𖤐⃟𝐓𝐖𝐄𝐋𝐕𝐄

1.6K 393 255
                                    

دوشنبه 23 سپتامبر 2019 ساعت 13:30

وقتی بعد از ناهار گفتم میخوام برم قدم بزنم ، چشم غُره های جیمین به سمتم شلیک شد ولی من مطمئن بودم که قرار نیست سمت اون پسره برم .

اما حالا من فقط بیست قدم با اون پسره که گوشه‌ی حیاط قلعه کنار بوته ها داره با اون خرگوش بانمک بازی میکنه ، فاصله دارم .

حتی نمیدونم چجوری راهم به اینجا کشیده شد . من خیلی حیوون ها رو دوست دارم و بازی کردن با اون خرگوش برام شیرینه .

-هنوز براش اسمی انتخاب نکردی ؟
من با صدای نسبتا بلندی پرسیدم تا اون متوجه‌ حضور من بشه ولی اون یکدفعه پرید و با قیافه‌ی ترسیده ای بهم نگاه کرد و بعد که فهمید منم انگار خیالش راحت شد .

-یک لحظه فکر کردم یکی از پرفسور هاست .
اون همونطور که سعی میکرد چشم هاش رو ازم بدزده با صدای آروم ، دلیل ترسیدنش رو توضیح داد .

-هنوز براش اسمی نذاشتی ؟
من این بار آروم تر سوالم رو تکرار کردم و اون لحظه ای بهم چشم دوخت و سرش رو به چپ و راست تکون داد .

-زود باش ! براش یک اسم بزار . نمیشه که تا ابد اسمی نداشته باشه .
-ولی اون برای من نیست .
اون همونطور که دوباره فقط برای یک لحظه نگاهم کرد گفت .
چرا اینطوری نگاهم میکنه ؟ چرا همیشه انقدر آروم حرف میزنه ؟

من شونه بالا انداختم و گفتم .
-بهرحال ! زود باش روش اسم بزار .
من نگاهم رو به بهانه‌ی اینکه مطمئن بشم کسی نمیاد به اطراف قلعه دادم اما بیشتر می‌خواستم از زیر نگاه های ذوب کننده‌ی اون فرار کنم .
از نگاهش خوشم نمیاد .

-تو براش اسم بزار !
اون طوری گفت انگار چیزی یادش اومده .
-من ؟
تعجب کردم !

اون سر تکون داد و با یک ′من توی این کار خوب نیستم′ مسئولیت این کار رو به من سپرد .
این دیگه چیه ؟
من حس میکنم یک مسئولیت خیلی سنگین روی گردنمه . آخه این خرگوش برای اونه .

-من نمی‌تونم این خرگوشِ توست .
من با یکم عصبانیت گفتم که یکدفعه اون سرش رو کج کرد و انگار چشم هاش بزرگ تر شد .

-خواهش میکنم !
اون مثلا خودش رو مظلوم کرد . این دیگه چه کوفتیه ؟

حس کردم بیشتر عصبانی ام و ابرو هام رو توی هم بردم . من از مسئولیت کاری رو داشتن متنفرم و این مثلِ مسئولیت بزرگی روی شونه و مغزِ بیچاره ایم بود که قرار بود برای اون خرگوش اسم بزاره .

-شاید خوشت نیومد .
من غریدم . من نمی خوام روی اون توله خرگوش اسم بزارم .

-بیخیال ، این اونقدر هم مهم نیست . فقط یک اسم بگو .
اون با ذوق و لبخند گفت .
اون طوری هست که انگار بهم اعتماد داره ؟ مگه نمیدونه که من چقدر ازش متنفرم؟

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Where stories live. Discover now