شنبه 7 سپتامبر 2019 ساعت 23:30بعد از اینکه هوسوک هیونگ رو به یکی از هم گروهی هاش سپردم تا به خوابگاه هافلپاف ببره ، و جیمین رو کشون کشون به خوابگاه بردم و توی سالن گریفیندوری ها روی یکی از مبل ها گذاشتمش ؛ دوباره به سالن مهمونی برگشتم .
حالا باید جین هیونگ رو پیدا میکردم !
بین همهی اون ها من از همه کوچک ترم ولی الان باید برم و از توی مهمونی جمعشون کنم تا خرابکاری نکنن .توی سالن دنبال جین هیونگ میگشتم تا اینکه نزدیک میز خوراکی ها پیداش کردم .
–هیونگ داری چیکار میکنی؟جین هیونگ حسابی بهم ریخته بود ، لباسش توی تنش خراب شده بود و یکی از آستین های پیرهنی که روی تیشرتش پوشیده بود در اومده بود.
موهاش کاملا آشفته بود و چشم هاش خمار بود . روی تیشرت سفیدش چند قطرهی قرمز دیده میشد و انگار خیلی شُل شده بود .–تهیونگ ، من عاشق شدم !
اون چش شده؟ من فکر کردم دعوا کرده . اینجا هیچ نوشیدنی الکلی ای نیست پس امکان نداره که مست کرده باشه .–هیونگ چه بلایی سرت اومده؟
–تو میشناسیش؟
تازه نگاهم به پسری که پشت هیونگ بود افتاد ، اون ساق دستش رو گرفته بود و انگار جلوی حرکت و افتادنش رو میگرفت و خودش هم یکمی آشفته بود ، اما فقط یکم .امیدوار بودم که دعوایی پیش نیاد چون این ساعت از شب اصلا حوصلهی کتک کاری نداشتم .
–آره ! چطور مگه؟
من سعی کردم جوری باشم که اون به سرش نزنه دعوا راه بندازه .
اون قد بلند بود و پوست تیره ای داشت .–خوشحالم که اومدی! واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم .
اون بعد از یک نفس عمیق گفت و من گیج شدم .–چه اتفاقی افتاده؟ چه بلایی سرش اومده؟
من گفتم و به هیونگ اشاره کردم ، اون واقعا تو وضع داغونی بود ، انگار بعد از مستی دعوا راه انداخته بود .–ببین این خیلی قضیه طولانی ای داره . یکی از دختر ها انگار از من خوشش اومده بود و به خاطر همین برام معجون عشق درست کرده بود و میخواست توی مهمونی بهم بده بخورم تا عاشقش شم ! اما خب من متوجه شدم ، چون محض رضای خدا ؛ اون یک رنگ صدفی خاصی داشت و بخار های مارپیچی ازش بیرون میومد ، و تازه بوی ترکیب گل رز و یاس رو می داد مثل لوسیون بدن شماره پنج شَنِل [Chanel] ، این بوی مورد علاقهی منه ! من از همون اول متوجه شدم که اون معجون عشقه ، برای همین نخوردمش . ولی ایشون ، این دوستت انگار خیلی تشنه بود و اون معجون رو از جلوی من برداشت و خورد . اصلا فرصت نداد که بهش هشدار بدم !
من به زور چند کلمه از حرف هاش رو فهمیدم . اون خیلی تند و حساب شده حرف میزد . من مطمئنم که اون توی گروه ریونکلاست ، این از نوع حرف زدنش مشخصه .
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...