یکشنبه 17 نوامبر 2019 ساعت 9:30
ما این بار قبل از ناهار ، وقتی تازه صبحونهمون رو تموم کردیم ، به اینجا اومدیم .
پیشِ کُ کُ !
و اینبار هر دو باهم اومدیم نه جُدا جُدا .اون گفت که دلش برای کُ کُ تنگ شده چون چند روزه که اون رو ندیده . این خیلی بهم حس خوبی میده که اسم کُ کُ رو من برای اون انتخاب کردم ، با اینکه خیلی بی فکر اسمش رو انتخاب کردم ولی اون بانمک بود و یه جورایی به خودم افتخار میکردم .
قبل از اینکه به اینجا بیاییم و بعد از اینکه خیلی بی سر و صدا از خوابگاه اسلیترینی ها خارج بشیم ، به خوابگاهِ گریفیندور رفتیم چون من میخواستم به جیمین سر بزنم .
هیچوقت وقتی که توی مدرسه بودیم من و جیمین از هم دور نمیخوابیدیم و این اولین بار بود . مگر روز هایی که من یا اون پیشِ خانواده هامون بر میگشتیم .
با اینحال حس بد یا کمبودِ چیزی نداشتم . اینطور نیست که وقتی پیشِ جیمین هستم بهم خوش نگذره ولی دیشب خیلی شبِ خوبی بود و میدونم که تمام لبخند هایِ دیشبم از ته قلبم بود .
امیدوارم که جونگکوک هم همینطور باشه . فکر میکنم اونهم اینطور باشه چون میدیدم که چشم هاش چقد خوشحاله و برق میزنه .
من و جونگکوک به حالتی که جیمین خوابیده بود خندیدیم و من گوشیم رو زدم به شارژ تا شب دوباره برش دارم چون امشب هم یونگی نبود و باز هم پیشِ جونگکوک میخوابیدم . فکر کنم بیشترِ آخرِ هفته ها اینطور باشه .
همینطور بستهی سیگاری که از خونهی کریسپین کِش رفته بودیم رو هم برداشتم . دلم میخواد دوباره با اون سیگار بکشم !
امیدوارم کریسپین دوباره یک مهمونیِ خفنِ دیگه بگیره چون میخوام دوباره سیگارِ ترژر کِش برم . فکر میکنم با جونگکوک مصرفِ سیگارم بالا تر بره ولی اصلا از این ناراحت نیستم . البته ما تا الان فقط دو تا سیگار از اون بسته کشیدیم .
وقتی به جونگکوک گفتم که قراره یک سر به خوابگاهِ ما بزنیم ، اون یک هودیِ بزرگِ مشکی پوشید و کلاهش رو روی سرش انداخت تا وقتی اونجا رفتیم کسی اون رو نبینه .
من دیدم که توی کمدش پر از هودی های بزرگِ رنگی و بیشتر مشکی بود که همشون از خودش بزرگ تر بودن و من فهمیدم که اون هم عاشقِ لباس های گشاد و راحته .
مثل من .اون به من هم یک هودی بزرگ مشکی داد تا وقتی از خوابگاه اسلیترین میاییم بیرون کسی صورتم رو نبینه .
اون بهم گفت که چون من مهاجم معروف گریفیندورم و اسلیترینی ها از من خیلی خوششون نمیاد بهتره اینو بپوشم و کلاهش رو روی سرم بزارم و من حس میکردم اون ازم تعریف کرده و خوشحال شدم .ما با هودی های مشکی و کلاهش که صورتمون رو پوشنده بود شبیه دزد ها شده بودیم ، البته اگر شلوار های راحتیِ لباس خوابمون رو نپوشیده بودیم . یعنی شلوارِ گشادِ راهراهِ من و شلوارِ گشادِ قرمزِ اون . ما مثل یک ترکیبِ خنده دار شده بودیم .
YOU ARE READING
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfiction「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فکر میکردم تویِ اشک هایی که از چشمهاش میچکه، پر از حسِ شوق و عشقه؛ فکر میکردم ترس های اون هم مثل ترس...