♪ [Roslyn : Bon Iver & St. Vincent]
دوشنبه 11 نوامبر 2019 ساعت 12:20
–همینجا بشین !
من به جونگکوکی که دستش توی دستم بود گفتم و کنار خودم و جیمین ، روی میز گریفیندوری ها نشوندمش .–اما تهیونگ …
–تهیونگ راست میگه . همین جا بشین . ما دوست نداریم تو اونجا تنها بشینی .
جین هیونگ وسط حرف جونگکوک پرید و با لبخند گفت و جونگکوک هم لبخند کمرنگی زد و سر تکون داد ولی انگار هنوز خیالش راحت نشده بود .من میدیدم که بقیه با تعجب ، به خاطر آووردن اون کنار خودمون به ما نگاه میکنن اما اهمیتی ندادم و براشون چشم غره رفتم .
من منتظر بودم تا کسی حرفی بزنه تا بهش بپرم و سرِ جاش بِنشونمش.ما آروم داشتیم ناهارمون رو کنار هم میخوردیم و تقریبا آخرش بودیم اما همونطور که حدس میزدم ، همه نتونستن دهنشون رو بسته نگه دارن .
–اون چرا اینجاست؟
کسی که این رو گفت یکی از هم گروهی هامون بود .–این به تو هیچ ربطی نداره .
من بهش پریدم و اخم غلیظی کردم .
–چی داری میگی ؟ میدونی که اون …
قبل از اینکه اون بخواد ادامه بده من از جام بلند شدم و وسط حرفش پریدم .–تو هیچ چیز راجع به اون نمیدونی پس بهتره دهنت رو ببندی !
من بلند گفتم و با مشت روی میز کوبیدم .
میخواستم کسی دیگه جرعت نکنه بهش حرفی بزنه و ناراحتش کنه .وقتی دیدم همهی بچه ها دارن به ما نگاه میکنن دستش رو گرفتم و از جا بلندش کردم .
–ما میریم توی محوطه .
من همونطور که دست اون رو میکشیدم به بقیه هیونگ ها گفتم و آروم نزدیک گوشش گفتم که اهمیت نده .•
–این بار هم قراره کنفرانس بدی ؟
جونگکوک همونطور که دوباره مشغول نوشتن تحقیق من بود پرسید و من همونطور که سرم رو روی دستام ، روی میز گذاشته بودم و به اون نگاه میکردم ، صدایی از دهنم به معنی نه درآووردم .ما دوباره توی کتابخونه بودیم و اون داشت من رو بد عادت میکرد ، چون هر بار قبل از اینکه من از جونگکوک بخوام اون شروع به نوشتن تکالیفِ گیاه شناسیم میکنه .
–کی قراره باهم ژورنال درست کنیم ؟
من با صدای عجیبی ، به خاطر سرم که روی میز بود پرسیدم . از وقتی که اون پیشنهاد درست کردن ژورنال رو بهم داد میخواستم این سوال رو ازش بپرسم .–هر وقت که تو بگی . ما اول باید یک سری عکس بگیریم . بعد باید بریم توی شهر و چند تا وسیله برای درست کردنش بگیریم .
اون به من نگاه کرد و با هیجان این رو گفت .–پس زودتر باید این کار ها بکنیم . من خیلی براش هیجان دارم .
•
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...