دوشنبه 14 اکتبر 2019 ساعت 16:15
–اون دقیقا چی ازتون خواسته ؟
–اون لعنتی از ما خواسته تحقیق رو کنفرانس بدیم .
من جواب جونگکوکی که بین نوشتن تحقیق گیاهشناسی من ، این سوال رو پرسیده بود دادم و اون همونطور که مشغول نوشتن بود سر تکون داد و با دقت و آروم از روی نکات مهم کتاب ، برای منی که دوباره نه خودکار و نه دفتری با خودم برده بودم مینوشت .بعد از سکوت کوتاهی بین اون که داشت مینوشت و منی که روی صندلی برعکس نشسته بودم و هر دو آرنجم رو به میز پشتم تکیه داده بودم ، جونگکوک پرسید .
–خب ، آم ... تو برای کنفرانس میخوایی چیکار کنی ؟
من خیلی به صمیمی حرف زدنش و تو خطاب شدنم اهمیت ندادم .–نمیدونم ! تو فکری داری ؟
من با کم اهمیتی گفتم و اون سرش رو به چپ و راست تکون داد و دوباره شروع به نوشتن کرد .اما بعد یک لحظه مکث کرد و من بهش خیره شدم .
–اگر من برات توضیح بدم چی ؟
اون با تردید پرسید . اون واقعا درسخونه .–نوچ ! فایده ای نداره . قبلا هم امتحان کردم . پارسال به سختی و تقلب درس های تئوری رو قبول شدم .
در کنارِ رد کردنِ پیشنهادش کمی درد و دل کردم . من خنگ نبودم اما از درس خوندن متنفر بودم . این برای من غیر قابل تحمل بود ؛ ولی من همیشه توی انجام جادو ها و پرواز خوب بودم .
قبل از اینکه به هاگوارتز بیام ، تنها درس هایی که توشون خوب بودم موسیقی و ورزش بود .اون بازم فکر کرد و انگار چیزی به ذهنش رسید .
–خب اگر یکی از نزدیک ببینی چی ؟
–چی ؟
من واقعا نفهمیدم منظورش چیه !–ببین اسم دیگهی این گیاه گلِ رقصنده است . اونا خیلی جالبن . من ... من فکر میکنم اگر ما پیشِ یکی از اون ها بریم و تو اونجوری باهاش آشنا شی ، شاید بهتر بتونی راجع بهش کنفرانس بدی .
اون با هیجان و ذوق زدگی این ها رو گفت . من تا به حالا اون رو اینطور ندیده بودم .–گل رقصنده ؟ این باید خیلی جالب باشه ولی چطوری باید یکی از اون ها رو پیدا کنیم ؟
من هم هیجان زده شدم ولی با تردید پرسیدم .
–خب ... اوه ... من یه جایی رو میشناسم !•
پنجشنبه 17 اکتبر 2019 ساعت 17:40
طبق قرارمون با جونگکوک ، امروز قرار بود بریم به اون گلخونه .
بعد از تموم شدن کلاس ′پیشگویی′ مجبور شدم جیمین رو بپیچونم ، چون اگر اون میفهمید که قراره با ′جونگکوک′ به گلخونه برم ، کُلی غر میزد و شاید حتی نمیگذاشت که بیام .بودن با جونگکوک خیلی جالب نیست ، یکم ترسناکه و بهم حس خوبی نمیده !
ما از خیابون های پر از مغازه های بزرگ و کوچک ، و لوازم جادوگری ، و از بینِ جادوگر های مختلف رد میشدیم و من به دنبالِ اون میرفتم .
![](https://img.wattpad.com/cover/263583627-288-k886530.jpg)
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...