𖤐⃟𝐄𝐈𝐆𝐇𝐓

1.7K 402 80
                                    

شنبه 14 سپتامبر 2019 ساعت 10:00

–زود باشید بچه ها نوبت ماست که وارد زمین بشیم .
الکساندر ، کاپیتان تیم که جلوتر از همه ایستاده بود گفت و من رو از فکر نوت استیک خاکستری رنگی با نوشته‌ی ″موفق باشی ، امیدوارم برنده شی″ که امروز صبح روی کمد رختکن کوئیدیچ دیدم ، بیرون آوورد .

من نفر یکی مانده به آخر بودم و پشت سرم جوینده تیم ، اَدلار بود .
ما یکی یکی از زیر یکی از سکو های سمت راست ، با جارو پرواز کردیم و وارد زمین شدیم .

اولین مسابقه‌ی امسالمون با تیم هافلپاف بود و امکان نداشت که ما ببازیم ، نه به خاطر اینکه اون ها تیم ضعیفی بودن ، به خاطر اینکه ما مثل دیوونه ها تشنه‌ی برد بودیم .

داور روی زمین وسط اعضای هر دو تیم ایستاد و بعد از گفتن حرف های همیشگی درباره‌ی بازی قانونمند و تمیز ، بلاخره کُوافل [Quaffle - توپی که مهاجم ها دنبال آن هستند و باید آن را توی یکی از سه دروازه دایره ای شکل تیم حریف بیندازند] رو پرتاب کرد و بازی شروع شد .

به همراه سوت شروع بازی ، تونستم جوشش هیجان و رقابت رو با خونم مثل یک معجون حس کنم .

همه‌ی ما حالا سوار روی جارو ها معلق از روی زمین بازی بودیم . کُوافل دست مهاجم های تیم هافلپاف بود و با پاس دادن توپ به هم از مدافعین رد می‌شدند و نزدیک زمین نیم دایره ای مخصوص دروازه بان می‌شدند اما قبل از پرتاب ؛ هربرت [Herbert- نام پسر فرانسوی به معنی جنگجوی معروف] ، مدافع تیم ما کُوافل رو از اون ها گرفت و برای مارکِس پرت کرد .

و حالا ما با کُوافل جلو می‌رفتیم تا اون رو توی دروازه های حریف بزنیم . مارکِس توپ رو برای من پرت کرد و من بعد از کمی جلو رفتن و جا خالی دادن از حمله‌ی یکی از مدافع های هافلپاف ، کُوافل رو برای آندرِا پرت کردم و آندرِا قبل از رسیدن مدافع ها و گرفتن توپ ازش ، اون رو به سمت دروازه‌ی سمت چپی هافلپاف پرت کرد که دروازه بان اون ها جلوی کُوافل رو برای رد شدن از دروازه اشون گرفت و کُوافل دست مدافع های هافلپاف افتاد .

من و آندرِا داشتیم کمی عقب میکشیدیم ولی مارکِس جلو رفت و کُوافل رو از دست مدافع اون ها گرفت و طوری که کسی انتظار نداشت به سمت دروازه بالاتر پرتاب کرد و چون دروازه‌بان اصلا انتظارش رو نداشت ، کُوافل از دروازه گذشت و ده امتیاز به نفع تیم ما شد .

ما همه خوشحال شدیم و صدای هوو کشیدن و جیغ زدن گریفیندوری هایی که برای دیدن مسابقه اومده بودن بلند شد .
بین تماشاچی های میتونستم جیمین ، جین هیونگ و حتی هوسوک هیونگ رو که خودش توی تیم هافلپاف بود ولی داشت من رو تشویق میکرد ببینم .

اون ها زیاد برای تماشای مسابقات من نمیان چون خیلی به کوئیدیچ علاقه ندارن و مسابقه های زیادی هست که من توشون هستم ولی اون ها سعی میکنن به مسابقه های مهم بیان ؛ مثل این مسابقه که اولین مسابقه‌ی امسالم به حساب میاد .

نگاهم به اَدلار افتاد که گوشه‌ی بالایی زمین با جارو توی هوا چرخ میزد و گاهی برای خودنمایی حرکات نمایشی میزد . تا قبل از پیدا شدن گُلدِن اِسنیچ [Golden Snitch - توپی که جوینده ها باید آن را بگیرند ، با گرفتن توپ صد و پنجاه امتیاز به دست می‌آورند و تیمی که آن را گرفته برنده بازی میشود ، کوئیدیچ هیچ زمان معینی برای پایان ندارد و بازی تا هنگاهی که کسی گُلدِن اِسنیچ را بگیرد ادامه دارد] اون یک گوشه بیکار بود و فقط خودنمایی میکرد و باعث جیغ و داد تماشاچی ها ، و مخصوصا دختر ها می‌شد و خودش از کارش هیجان زده می‌شد .

بازی ادامه داشت و بعد از گذشت تقریبا بیست دقیقه از بازی من توپ رو توی دروازه هافلپاف ها انداختم و امتیاز ما به بیست رسید و لوسیوس و آندرِا تقریبا یک بغل جارو سواری بهم دادند ؛ سریع، ساده ، کم قدرت ولی هیجانی .

بعد از گذشت تقریبا یک ساعت از بازی نتیجه ها پنجاه-بیست به نفع ما بود اما به خاطر خطای بِلَچینگِ [Blatching- پرواز با قصد برخورد با بازیکن حریف] مارکِس و برخوردش با یکی از مدافعین ، تیم هافلپاف تقاضای وقت اضافه کرده بود و ما یک کارت زرد از داور گرفته بودیم .

بعد از خوردن آب و چند تا شکلات برای برگردوندنِ انرژیمون ، و یک سری توصیه ها توسط کاپیتان ؛ دوباره به زمین برگشتیم .

توی ده دقیقه اولِ بعد از استراحت ، من برای دومین بار توی این بازی توپ رو توی دروازه هافلپاف پرت کردم و امتیاز ها شصت-بیست شد .
صدای جیغ گریفیندوری ها زمین رو پر کرده بود و ما پر از حس هیجان و قدرت بودیم .

چیزی نگذشت که بلاخره سر و کله‌ی گُلدِن اِسنیچ پیدا شد و اَدلار که تا الان بیکار بود ، شروع به دنبال کردنِ اِسنیچ کرد و ما به بازیمون ادامه دادیم .
نیم ساعت گذشته بود و ما ده امتیاز از دست داده بودیم و کمی خسته بودیم .

پنالتی به نفع ما گرفته شده بود و مارکِس قرار بود پنالتی رو از نقطه‌ی وسط بازی بزنه . مارکِس در حال آماده کردن خودش برای یه ضربه عالی بود و ما کنارش یا پخش توی زمین ، امیدوار بودیم و یا تشویقش میکردیم .

اما قبل از اینکه مارکِس کُوافل رو پرتاب کنه ، صدای هوو و جیغ کشیدن جمعیت شنیده شد و ما وقتی به بالا نگاه کردیم ، اَدلار رو دیدیم که گُلدن اِسنیچ توی دستشه .

همه شروع کردیم به فریاد زدن و با جارو هامون سمت اَدلار پرواز کردیم و با بغل یا ضربه زدن به بازو و یا بهم ریختن موهاش ، برای پیروزیمون ازش تشکر کردیم .

مارکِس یکم ناراحت بود چون میخواست پنالتی اش رو بزنه ؛ اما بهرحال اون هم خوشحال بود ، چون ما برده بودیم .
اولین برد کوئیدیچ امسال!






















[نیلی]

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Donde viven las historias. Descúbrelo ahora