𖤐⃟𝐓𝐇𝐈𝐑𝐓𝐘 𝐓𝐖𝐎

1.4K 325 1K
                                    

♪ [Love me tender : Elvis Presley]

سه‌شنبه 24 دسامبر 2019 ساعت 17:00

رویِ برجکی که تبدیل به مکانِ امنِ من و جونگکوک شده بود ، تکیه به دیوارِ برجک ایستاده بودم و از اون ارتفاع ، محوطه‌ی چمنی و تقریبا خلوتِ پایین رو نگاه میکردم . تنها !

تنهایی زمانی معنیِ دردناکی برات پیدا میکنه که لذتِ داشتنِ فردی رو تویِ زندگیت تجربه کنی که تمامِ سایه‌هایِ تیره رنگِ تنهایی رو به رنگارنگیِ وجودش ، نقاشی کنه .

تا قبل از اون همیشه فکر میکردم تنها ام . حتی وقتی آدم‌هایِ زیادی کنارم بود ، عمیقا احساسِ تنهایی میکردم . اما این تنهایی هرگز آزار دهنده نبود .
اون فقط تنهایی ای بود که من باهاش عجین شده بودم .

بعد که اون واردِ زندگیم شد ، در اول هنوز هم تنها بودم . اصلا آدم‌ها همیشه تنهان . فقط این تنهایی گاهی خوشاینده و گاهی آزاردهنده .
تنهایی ، با اون تبدیل به یک کلمه‌ی محو بی مفهوم تویِ زندگیم شده بود . حتی زمانی که کنارم نبود .
و حالا تنهایی برایِ من ، معنایِ آزاردهنده‌ی خودش رو پیدا کرده بود .

چهار روز از آخرین روزی که جونگکوک رو دیده بودم میگذشت و بعد از اون ، حتی نتونستم با یواشکی منتظر موندن برایِ تموم شدنِ کلاس‌هاش ببینمش .
جمله‌ی دل‌تنگی برایِ توصیفِ حسم بهش خیلی حقیرانه به نظر میرسید .

روزِ اول ، بیشترِ زمانم رو تویِ درمانگاه گذروندم . الکساندر تویِ بازی بد آسیب دیده بود و بعد از دو روز به‌هوش اومد . سرش شکسته بود و دستش رو گچ گرفته بودن .
پرستاری که باهاش صحبت کردیم گفته بود که ضربه ای که بِلاجر به سرش زده خیلی خطرناک بوده و شانس آوورده که الان حالش خوبه .
اون روز ، تمامِ بچه‌هایِ تیم باهام با سر سنگینی رفتار میکردن و از دستم عصبانی بودن .

بعد از اون ، وقتی با خستگی و ذهنی مَغشوش به خوابگاه برگشتم جیمین و یونگی هیونگ رو دیدم که با لبخند باهم حرف میزنن .
تویِ اون لحظه انگار تازه میتونستم آتشِ عصبانیتِ تویِ وجودم رو حس کنم .

به هر دلیلِ عقلانی و غیرِ عقلانی ای عصبانی بودم .
عصبانی از جونگکوکی که رهام کرده بود .
عصبانی از بچه‌هایِ تیم که تمامِ عصبانیتِشون رو سرِ منِ بی‌گناه خالی کرده بودن .
عصبانی از یونگی ای که هم اتاقیِ جونگکوک بود و حتما میدونست که جونگکوک چه نقشه‌ای داره و برایِ همین راضی شده بود دیشب خوابگاهش رو با من عوض کنه .
و عصبانی از یونگی و جیمین به خاطرِ اینکه الان باهم خوب بودن در حالی که من و جونگکوک دیگه باهم نیستیم .

هجومِ لحظه‌ای تمامِ عصبانیتم باعث شد تا به طرفِ یونگی هجوم ببرم و باهاش دست به یقه بشم !
فکر میکنم مُشتِ خیلی بدی به صورتش زدم چون مجبور شد تا یک ساعت رویِ گونه‌اش یخ بزاره ولی هنوز هم بعد از اون گونه‌اش کمی کبود بود .
وقتی هم که جیمین سمتم اومد هُلش دادم ولی اتفاقی برایِ اون نیوفتاد .

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Where stories live. Discover now