♪ [Mystery Of Love : Sufjan Stevens]
چهارشنبه 20 نوامبر 2019 ساعتِ 6:20
باورش سخته اما ؛ کسی که ساعتِ شش صُبح با لباسهای راحتی و یک ژاکت و دمپایی داره تویِ راهرو ها میچرخه ، منم !
وقتی به درِ ورودیِ سالنِ اسلیترینی ها رسیدم ، با گفتن رمزی که جونگکوک قبلا بهم گفته بود ، وارد سالنِ خالیِ اونها شدم .
حتی خودم هم نمیدونم اینجا چیکار میکنم . هنوز هیچ کلاسی شروع نشده و همهی بچه ها خوابن . اما من مثلِ اَرواح سرگردون ، از خوابگاه گریفیندوری ها به اینجا اومدم و حالا هم ناخوداگاه دارم سمتِ اتاقِ جونگکوک میرم .
شاید دیوونه شده باشم . میخوام باور کنم که دیوونه نشدم اما این دو روز به قدری فکر کردم که حس میکنم واقعا این اتفاق افتاده .
وقتی بیدار میشم ، یا وقتی دارم غذا میخورم ، سرِ کلاسِ پروفسور فاستر یا وقتی که تظاهر میکنم دارم به حرف های جیمین گوش میدم ، در تمام این زمان ها فکر هام راهِ تمرکزم روی هر چیز دیگه ای رو مسدود کردن .
و از همه بدتر شب ها . شب ها قبل از اینکه خوابم ببره !
شب ها انگار فکر هام دیوونه تر میشن و انرژیِ بیشتری برای تسخیرِ کل مغزم دارن . شب ها دیگه کنترلم دستِ خودم نیست .
فکر های آشفته ام وحشت زده ام میکنن . چه بلایی سرم اومده ؟دیشب خیلی سخت خوابم برد . منی که تا سرم روی بالشت میومد ، سریع خوابم میبرد ، دیشب تا نصفه شب رویِ تختم غلت میزدم و تلاش میکردم تصاویری که تویِ ذهنم هست رو کِنار بزنم .
تصاویری که تنها حولِ یک پسر میچرخید .من قبلا هم بهش فکر میکردم اما بعد از شبی که ما پیشِ شب تاب ها رفتیم ، نمیتونم بهش فکر نکنم .
اون بیرحمانه تمامِ فکر ، حواس و خوابم رو گرفته و من حتی کنترلی رویِ خودم ندارم . یادم نمیاد توی زندگیم انقدر به یک نفر فکر کرده باشم .
تصویرِ پسری ذهنم رو درگیر کرده که با موهایِ کوتاه و لختِ مشکی ، پوستِ سفید و چشم های درشت و مشکی که نورِ شبتاب ها رو توی خودش انعکاس میده ، با شبتاب ها میرقصه و اون ها مثلِ ستاره های کهکشان راهِشیری دورش میچرخن .
یا تصویرِ پسری که تمامِ مو ها و صورتش ، غرق در اکلیل شده و یا تصویرِ پسری که آروم نشسته تا موهایِ مشکی رنگش کوتاه بشه .
پسری که کفش هاش رو از پاهاش در آوورده و تویِ گودال های آبِ بارون با شیطنت میپره و راه میره . پسری که همونطور که داره جلوی چشم هام میچرخه آهنگی رو با دیوونگی فریاد میزنه .
![](https://img.wattpad.com/cover/263583627-288-k886530.jpg)
ESTÁS LEYENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...