سه شنبه 3 سپتامبر 2019 ساعت 13:30-هوسوک من هنوزم نمیفهمم تو چطوری انقدر ازش تعریف میکردی؟اون دیوونه و عجیب غریب بود .
جیمین بعد از تموم شدن بحث ما دربارهی پروفسور موجودات جادویی ، بعد از کمی فکر کردن دوباره گفت .چون ما و هوسوک هیونگ روی یک میز نمی نشستیم ، ما پشت به میز نشسته بودیم و به سمت میز بغلی که برای هافلپاف بود نشستیم ، هوسوک هیونگ هم پشت به میز خودشون و رو به ما بود.
-بهت گفتم وقتی یک جلسه باهاش بیرون محوطه برید میفهمید که چقدر باحاله. اگر انقدر ازش بدت میاد درسش رو حذف کن .
هوسوک هیونگ از پروفسور مورد علاقهاش دفاع کرد و یکم به خاطر تکرار این حرف از سمت ما عصبی شده بود.جیمین همونطور که لپ هاش پر از غذا بود اخم کرد و من به جای جیمین گفتم
-هیونگ ما نمی تونیم این درس رو حذف کنیم . موجودات جادویی یک درس اجباریه .
من خیلی آروم بودم برعکس جیمین که معلوم نبود چرا انقدر داره حرص میخوره .-سلام بچه ها . چه خبره اینجا؟
جین هیونگ که کلاسش دیر تر تموم میشد تازه به سالن غذا خوری اومد و همینطور که روی صندلی مینشست این رو پرسید .-هیونگ الان چه درسی داشتین؟
من از هیونگ پرسیدم چون خیلی آشفته به نظر میرسید.
-ریاضیات جادویی!
اون یکم بلند گفت و معلوم بود که چقدر از این درس متنفره و بعد از حرفش یک قاشق پر از غذا توی دهنش گذاشت و سعی کرد با غذا خودش رو آروم کنه .-جین تو دربارهی تالار اسرار چی میدونی؟
جیمین بلند گفت . میدونستم که اون از اول هم مشکلش با پرفسور فاستر نبود و تمام این بحث ها شاید به خاطر این بود که فکر میکرد الان یه سربروس پیدا میشه و تیکه تیکه اش میکنه .
کلاه سورتینگ عقلش رو از دست داده بود که جیمین رو توی گریفیندور انداخت ._تالار اسرار؟ یه چیزایی شنیدم چطور مگه؟
-این مزخرفات راجع به از بین رفتن دورگه ها و ماگل زاده ها توسط وارث اصلی اسلیترین ! واقعا این حرف های مسخره رو باور میکنید؟
یه نفر از سمت میز ریونکلا ها این رو بلند گفت و فکر کنم جواب جیمین رو داد .-این اصلا هم مضخرف نیست . پدرم میگه زمانی که اون به این مدرسه میومد یک بار در تالار اسرار باز شد و دورگه ها و ماگل زاده ها یا خشک می شدن یا می مردن !
این صدای یکی از سال بالایی های هافلپاف بود .-راست میگه همه این رو میدونن! حتی توی تاریخ هاگوارتز هم نوشته شده ، میخواستن مدرسه رو به طور کل تعطیل کنن .
باز هم از سمت هافلپاف ها یک نفر گفت .-اگر اینطوره پس شما کودن ها چرا هنوز زنده اید؟
این رو یکی از اصیل زاده های اسلیترینی گفت . بحث داشت بالا میگرفت و فضای سالن متشنج بود .
ESTÁS LEYENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...