𖤐⃟𝐅𝐎𝐔𝐑𝐓𝐄𝐄𝐍

1.6K 395 386
                                    

دوشنبه 14 اکتبر 2019 ساعت 11:20

پروفسور  والترز با تکون دادنِ چوب دستیش ، برگه های کوچکی رو جلوی همه‌ی ما ظاهر کرد . کاغذی که جلوی صورتم بود رو از روی هوا گرفتم و به نوشته‌ی روش نگاه کردم . ″Codariocalyx motorius″
چی؟

–کاغذ هایی که بهتون دادم اسم گیاهی است که هفته‌ی بعد باید درباره‌ی اون گیاه یک کنفرانس خوب ارائه بدین . پس خوب تحقیق کنید و مزخرف تحلویلم ندین !
پروفسور والترز آخرِ حرفش به بعضی از بچه ها به خاطر تحقیق قبلی تیکه انداخت .

شانس آوورده بودم که دفعه‌ی قبل اون ... آم جونگکوک کمکم کرد و پروفسور تقریبا از تحقیق من راضی بود . اما کنفرانس ؟
نه من واقعا نمی‌تونم ! دفعه‌ی قبلی هم فقط برگه ای که جونگکوک برام نوشته بود رو تحویل دادم .

حتی فکر نمیکنم بتونم درست و حسابی از روی اون کلماتِ سخت و پیچیده بخونم ، چه برسه به یک کنفرانس ! و اینطوری خیلی ضایع میشه که من حتی تحقیق قبلی رو ننوشتم .
لعنتی ! حالا باید چه غلطی بکنم ؟

ساعت 13:30

این دو روز یا یک روز و نصفی خیلی زیاد فکر کردم .
که چرا جونگکوک باید وسط بازی عقب میکشید ؟ چرا همچین کاری کرد ؟

اگر ترحم بود چرا قبلش اون‌طور داشت می‌خندید ؟ اگر بهم کمک کرد چرا انقدر مسخره و تحقیر کننده ؟ اگر نقشه ای داشت پس چرا به خاطرش کتک خورد ؟

اون من رو گیج میکرد و افکارم رو بهم می‌ریخت . قبل از اینکه برای بار دوم ازش متنفر بشم ، برای لحظه ای حس خوبی ازش گرفتم و نفرتم از بین رفت  ولی حالا ... من فقط نسبت به اون گیج بودم . اون مرموز و عجیبه !

با خودم فکر کردم که چرا من دارم دوباره پیشش توی محوطه میرم ؟ چرا با اینکه میدونم باید ازش دوری کنم ولی این اتفاق نمیافته ؟

به این فکر کردم که الان به بهانه‌ی پرسیدنِ دلیل اون اتفاق ها میخوام ازش بخوام که توی تحقیقِ درس گیاه شناسی کمکم کنه ؟ یا به بهانه‌ی کمک ازش توی تحقیقِ گیاه‌ شناسی میخوام ازش دلیلِ اتفاق اون روز رو بپرسم ؟

این جوریه که اون من رو گیج میکنه ؛ و با همه‌ی این ها من الان اینجا بودم . درست رو به روی جونگکوکی که سرش پشت بوته ها بود و معلوم بود داره با کُ کُ بازی میکنه!

باید چی میگفتم تا بفهمه من اینجام ؟ چجوری باید یک مکالمه رو شروع میکردم ؟
زود باش لعنتی فکر کن !

–سلام .
این اولین کلمه ای بود که به ذهنم رسید ‌.
من برای اولین بار ، با وجود گفت‌و‌گو های کوتاه قبلیمون ، این کلمه رو بهش گفتم .
مسخره ترین کلمه برای شروع مکالمه بینمون همین بود .

با این حرفم اون مثل دفعه های قبل با ترس سرش رو از بینِ بوته ها بیرون آوورد و با دیدنِ من ، نفس راحتی کشید .
چهار‌ زانو نشست و کُ‌کُ رو از پشت بوته ها بیرون آوورد و روی پاش گذاشت و همینطور با صدای آرومش سلام گفت .

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Donde viven las historias. Descúbrelo ahora