part 12 🍑

2.6K 306 94
                                    

( پ.ن : کاور... حقجعمبماینلمدح )

author~

+ بیاین ناهارررررر...

با چیزی که دید ساکت شد

+ ...

+ ... ( اینی که هیچی نمیگه واقعا ترسناکه )

و بعد از چند ثانیه صدای دادش بلند شد

+ هیونگگگگگگگگ نوشتبش کووووووووووو

÷ وحشیییی گوشم ترکید ، ایششش تو اصلا وایسادی من حرف بزنم؟؟؟ نوشابش تو یه پلاستیک دیگش خرگوش جهش یافته به پلنگ

+ اولا اگر من خرگوش جهش یافته به پلنگم توام گربه ی جهش یافته به کوالایی دوما چرا زودتر نمی نالی؟ سوما دیگه جلوی من زبونتو بگیر وگرنه نمیزارم جیمین هیونگمو ببینی

÷ ( صداشو نازک میکنه* ) باشه چشم اوپا

+ اوکی خودت خواستی

رفت و دست جیمین رو گرفت و کشید تو اتاق مهمان و درو روش قفل کرد و کلید رو از پنجره پرت کرد پایین

÷ چه غلطی کردیییی

صدای جیمین که به خاطر در خفه شده بود اومد

= جونگ کوک این درو باز کن تا به فاکت نداده

+ ینی چی به فاکم نداده؟

= آه هیچیییی فقط این درو باز کن

+ نمیکنم

= اصلا من رسشویی دارم

+ تو اتاق دسشویی هست

= گشنمه

+ غذا تو یخچالی که توی اتاقه هست

= ایشششش اصلا میخوام برم حموم

+ اولا که تو لباس نداری بری حموم دوما اتاقی که توش زندانی شدی اتاقه مهمونه پس همه چی توش هست ، راحت باش هیونگ

÷ جونگ کوک جیمینو بیار بیرونننننن

_ کوک اذیت نکن دیگه

+ میخواست با من درست رفتار کنه

صدای جونگ کوک با لحنی که توش میتونستی به راحتی لوس بودن و ناراحتیو حس کنی اومد

_ کوک اینطوری نمیشه برو درو باز کن

+ باشه

سمت در ورودی رفت و حتی با آسانسور نرفت پایین بلکه از پله ها رفت

جونگ کوک این حسو دوست نداشت

ازین که همش بهش دستور بدن و کارشو اشتباه بدونن

ازین که همش بخوان اشتباهشو درست کنه و عین بچه ی دو ساله بهش تذکر بدن

از همه ی این ها متنفر بود چون تو بچگیش خیلی تجربشو داشت... پدر و مادرش همیشه بابت کار هاش دعواش میکردن...

*Flash back*

  ( 15 سال قبل )

جونگ کوک : جسی نوناااا اومدهههه هوراااا

خانم لی( مامانش ) : جونگ کوک جیغ و داد نکن

جونگ کوک : چشم مامان

پدر و مادرش بعد از این که به جسی سلام کردن و کمی حالشو پرسیدن رفتن داخل خونه

جسی : سلام جونگ کوکی

جونگ کوک : دلام نونا

( بچه ها جونگ کوک ۵ سالشه جسی ۶ سالشه )

بعد چند دیقه که با هم بازی کردن سر یکی از اسباب بازی ها دعواشون شد

جسی سمت جونگ کوک اومد و یه سیلی بهش زد ( الهی دستت بشکنه )

جسی : اون مال منه فهمیدی یا نه

جسی با داد گفت و جونگ کوک از ترس زبونش بند اومده بود و نمیتونست چیزی بهش بگه فقط تنها کاری کرد جسی رو از روی خودش هول داد و رفت تو خونه و یک راست رفت توی اتاقش

جسی با حالت گریه رفت داخل خونه

بازیگریش خیلی خوب بود... پس سعی کرد خودش روی جلوی پدر و مادر جونگ کوک خوب جلوه بده

جسی : هق.. خ-خانم لی هق.. جو-جونگ کوک هق.. منو زد هقق

مادر جونگ کوک با عصبانیت سمت اتاق پسرش رفت و تا وارد اتاق شد یکی سیلی دیگه مهمون صورت سفید پسرش کرد

خانم لی : چرا جسی رو زدی هان؟

جونگ کوک که دیگه از شدت گریه نمیتونست حرف بزنه فقط صدا های نامفهومی از خودش دراورد

و همون لحظه پدر جونگ کوک دست تو دست جسی وارد اتاق شد و داد و بیداد کرد

آخرش هم جونگ کوک از جسی عذرخواهی کرد و اسباب بازی مورد علاقش رو به جسی داد

*End flash back*

با یادآوری این خاطره حجوم اشک به چشماش رو حس کرد و کمی خودش رو هل داد تا بیشتر از این به چیزایی قبیل این فکر نکنه

همینطوری که با تار شدن دید چشم هاش روی پله میدویید پاش پیچ خورد و به سمت پایین پرت شد و صدای بلندی توی ویلای نسبتا کوچیک ایجاد شد و باعث اومدن تهیونگ و جیمین و یونگی شد

₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩

سلامممممم

خوبین؟؟؟

دیدین چه بلا ها سر کوکی اومده :/

جسی کثافت

و اینکه بچه ها پاراگراف آخر نوشتم تهیونگ و جیمین و یونگی

و باید بگم که در اتاقو شکوندن :/

به خاطر همین جیمینم بود 😐😂

آیدل کیپاپ بودی یا پولدار ترین آدم جهان بودی؟

خب دیگه این سوالو جواب بدین ببینم چیا میگین

منم برم

بای بای

Cute bunny Where stories live. Discover now