جمعه 3 آپریل 2020 ساعت 18:40
-جونگکوک ازت خواهش میکنم !
من با لحنِ خواهشمند اما جدیای به جونگکوکی که یک گوشهی خونهی کریسپین رو پیدا کرده بود تا دور از دیدِ بقیه باشه و اونجا به تنهایی نشسته بود گفتم .-تهیونگ ...
اون با چشمهایِ مظلومش بهم خیره شد .
-نمیشه اینکار رو نکنیم ؟ نمیشه مثلِ اون بار باهم بریم رویِ بالکن و سیگار بکشیم ؟ یک جا دور از جمعیت .
اون با خواهش گفت .
-هر جایی غیر از وسطِ جمعیتِ در حالِ رقص !
با کلافگی این رو اضافه کرد و سعی کرد دستش رو از دستِ منی که در تلاش بودم تا به زور از جا بلندش کنم ، بیرون بیاره .لحنش پر از درموندگی و خواهش بود ولی من قرار نبود به حرفش گوش بدم .
اون همیشه منزوی و گوشهگیر بود . از جمعیتِ زیاد خوشش نمیاومد و این باعثِ اضطرابش میشد .اما من میخواستم این ترسِ بیهودهاش رو از بین ببرم .
میخواستم کاری کنم که از خودش مطمئن باشه و مردم اذیتش نکنن . میخواستم بهش اعتماد به نفس بدم !-باید باهام برقصی !
شاید این درخواست برایِ اون که حتی از غذا خوردن و نشستن تویِ سالنِ غذاخوری هم خوشش نمیاومد ، یکم زیاد بود .
ولی بلاخره باید از یه جا شروع میکردم و این ویژگیِ عجیبش رو از بین میبردم .برایِ من این خیلی تعجب برانگیز بود که اون از مهمونی رفتن یا تویِ جمع بودن خوشش نمیاومد . اون حتی وقتی تویِ جمعِ دوستهایِ خودمون هم بودیم ، کم حرف تر و آروم تر میشد . خیلی آروم !
-نمیشه ...
اون خواست دوباره ′نمیشه′هایِ مظلومانش رو ادامه بده اما من اهمیتی ندادم و دستهام رو از زیر بغلهاش رد کردم و به زور از رویِ صندلی بلندش کردم .
اون با سستی رویِ پاهاش ایستاد .-انقدر نق نزن !
من با اخمِ مصنوعیای گفتم و همونطور که دستهام رو از زیر بغلهاش رد کرده بودم ، پشتش قفل کردم و سعی کردم بلندش کنم و به سمتِ جمعیت ببرمش .اما به خاطرِ مقامتش ، بیشتر از یک قدم نتونستم جلو برم و دوباره رویِ زمین گذاشتمش .
-خیلی خب . میام . اما فقط به خاطرِ اینکه دوستت دارم !
اون گفت و دماغش رو چین داد و بعد سریع دستم رو تویِ دستش که فقط نوکِ انگشتهاش از زیرِ هودیِ سرخابی رنگی که من براش انتخاب کرده بودم تا بپوشه ، معلوم بود ؛ گرفت و فشرد .لبخندِ بزرگم رو که اون میگفت مثلِ یک مستطیلِ بانمکه ، بهش زدم و با خوشحالی اون رو وسطِ جمعیتِ در حالِ رقص بردم .
بیشتر نزدیک شدنِ ما به اون توده از آدمهایی که تویِ هم میلولیدن ، مصادف میشد با جمع تر شدن و نزدیک تر شدنِ جونگکوک به من . اون واقعا از این خوشش نمیاومد ؛ و من امیدوار بودم که بتونم اون رو تغییر بدم .
![](https://img.wattpad.com/cover/263583627-288-k886530.jpg)
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...