[The Touch Of Your Lips - Chet Baker]جمعه 13 دسامبر 2019 ساعتِ 18:10
-آخرین ضربهای که زدی فوق العاده بود ! حتی من هم محوِ بازیت شده بودم ، دوست پسرت احتمالا اونجا دیوونه شده .
اَدلار ، همونطور که کنارم قدم برمیداشت با هیجان ازم تعریف کرد .تمرینِ امروز تموم شده بود و ما تقریبا برایِ بازیِ هفتهی آینده آماده بودیم .
هفتهی دیگه آخرین بازیِ ما قبل از تعطیلاتِ کریسمس با اسلیترینی ها بود و یکی از مهم ترین بازی ها به حساب میومد .-اون امروز کلاس داشت و نتونست بیاد تا من رو ببینه .
من برایِ اَدلار توضیح دادم و چقدر حیف که جونگکوک اونجا نبود تا ببینه امروز چقدر شاهکار بودم . همهی بچهها ازم تعریف میکردند و میگفتند امروز خیلی فوقالعاده شده بودم .-پس جونگکوک یک چیزِ با ارزش رو از دست داده .
اَدلار با تاسف مصنوعی ای این رو گفت و لبخند زد .
ما به رختکن رسیده بودیم و بعد از کلی خستگی واردِ اون اتاقک شدیم .-چه چیزِ با ارزشی رو از دست دادم ؟
صدایِ جونگکوک به گوشم رسید و نگاهم بهش افتاد که رویِ صندلیِ نزدیک به لاکِرم نشسته بود و انگار منتظرم بود .سریع به سمتش رفتم و با لباس هایِ خیس از عرق بغلش کردم اما نه اون اهمیتی داد و نه منی که تویِ این چهار-پنج ساعتی که ندیده بودمش ، حسابی دلتنگش شده بودم . اون خیلی خوشبوئه !
-کی اومدی ؟
وقتی از آغوشِ هم بیرون اومدیم ازش پرسیدم .اون بهم کمک کرد تا دستکش ها و لباس هایِ مخصوصِ کوئیدیچ رو دربیارم و همینطور با حولهی کوچکی که تویِ کمدم بود تُند تُند عرقِ رویِ گردن و بازو هام رو پاک میکرد و کمی ماساژ میداد تا عضلاتم نگیره و سرما نخورم .
این کاری بود که بعد از هر تمرین برام انجام میداد .
اون مثلِ فرشتهها دورم میچرخید و ازم مراقبت میکرد .-تازه کلاسم تموم شده . سریع خودم رو به اینجا رسوندم ولی تمرینِتون تموم شده بود .
جونگکوک همینطور که حوله رو رویِ گردنم میکشید ، نزدیکِ صورتم گفت و من از فرصت استفاده کردم و سریع لب هاش رو بوسیدم .اون یک لحظه متوقف شد و بهم لبخند زد .
بوسهی دیگهای از طرفِ اون ، رویِ لبهام نشست و اون به خشک کردنِ گردنم ادامه داد .-اون عالی بود . یک لحظهی فوق العاده جذاب رو از دوست پسرت از دست دادی !
اَدلار جلویِ دوستپسرم ازم تعریف کرد و خواست کمی حرصش رو دربیاره .-اون همیشه جذابه .
جونگکوک با خونسردی ، بدونِ اینکه نگاهش کنه جوابش رو داد و من با لبخندِ بزرگ و پرافتخارم به اَدلار نگاه کردم که اون غر زد .
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...