𖤐⃟𝐓𝐇𝐈𝐑𝐓𝐘 𝐒𝐄𝐕𝐄𝐍

1.1K 265 384
                                    

چهار‌شنبه 1 جولای 2020 ساعت 12:50

خداحافظیِ صُبح با هاگوارتز به خاطرِ تعطیلاتِ دو ماهه‌ی تابستون ، با کُلی ناراحتی و دلتنگی گذشته بود .
و حالا ما تویِ سکوت و غم ، تویِ قطار در حالِ برگشت به لندن بودیم .

سرِ جونگکوک رویِ شونه‌ی راستم بود و سرِ جیمین رویِ شونه‌ی چپم افتاده بود .
از همه ناراحت تر ، جیمینی بود که هر چند دقیقه‌ای یک‌بار غُر میزد که چرا باید شهرِ یونگی انقدر دور باشه و نتونه زود‌ به زود اون رو ببینه !

خوشحال بودم که حداقل فاصله‌ی لندنی که جونگکوک اونجا زندگی میکرد ، با لیتل ونیز کوتاه بود و من میتونستم هر روز با دو‌چرخه‌ام یک ساعت رکاب بزنم و به لندن برسم .

دستِ راستم بینِ هر دو دستِ جونگکوک در حالِ نوازش شدن بود و من هر از چندگاهی سرم رو به سرش تکیه میدادم تا گردنم درد نگیره .

این که کلِ راهِ قطار رو باهم بودیم ، شانسِ بزرگی بود . چون اگر اون نبود ، من به خاطرِ غر زدن‌هایِ زیادِ جیمین عصبی میشدم و باهاش دعوا میکردم .

لحظه‌ای که رسیدنمون به مقصد رو اعلام کردن ، به آهسته ترین شکلِ ممکن وسیله‌هامون رو جمع کردیم و از قطار خارج شدیم .

بعد از پس‌گرفتنِ چمدون‌هامون ، رویِ یکی از صندلی‌هایِ ایستگاه نشستیم و انگار هیچ‌کدوم از ما قصد نداشت به خونه برگرده .

-من دیگه باید برم . تهیونگ توهم باهام میایی ؟
بعد از نیم ساعت نشستن رویِ نیمکت‌ها جیمین بلند شد و با لحنِ غمگین و آرومی گفت .

- نه . تو برو . من اول باید جونگکوک رو برسونم .
من گفتم و از جا بلند شدم تا با جیمین خداحافظی کنم .

-من ؟ نه نیازی بهش نیست ! خودم میرم . تو با جیمین برو که تنها نباشه .
جونگکوک با هول گفت و سریع از جا بلند شد .

-نمی‌خوام تنهات بزارم ! باید خونتون رو هم بهم نشون بدی !
من جدی گفتم و جیمین رو بغل کردم .

-خداحافظ بچه‌ها ! دلم براتون تنگ میشه .
جیمین گفت و بعد از بغل کردنِ جونگکوک ، از پیشِ ما رفت و دور و دورتر شد .

بعد از برداشتنِ چمدونم و گرفتنِ دستِ جونگکوک ، به سمتِ خروجیِ ایستگاه راه افتادیم .

-تهیونگ ! لازم نیست باهام بیایی . خودم میتونم برم .
جونگکوک گفت و در تلاش بود که من رو متوقف کنه .

-لازمه !
من گفتم و به راه رفتن ادامه دادم .

-من که بچه نیستم !
اون غر زد .

-چه ربطی داره ؟
من بی‌خیال گفتم ولی داشتم عصبی میشدم .
عصبی به خاطرِ شروع شدنِ تعطیلات تابستونی ، عصبی به خاطرِ تمامِ غر زدن‌هایِ جیمین و حالا هم جونگکوک که انگار داره باهام لجبازی میکنه .

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora