه سر میز نشستن و صبحانشون رو خوردن
- شب

تهیونگ با لبخند به فرشته ی زندگیش که توی بغلش خواب بود نگاه میکرد
انگشت هاش رو بین موهای لختش میبرد و اروم حرکت میداد

وقتی خودش خوابش گرفت گوشیش رو کنار گذاشت و مطمئن شد که الارم برای فردا صبح تنظیمه
بی حال سرش رو روی بالشت گذاشت و بعد از کمی فکر کردن به خواب رفت

( حال ندارم روزمره ی چهار ماهو بنویسم تا بفهمن کوک حاملس پس یک راست میریم چهار ماه دیگه :|)

- چهار ماه بعد

یک هفته ای بود که کوک مدام سرگیجه داشت و هر از چند گاهی بالا می آورد و کمی هم شکمش بزرگ شده بود
تهیونگ به شدت نگرانش بود و از نامجون برای خودش و کوک مرخصی گرفته بود تا حال جونگ‌کوک بهتر بشه

_______

جونگ‌کوک همونطور که پای گاز ایستاده بود و حواسش به غذا بود کمی احساس سنگینی روی سینش میکرد
سرگیجش خیلی زیاد شده بود! طوری نمیدونست تا پنج دقیقه دیگه میتونه سر پا بایسته یا نه
گاز رو خاموش کرد و سمت تهیونگ که توی اتاق کارش نشسته بود و چند تا کار اداریش رو انجام میداد رفت

_" ت-تهیونگ عزیزم. "
جونگ‌کوک نفس نفس میزد و سعی میکرد نفس هاش رو کنترل کنه و بهشون نظم بده

تهیونگ که صدای نفس های جونگ کوک رو شنید ترسیده سمتش برگشت :" حالت خوبه؟  "
پسرک سری به معنای 'نه' تکون داد :" حالم خوب نیست! "

تهیونگ مثل فشفشه از سر جاش بلند شد و سمت جونگ کوک اومد و دستش رو گرفت:" یکم تحمل کن برم لباس بپوشم بریم دکتر "

پسرک سرش رو بالاو پایین کرد و روی صندلی نشست.
لباس خودش خوب بود و نیازی به عوض کردن نداشت.

بعد از چند ثانیه تهیونگ بدو بدو سمتش اومد
از خونه بیرون رفتن و سوار ماشین شدن

- درمونگاه

جونگ کوک رو یک چکاپ کامل کردن و منتظر جوابش بود
دکتر سرمی به جونگ‌کوک به دلیل سرگیجش زده بود
__

دکتر اروم در اتاق رو زد و با چند تا برگه توی دستش داخل اومد :" بهتون تبریک میگم پسرا! "
تهکوک اخمی به حرف دکتری کرد

Cute bunny Where stories live. Discover now