𖤐⃟𝐄𝐈𝐆𝐇𝐓𝐄𝐄𝐍

1.5K 358 350
                                    

سه شنبه 29 اکتبر 2019 ساعت 22:40

–زود باش تعریف کن .
جین هیونگ هیجان زده گفت .
–آره . حالا که جین هم هست بگو چه اتفاقی افتاد .
جیمین با لبخند شیطنت آمیزی ادامه حرف جین هیونگ گفت ‌.

–گفتم اتفاق خاصی نیوفتاد .
من با کلافگی از تکرار این حرفم گفتم .از دیشب من بیشتر از ده بار این رو به جیمین گفتم و چند باری هم برای جین هیونگ و هوسوک هیونگ تکرارش کردم .

–زود باش بچه ! هر چی شده رو بگو .
–آره تهیونگ . بریز بیرون .
جین هیونگ و جیمین با اصرار هاشون داشتن دیوونه ام میکردن و قصدشون هم همین بود .

–گفتم که اتفاقی نیوفتاد . اون یک قرار معمولی بود که من خیلی ازش متنفرم .
من بلاخره کمی خودم رو لو دادم . من از همین حالا هم میتونستم ته این سوال هاشون رو ببینم .

–چی ؟ یعنی چی که ازش متنفری؟
جیمین پرسید.
–متنفرم دیگه . اون خیلی … خیلی یک جوری بود .
من اونقدری که برای جونگکوک راحت این ها رو تعریف کردم نمیتونستم برای اون ها هم تعریف کنم .

–صبرکن ... ولی تو که اون شب خیلی باهاش خوب بودی . و خیلی بهت خوش گذشته بود.
جیمین گفت . واقعا به خاطر بریجیت اون شب بهم خوش گذشته بود؟

–خب آره اون شب خوب بود . اما بعدش همه چیز دیگه اونطور نبود .
من واقعا نمیدونستم چجوری باید این رو بگم ‌.

–درست تعریف کن تهیونگ . چجوری نبود؟ مگه چه طور بود همه چیز؟
جین هیونگ خیلی جدی ازم پرسید .
–من اصلا از اون خوشم نمیاد خب !
من با بیچارگی گفتم تا شاید اون ها دلیل دیگه ای ازم نخوان .

–این دلیلت نیست تهیونگ ! کامل تعریف کن .
جین هیونگ مثل یک پدر سخت گیر این رو گفت .
–هیونگ اون … اون خیلی دخترونه و لوس رفتار میکرد .
من این رو گفتم ولی از قیافه اون ها مشخص بود که با این راضی نشدن .

–و اون توقع های زیادی از من داشت!
–چه توقعی داشت؟
جیمین پرسید
–اون انگار دلش میخواست که من با کت و شلوار باهاش سر قرار برم ‌.
برای من این دلیل ها قانع کننده بود اما برای اون ها نه .

–همین؟
جین هیونگ با تعجب گفت . نمی فهمم چرا انقدر دستپاچه شدم!
–نه خب اون توقع داشت که من براش کل اون کافه رو اجاره میکردم.

–تو چی داری میگی؟
جیمین گفت .
–تهیونگ چرا راستش رو به ما نمیگی؟
جین هیونگ گفت . من میدونستم که این اتفاق میوفته . اون ها گاهی مثل یک بچه با من رفتار میکنن .

–هیونگ من دارم راستش رو میگم . ما اصلا نمی تونستیم باهم بسازیم اون کاملا قطب مخالف من بود . و اون … اون خیلی پولدار بود و این حس بدی بهم میداد . اون قانونمند و برنامه ریز بود و همه چیزش خیلی فوق العاده و بی هیجان بود !
من با نفس نفس و عصبانیت به تندی گفتم .

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Where stories live. Discover now