~Madcon~
___________________________
ساعت نقریبا هشت شب بود و عکس برداری ها تموم شده بود
عکس ها به شدت جذاب شده بودن
وجود تهیونگ صد برابر توی زیبا بودن عکس تاثیر داشت
جونگکوک بدنش رو کشید و 'آه'ـی از خستگی کشید و روی تهیونگ لم دادنامجون نگاه دیگه ای به عکس ها انداخت و از راضی بودن از عکس ها هومی گفت و عکس هارو به ادیتور داد
_"بچه ها کارتون عالی بود خسته نباشید! "
نامجون گفت و با اعضای داخل اتاق خداحافظی کردجونگکوک مثل کسایی که کوه کندن خودش روی صندلی ماشین پرت کرد : "فکر نمیکردم اینقدر سخت باشههه با اون نور مسخرشون چشم هامو کور کردن، سر هر عکس یه ایرادی میگرفتن نکبتا"
تهیونگ خنده ای به غر های جونگکوک کرد و ماشین رو روشن کرد و سمت خونه رفت
_________________
در خونه رو باز کردن و نگاهی به خونه ای که از تاریکی هیچ چیزی داخلش دیده نمیشد کردند
چراغ هارو روشن کردن که جسم پشمالویی سمتشون دوییدجونگکوک دو زانو روی زمین نشست و دستاش رو توی خز های نرم یونتان برد
چند وقتی بود توجهشون به یونتان کم شده بود پس تصمیم گرفتن یه خرگوش به اسم'کوکو' براش بگیرناینطوری یونتان با اونها حوصلش سر نمیرفت
جونگکوک بعد از ناز کردن یونتان سمت خرگوش کوچیکی روی مبل کز کرده بود رفت و سرش ناز کردبعد از اینکه کمی به حیوون هاشون رسیدن غذایی از رستوران برای خودشون سفارش دادن
_"اینقدر گشنمه که میتونم یه او رو بخورم "
جونگ کوک گفت و با دستش اندازه ی گاو رو نشون دادتهیونگ خنده ای کرد و سکت حموم رفت تا دوشی بگیره
لباس هاش رو در اورد و وارد حموم شدجونگ کوک هم خودش رو با تلوزیون سرگرم کرد
___________________________
سلام بر هم وطنانه فیک خون
شرمنده بابت کم بودنش
تصمیم گرفتم شرط ووت بزارم حمایت نمیشه درست و حسابی :")
شرط ووت : 40اصلا حس آپ کردن نداشتم به زور نوشتم :|
میگم..راحت ترین راه خودکشی چیه؟ 🙂
*لبخند زنان اشک میریزد و دور میشود
YOU ARE READING
Cute bunny
Fanfictionکاپل : تهکوک ، یونمین ، نامجین و یک عدد هوسوک سینگل که خودم حالا بعدا یکی رو براش جور میکنم 😐😂 ژانر : کمدی ، ددی کینگ ، اسمات و آمپرگ =) یه توضیح همین اول کاری بدم ، اینکه تو این فیک تهیونگ تاپه و جونگ کوک باتم و ورس نداریم جونگ کوک به لباسای دخ...