پنجشنبه 19 دسامبر 2019 ساعت 11:40-نمیدونم یونگی هیونگ چطوری راضی شد ولی خیلی خوشحالم !
با دهنِ پُر از خمیر دندون ، به صورتِ ناواضحی این رو گفتم و نمیدونم جونگکوک متوجهی حرفم شد یا نه .اون با لُپهایِ پر شده از آب و کف و دورِ لبهایی که به خاطر کفهایِ خمیر دندون سفید شده بود ، تُند تُند سر تکون داد و موافقتش رو اعلام کرد .
و من وقتی دهنم رو شُستم ، لبهاش رو که طعمِ تُندِ خمیردندون میداد بوسیدم .بعد از یک ماه باهم بودنِ ما ، بلاخره این اولین شبی بود که قرار بود کنارِ هم بخوابیم . یونگی هیونگ از اینکه تختِ خوابش عوض بشه ، و اینکه تویِ اتاق با چند نفرِ دیگه بخوابه متنفر بود و حالا احتمالا این فرصتِ پیش اومده رو مدیونِ جیمین بودیم .
خیلی خوشحال بودم که همچین شبی رو کنارِ جونگکوک بودم . به خاطرِ اینکه با خوابیدن کنارش ، برایِ بازیِ فردا آرامش و دلگرمی بیشتری داشتم و امشب شبِ ماهگردِ ما بود .
هیچوقت فکر نمیکردم که به این چیزهایِ مسخره اهمیت بدم ولی بعد از جونگکوک من دیگه تهیونگی که میشناختم نبودم . اون باعث شده بود من آروم تر بشم و سعی کنم صبرِ بیشتری به خرج بدم . و اون تهیونگِ رومانتیک و فوقالعاده احساسیِ درونم رو بیدار کرده بود ، تهیونگی که اصلا فکر نمیکردم وجود داشته باشه .
بعد از مسواک زدن ، آروم و با ملاحظه به اتاق برگشتیم و مواظب بودیم تا تویِ راهرو ها کسی متوجهی ما نشه . و بعد از ورود به اتاق ، من سریع اون رو تویِ آغوشم کشیدم .
وقتی اولین بار اون رو با این لباسخوابهایِ قرمز رنگ دیدم فکر نمیکردم انقدر قراره شیفته و دلباختهاش بشم . و حالا میبینم که پسرِ قشنگم چقدر با رنگِ قرمز دوستداشتنی میشه .
لباسهایِ براق و نرم ، تویِ تنش بزرگی میکنن و یقهی شُل و بازِ لباسش ، به طرزِ هوس انگیزی ، ترقوهها و گردنِ سفید رنگش رو بینِ لباسهایِ قرمزش نشون میده و گاز گرفتنِ اون ها ، کمترین کاری هست که میتونم در حقِ زیباییش بکنم .
سرم رو تویِ گردنِ خوشبوش میبرم و با بوسههایِ لطیف و طولانیای تویِ گردنش ، عشقبازیِ برنامهریزی نشده ای رو شروع میکنم .
حسِ پوستِ نرمِ بدنش بینِ لبهام بهم احساسِ بینظیری میده و من هنگامِ بوسیدنش ، احساسِ قدرت میکنم .نمیخوام با بدنش مالکانه برخورد کنم ، در عوض میخوام مثلِ عاشقی باشم که در حالِ پرستشِ معشوقهاش هست .
گاهی تویِ رابطه با اون به قدری روشن فکر میشم ، که نمیدونم این تاثیرِ کتابهایی که هرگز نخوندم هست یا رابطههایِ عاشقانهای که هرگز نداشتم !جونگکوک دستهاش رو دورم حلقه کرده بود و به لباسم چنگ میزد ، و خودش رو تماما در اختیارم گذاشته بود .
بینیم رو رویِ گردنش کشیدم و از عطرِ تکرار نشدنیِ بدنش لذت بردم .
سرم رو پایین تر بردم و بینِ گردنش و شونههاش رو آروم گاز گرفتم .
![](https://img.wattpad.com/cover/263583627-288-k886530.jpg)
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...