دوشنبه 2 سپتامبر 2019 ساعت 9:00
-به گلخانهی سال دومی ها خوش اومدین. خاصیت انواع گیاه ها، استفاده درمانی گیاهان ، قدرت های شیطانی اون ها، گیاه و درختان خبیث و نحوهی مراقبت از این ها؛ این ها چیزهایی هست که امسال یاد میگیرید.
پروفسور گیاه شناسی که یک زن میانسالِ قدبلند با چشم های کشیده و مرموز بود از بدو ورودش بدون مکث شروع به توضیح کرد.
-شما یاد میگیرید چطور به رشد یک گیاه کمک کنید، چطور رشد اون رو متوقف کنید، با انواع گیاه های حمله کننده و کشنده آشنا میشید، گیاه هایی که میتونن شما رو خیلی سریع بکشند یا برای چند ساعت و روز بیهوش کنند.
این حرف ها رو نزدیک به صورت میلو [Mylo- نام پسر بریتانیایی به معنی سرباز] یکی از پسر هایی که جلوتر ایستاده بود به صورت ترسناکی ادا کرد . رنگ صورت میلو پریده بود و دستاش رو که کمی میلرزید ، به میز بزرگ همگانی تکیه داد.
اون زن ترسناک همونطور که صورتش نزدیک میلو بود، به همهی ما که لباس های کرم رنگ مخصوص گلخانه رو پوشیده بودیم، نگاه ترسناکی کرد که همه رو ترسوند و جیمین به آستینم چنگ انداخت.
-البته... من به آرتور[Artor - نام پسر بریتانیایی به معنی شجاع] گفته بودم که این درس مهم و پر نکتهایه و برای احمق های سال دومی زیادی سنگینه و مطمئنم تا آخر سال به زور یک جمله از حرف هام رو متوجه میشن اما خب...
از میلو فاصله گرفت و ادامه داد.
-این چیزیه که آرتور خواسته و متاسفانه حالا، من مسئول درس دادن به شما کودن ها ام.
خیلی خنثی و معمولی گفت طوری که انگار نه انگار همهی ما رو با خاک گلدون ها و گیاه های توی گلخونه یکی کرده.
صبرکن ، آرتور؟ منظورش مدیر مدرسه است؟ آقای ریچاردسن؟-راستی من والترز[Walters-نام خانوادگی بریتانیایی متشکل از دو کلمه قاعده و جنگنده] هستم. پروفسور والترز!
اون با تاکید حرف زد و وقتی این رو گفت سر میز بزرگ ایستاده بود.همه ترسیده ، ساکت و بی حرکت بهش نگاه میکردن و گاهی آب دهنشون رو قورت میدادن. نگاه والترزِ ترسناک بین بچه ها چرخید و روی هر کسی که میافتاد، ناخواسته صاف تر میایستاد.
-سوالی ندارید؟
بهجز یکی از بچهها بقیه حتی سرشون رو هم تکون ندادن.
-خوبه! برای امروز کافیه. مطمئنم همین حرف ها برای ذهن های کندتون کافی باشه.
با لبخن تمسخر آمیزی گفت.-میتونید برید!
بعد از این حرفش، همهی بچه ها سریع با سر های پایین افتاده و قدم های ریز و تند خارج شدن.•
-اون ترسناکه، خیلی وحشتناکه، شما از نزدیک ندیدینش. از نزدیک چشماش کج شده بود. با چشم هاش داشت مردمک چشم هام رو میسوزوند. من خیلی شجاع بودم که غش نکردم!
میلو بین بچه ها که دورهم گرد بودند میچرخید و طوری این ها رو میگفت که انگار داره از مبارزهی خودش و یک شکم پولادی اوکراینی [یک نوع اژدهای اوکراینی خاکستری رنگ با چنگال های دراز و وزن شش تن، بزرگ ترین اژدهای جهان] تعریف میکنه.-چه جهنمی میگی میلو؟ تو داشتی میریدی به خودت! همهی آدما وقتی توی صورتت میان چشمهاشون کج میشه.
لویس [Lewis-نام پسر بریتانیایی ، نام یک جنگجوی مشهور بوده است] یکی از پسرهایی که همیشه ادعای شجاعت داشت با پوزخند و غرور گفت.-نخیر! من نترسیدم. اگر اون والترز ترسناک به تو هم نزدیک میشد مثل من میشدی حتی بدتر!
میلو گفت و به بلوف زدن ادامه داد.
- تازه اون حتی بوی دهن عجیبی هم داشت. حتی از بوی دهنش هم میشد گفت که ترسناکه!
میلو واقعا احمق بود.-چه بویی؟
جوردانا[Jordana-اسم دختر برزیلی به معنی شجاعت] با تمسخر و کمی پرخاش پرسید.
به خودم افتخار میکردم که بلاخره بعد از یک سال تونستم اسم بچه ها رو یاد بگیرم. این چیزی بود که پارسال همیشه توش اشتباه میکردم. من توی یاد گرفتن اسم ها همیشه افتضاح بودم.-هیچ بویی نمیداد. نه صبر کن... شاید یکم اوکالیپتوس؟
میلو با حماقت جواب داد.
-تو احمقی !این کاملا طبیعیه.
جوردانا با مسخرگی گفت و چشم چرخوند.-نه نیست!
میلو روی حرف مسخرش پافشاری کرد.-میدونی مایلو، من فکر میکنم وقتی توی چشم هات زل زد به حماقتت پی برد. برای همین اون حرف ها رو زد و کلاس رو تعطیل کرد.
من با نیشخند همونطور که از روی لبهی سکو مانند دیوار راهرو بلند میشدم گفتم و از قصد اسمش رو اشتباه تلفظ کردم تا بیشتر حرصش رو در بیارم.-میلو!... میخوایی بگی تو اصلا نترسیدی ازش؟
با حرص از لای دندون هاش به خاطر ضایع شدنش گفت.دست هام رو به لباسم کشیدم تا مثلا صافش کنم.
-خب یکم ترس که عادیه ولی خب مثل تو و جیمین خودم رو خیس نکردم.
باز با نیشخند گفتم، درسته که جیمین بهترین دوستم بود اما میخواستم چشم های گشاد شده و لب های جمع شده از تعجب و عصبانیتش رو ببینم.-تــ....تو... کیم تهیونگ !
جیمین با داد گفت و مشتی به بازوم زد.
میدونم که امروز خیلی عوضی بازی در آووردم اما بر اساس تجربه ای که داشتم باید طوری میبودم که نتونن مسخرم کنن، چون جهان حتی توی قرن بیست و یکم هم متاسفانه پر از آدم های نژاد پرست و نفهم هست که بخاطر چیزهای انتسابی ای که کسی توش نقشی نداشته همدیگر رو مسخره میکنن.دست جیمین رو گرفتم و با خودم کشیدم تا از بقیه دور بشیم و به حرص خوردن های میلو هم اهمیتی ندادم.
هنوز دور نشده بودیم که با برخورد فردی بهم شونه راستم کمی عقب رفت و خود اون فرد هم یک قدم به عقب مایل شد.
همون اصیل زادهی اسلیترینی بود که یک کتاب قطور رو روی سینش چسبونده بودو به چشم هام خیره بود.-مـ...من...
اون میخواست چیزی بگه ولی بعد نگاهش روی جیمین افتاد و پایین اومد، شاید روی دست هامون؟
منتظر عذر خواهیش بودم . دوباره نگاهش روی من افتاد و من سیب گلوش رو دیدم که محسوس تکون خورد. چشم هاش طوری هست که انگار با غم پر شدن.اون نگاهش رو به زمین انداخت و بدون گفتن چیزی دوباره به شونم خورد و رفت!
اون یه پسر مغرور و عوضیه!
بدون اینکه چیزی بگم دندون هام رو روی هم ساییدم و دست جیمین رو محکم تر گرفتم.[نیلی]
ESTÁS LEYENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...