شنبه 16 نوامبر 2019 ساعت 9:40
وقتی با کُوافل نزدیک دروازهی اسلیترینی ها شدم صدای جیغ و فریادِ طرفدار های گریفیندوری بالا رفت و هیجانِ من هم حتی بیشتر از قبل شد و وقتی که تونستم کُوافل رو توی دروازه بزنم و امتیاز بگیرم صدای فریاد ها به اوج خودش رسید .
توی هوا با جارو چرخی زدم و نزدیکِ تماشاچی های گریفیندوری رفتم .
این بازی برای من خیلی متفاوت و خاص بود .وقتی چند روزِ پیش به جونگکوک گفتم که با اسلیترین بازی دارم ، توقع نداشتم که بگه برای بازی میاد و من رو تشویق میکنه ! اون حتی گفت اگر من دوست داشته باشم ، برای تماشای تمامِ تمرین هام هم میاد و واقعا هم اومد .
به خاطرِ این سر از پا نمیشناختم . من هیچ وقت کسی رو نداشتم که برای کوئیدیچ مُشوقم باشه ، پدر و مادرم هرگز حتی نمیفهمند که من کوئیدیچ بازی میکنم تا بخوان تشویقم کنند و هیونگ ها هم علاقه ای به کوئیدیچ ندارن .
حتی پارسال وقتی برای کوئیدیچ انتخاب شدم ، جیمین و جین هیونگ اصرار داشتن که قبول نکنم و نرم ، چون کوئیدیچ بازیِ خیلی خطرناکیه و امکان آسیب دیدن ، گُم شدن و حتی مُردن هم توش هست !
تا وقتی جونگکوک برای تمرین هام نیومده بود و بهم انگیزه نداده بود و تا وقتی که اون برای بازیم نیومده بود و قبلش کُلی تشویقم نکرده بود ، نمیدونستم که انقدر به یک مشوق نیاز داشتم و چقدر این کارش رو دوست دارم .
قبل از بازی ، اون بهم گفت که مواظب خودم باشم و ازم خواهش کرد که آسیب نبینم و بهم گفت امیدواره گروهِ خودشون ببازه .
این برای من خیلی با ارزش بود . اون با اینکه میدونست بعد از این ، بقیهی هم گروهی هاش حتی از الان هم باهاش بدتر میشن بازم این کار رو کرد .
من از قبل هم دیده بودم که اون کجا نشسته . اون سمت راستِ زمین ، توی نزدیک ترین ردیف به زمین بود . وقتی داشتم سمتش میرفتم دیدم که اون لبخند زده و داره من رو تشویق میکنه .
من با لبخند خیلی بزرگم نزدیکش پرواز کردم و جاروم رو کمی کج کردم و دستم رو سمتش بردم و اون هم کمی خم شد و دستش رو جلو آوورد و ما دستمون رو به هم کوبیدیم .
فکر کردن به اینکه اون همیشه قراره من رو موقعی تمرین یا بازی نگاه کنه هیجان زدم میکرد و توی شکمم قلقلک میشد ، و باعث میشد بیشتر و بیشتر بخوام برنده بشم .
وقتی بازی تموم شد و ما توی رختکنِ مون رفتیم ، من به خاطر بردمون هنوزم لبخند روی لب هام بود و همونطور هم با حوله عرقم رو پاک میکردم .
–تهیونگ !
صدای اَدلار به گوشم رسید و من به سمتش برگشتم و سوالی نگاهش کردم . اون با چشم و ابرو به در ورودیِ رختکن اشاره کرد و من اونجا جونگکوکی رو دیدم که کمی لای در رو باز کرده و بینِ اون همه آدم داره دنبالِ من میگرده .
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...