𖤐⃟𝐓𝐇𝐈𝐑𝐓𝐘 𝐄𝐈𝐆𝐇𝐓

1.2K 270 267
                                    


♪ [ Oblivion : Astor Piazzolla ]

جمعه 24 جولای 2020 ساعت 9:45

باورِ اینکه بیشتر از بیست روز از تعطیلات تابستونی گذشته ، سخت بود .
برعکسِ هر سال ، دقیقه‌ها خیلی سریع به ساعت‌ها تبدیل میشدن ، و ساعت‌ها به روز‌ها .

به زیاد رکاب زدن با دوچرخه عادت کرده بودم و مسیری که بیشترِ روز‌ها طی میکردم رو با چشم‌هایِ بسته هم میتونستم برم !

لندن به لیتل‌ونیز ، و لیتل‌ونیز به لندن .
این تنها مسیری بود که چرخ‌هایِ دروچرخه‌ام طی میکرد .

جونگکوک تنها دو روزِ اولِ تابستون رو تویِ خونه‌ی ما گذروند و به لندن برگشت .
با اینکه نسبت به اون پرورشگاه حسِ بدی داشتم ، اما من و جونگکوک رسما بیشترِ روز رو کنارِ هم میگذروندیم !

وقتی به حیاطِ پرورشگاهِ شارلوت رسیدم ، دوچرخه‌ام رو به درختی که اونجا بود تکیه دادم و داخل رفتم . سر و صدایِ زیادِ بچه‌هایی که یا تازه از خواب بیدار شده بودن و یا داشتن صبحونه میخوردن ، تویِ راه‌رو ها می‌پیچید و قطع نمی‌شد .

داخلِ اتاقی که میدونستم متعلق به جونگکوک و سه تا پسرِ دیگه بود شدم ولی اونجا خالی بود . رویِ تختِ جونگکوک که از بقیه مرتب تر بود نشستم و منتظرش موندم .

احتمالا داشت صبحونه میخورد . اون معمولا خیلی از اتاقش خارج نمیشه .
بچه‌هایِ دیگه‌ای که با جونگکوک تویِ یک اتاق میمونن ، همه ازش کوچک‌ترن و خوشبختانه بیشترِ وقتشون رو تویِ حیاط میگذرونن .

یک‌بار بهم گفت که بچه‌هایِ اینجا زیاد بهش محل نمیذارن ، چون فکر میکنن جونگکوک عجیبه .

مردمِ انگلیس ، آدم‌هایِ نژاد پرستی هستن و این ویژگی تویِ لندن بیداد میکنه !
و بچه‌هایِ این‌جا که بهشون از کودکی ، نژادپرستی آموزش داده شده یا نژاد‌پرستی دیدن ، معمولا با جونگکوک حرف نمی‌زنن .
احتمالا به خاطرِ همینه که اون انقدر منزوی و گوشه‌گیر شده .

-اومدی !
جونگکوک با خوشحالی گفت و سمتم دوید .
جوری که انگار بعد از مدت‌ها ؛ بینِ آدم‌هایِ غریبه‌ی اینجا ، یک آدمِ آشنا پیدا کرده .
جوری که انگار به جایِ دو روزِ پیش ، دو ماهِ پیش همدیگه رو دیدیم .

دست‌هام رو براش باز کردم و اون با عجله به سمتِ اغوشم پا تند کرد و من رو محکم تویِ بغلش فشرد .
حسِ اشتیاقی که میبینم نسبت بهم داره ، حسِ فوق‌العاده‌ای بهم میده .

-دلم برات تنگ شده بود .
من بهونه‌گیری کردم و اون با لبخند ، لب‌هام رو سطحی بوسید .

-خسته شدی ؟
جونگکوک ازم پرسید . این سوالی هست که هر وقت به اینجا میام ازم می‌پرسه تا ببینه اومدنِ این همه راه با دوچرخه خستم کرده یا نه .
براش سر تکون دادم و لب‌هاش رو کمی عمیق‌تر بوسیدم .

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐅𝐢𝐧𝐝𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Donde viven las historias. Descúbrelo ahora